اکنون که در دام دو ابرویت اسیرم
اکنون که در دام دو ابرویت اسیرم
کاری نکن از هجر چشمانت بمیرم
با نرگس مستت گره وا کن زکارم
بگذار ، تا با خنده هایت خو بگیرم
دل را به یغما برده ای ، ای عشق ای عشق
بی تو زاین دنیا و آدماها ، چه سیرم
عطر و شمیم دلربایت ، زندگی ساز
باران ببار ای عشق ، بر روی کویرم
در تار و پود زلفهایت عشق پیداست
من محو ی رقاصی آن زلف حریرم
اکنون که گشته ام مجنون ِتو ای دوست
لطفی کن و بگذار ، دستانت بگیرم
کاری نکن از هجر چشمانت بمیرم
با نرگس مستت گره وا کن زکارم
بگذار ، تا با خنده هایت خو بگیرم
دل را به یغما برده ای ، ای عشق ای عشق
بی تو زاین دنیا و آدماها ، چه سیرم
عطر و شمیم دلربایت ، زندگی ساز
باران ببار ای عشق ، بر روی کویرم
در تار و پود زلفهایت عشق پیداست
من محو ی رقاصی آن زلف حریرم
اکنون که گشته ام مجنون ِتو ای دوست
لطفی کن و بگذار ، دستانت بگیرم
۹۶۶
۲۴ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.