آن سلامی که ز دل میآید
آن سلامی که ز دل میآید
آن سلامی که زاعماق وجودم
سوی دلهای شمامیآید
آن سلامی که به سین نقش«سلامت»دارد
لام آن،لطف ولطافت دارد
الفش،اُلفَتِ بی پایانست
میم آن،عطرمحبت داردهمه تقدیم شما
..* * * * *
داستان نصوح
مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردی بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت.
او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار می کرد. هیچ کسی از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت.
نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکاری و زرنگی او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وی آنها را دلاکی کند.
آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزی در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهای دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت.
از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
کارگران را یکی بعد از دیگری مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایی، حاضر نـشد که وی را تفتیش کنند، لذا به هر طرفی که می رفتند تا دستگیرش کنند..
نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خدای تعالی متوجه شد و از روی اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت:
“خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم”. نصوح این بار از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
محافظین از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
http://yon.ir/card73
آن سلامی که زاعماق وجودم
سوی دلهای شمامیآید
آن سلامی که به سین نقش«سلامت»دارد
لام آن،لطف ولطافت دارد
الفش،اُلفَتِ بی پایانست
میم آن،عطرمحبت داردهمه تقدیم شما
..* * * * *
داستان نصوح
مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردی بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت.
او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار می کرد. هیچ کسی از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت.
نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکاری و زرنگی او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وی آنها را دلاکی کند.
آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزی در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهای دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت.
از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
کارگران را یکی بعد از دیگری مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایی، حاضر نـشد که وی را تفتیش کنند، لذا به هر طرفی که می رفتند تا دستگیرش کنند..
نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خدای تعالی متوجه شد و از روی اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت:
“خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم”. نصوح این بار از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
محافظین از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
http://yon.ir/card73
۳.۵k
۱۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.