"شعر از خودم"
"شعر از خودم"
باز امشب ابري و بارانيم
پر صدا چون طبل اما خاليم
شاکيم از جبر و زور روزگار
خسته از بي مهري پروردگار
دل بريدم از حيات و زندگي
تا به کي هي باختن,بازندگي؟
فعل ماندن با دلم بيگانه شد
معني بودن زما افسانه شد
واژه دلواپسي نام من است
شوکران هرگاه در جام من است
خسته ام از پرسه هاي نيمه شب
از همان بغضي که له شد روي لب
شاکيم از دست اين نامردمان
خسته از زخم زبان اين وآن
شکوه دارم از زمين واز زمان
از تمام دردهاي بي امان
باز امشب ابري و بارانيم
پر صدا چون طبل اما خاليم
شاکيم از جبر و زور روزگار
خسته از بي مهري پروردگار
دل بريدم از حيات و زندگي
تا به کي هي باختن,بازندگي؟
فعل ماندن با دلم بيگانه شد
معني بودن زما افسانه شد
واژه دلواپسي نام من است
شوکران هرگاه در جام من است
خسته ام از پرسه هاي نيمه شب
از همان بغضي که له شد روي لب
شاکيم از دست اين نامردمان
خسته از زخم زبان اين وآن
شکوه دارم از زمين واز زمان
از تمام دردهاي بي امان
۱.۰k
۲۷ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.