بسم رب الشهداء...
بسم رب الشهداء...
خاطره اے از شهیدمدافع حرم محسن قطاسلوآب رسانی شهید برای رزمندگان تشنه لب:
تو این دوره از ماموریت هامون خیلی سخت و طاقت فرسا بود، رفت و برگشت حدود 70 کیلومتر پیاده روی داره. تو گرما وآفتاب ، حدود 30 کیلومتر رو هم باید پیاده برمیگشتیم تا به اردوگاه برسیم...
حساب کنید تو هوایی که روزهاش به شدت گرم و شرجی بود و شب هاش به شدت سرد . روز دوم که در مسیر رفت بودیم خستگی و تشنگی شدیدی بر بچه ها غالب شده بود؛طوری که دیگه هیچکس توانایی راه رفتن رو نداشت(قابل توجه اینکه باید آب آشامیدنی رو خودت از برکه ها و محیط اطراف تأمیین میکردی).
واقعا گرما و تشنگی بچه ها رو از پا در آورده بود...
همه یه گوشه ای از جاده کوهستانی نشستیم برای استراحت که بعد ادامه مسیر رو بریم برای پیدا کردن آب. از بس بیحال بودیم که هیچکس دیگه حتی حال راه رفتن و حرف زدن رو هم نداشت...
تو خواب و بیداری بودیم که دیدیم دو تا ماشین وانت نیسان از دور داره میاد. نزدیک که شد دیدیم سرنشین یکیشون حاج محسنه!!!
قضیه از این قرار بود که حاج محسن تنهایی باپول خودش دو تا ماشین از روستاهای اطراف کرایه کرده بود و چند تا کلمن و ظرف های بزرگ بیست لیتری رو پر از آب کرده بود که برای آشامیدن بچه ها بیاره...
خدا رو شاهد میگیرم چشمامون که به چهره ی معصوم و نورانی حاج محسن افتاد؛بیشتر خوشحال شدیم تا اینکه بخوایم برای آب خوشحال شده باشیم. خلاصه آب که خوردیم همه روحیه ای چند برابر گرفته و ادامه مسیر رو در پیش گرفتیم...
این گونه هستند مردان بزرگ خدا که خستگی و تنبلی در وجودشون راه نداره و همیشه وقتشون رو در راه خدمت به خدا و خلق خدا صرف میکنند. اونجا بود که همه میگفتند محسن جان ان شاالله اجرت رو حضرت اباالفضل(ع) بده.واقعا هم که سقّای بی دست کربلا اجرش کاراش رو داد...
شهادت جامونده های گنه کاااار صلوات...
خاطره اے از شهیدمدافع حرم محسن قطاسلوآب رسانی شهید برای رزمندگان تشنه لب:
تو این دوره از ماموریت هامون خیلی سخت و طاقت فرسا بود، رفت و برگشت حدود 70 کیلومتر پیاده روی داره. تو گرما وآفتاب ، حدود 30 کیلومتر رو هم باید پیاده برمیگشتیم تا به اردوگاه برسیم...
حساب کنید تو هوایی که روزهاش به شدت گرم و شرجی بود و شب هاش به شدت سرد . روز دوم که در مسیر رفت بودیم خستگی و تشنگی شدیدی بر بچه ها غالب شده بود؛طوری که دیگه هیچکس توانایی راه رفتن رو نداشت(قابل توجه اینکه باید آب آشامیدنی رو خودت از برکه ها و محیط اطراف تأمیین میکردی).
واقعا گرما و تشنگی بچه ها رو از پا در آورده بود...
همه یه گوشه ای از جاده کوهستانی نشستیم برای استراحت که بعد ادامه مسیر رو بریم برای پیدا کردن آب. از بس بیحال بودیم که هیچکس دیگه حتی حال راه رفتن و حرف زدن رو هم نداشت...
تو خواب و بیداری بودیم که دیدیم دو تا ماشین وانت نیسان از دور داره میاد. نزدیک که شد دیدیم سرنشین یکیشون حاج محسنه!!!
قضیه از این قرار بود که حاج محسن تنهایی باپول خودش دو تا ماشین از روستاهای اطراف کرایه کرده بود و چند تا کلمن و ظرف های بزرگ بیست لیتری رو پر از آب کرده بود که برای آشامیدن بچه ها بیاره...
خدا رو شاهد میگیرم چشمامون که به چهره ی معصوم و نورانی حاج محسن افتاد؛بیشتر خوشحال شدیم تا اینکه بخوایم برای آب خوشحال شده باشیم. خلاصه آب که خوردیم همه روحیه ای چند برابر گرفته و ادامه مسیر رو در پیش گرفتیم...
این گونه هستند مردان بزرگ خدا که خستگی و تنبلی در وجودشون راه نداره و همیشه وقتشون رو در راه خدمت به خدا و خلق خدا صرف میکنند. اونجا بود که همه میگفتند محسن جان ان شاالله اجرت رو حضرت اباالفضل(ع) بده.واقعا هم که سقّای بی دست کربلا اجرش کاراش رو داد...
شهادت جامونده های گنه کاااار صلوات...
۳.۶k
۲۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.