خدایا کفر نمیگویم
خدایا کفر نمیگویم
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقرپوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیرپای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟!
خداوندا
اگر در روز گرماخیز تابستان
تنت برسایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای
این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟!
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت باخبر گردی
پشیمان می شوی از قصه ی خلقت
از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آن کس که انسان است
و از احساس سرشار است...
(کارو)
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقرپوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیرپای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟!
خداوندا
اگر در روز گرماخیز تابستان
تنت برسایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای
این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟!
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت باخبر گردی
پشیمان می شوی از قصه ی خلقت
از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آن کس که انسان است
و از احساس سرشار است...
(کارو)
۸.۰k
۲۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.