قسمت9:
قسمت9:
بعد کمی دوییدن هر دو خسته رو چمنا افتادیم ،حس کردم صورتم داره خیس میشه با باز شدن شیر رو چمنا که برای آبیاری بود دوباره من و سوکی بلند شدیم هرقدمی که بر می داشتیم شیر یه جا باز میشد مجبوری از بین تونلی که درست شده بود ،فرار کردیم همه ی لباسامون خیس شد .با اینکه بخاری ماشین رو گرم کرده بود من بازم سردم بود هوس یه خوردنی گرم کردم از خوش شانسیم همون لحظه از جلوی یه دستفروش رد شدیم
-وایستا
بیچاره یه متر از جا پرید
-چیه ؟چی شده؟
-پیاده شو
-چرا؟
-حالا تو پیاده شو
با نگاه مشکوک از ماشین پیاده شد من زودتر از اون خودم رو به دکه رسوندم. وااای کیک ماهی از همون هایی بود که گوجون پیو میخورد همیشه دوست داشتم اومدم اینجا از اینا بخورم
-عموجان میشه دوتا از کیک ماهی هات به من بدی؟
پیرمردی که صاحبش بود چهره ی خیلی معصومی داشت و من رو یاد پدر بزرگ خودم می انداخت
-بله دخترم حتما اینم دوتا مخصوص تو،مسلمونی؟
-آره ،چطور؟
-خوشحالم چون خودمم مسلمونم
-واقعا؟
-آره ،اهل کجایی؟ چهرت به ما نمی خوره
-من از ایران اومدم
-پس هر موقع رفتی مشهد سلام من رو به آقا برسون،بهش بگو یکی اینجا سالهاست منتظر دیدنشه
از این حرف پیرمرد تو چشام اشک نشست
-بله حتماولی ایشالا خودتون میرید اونجا و آقا رو زیارت میکنید
--ای دخترم من که دیگه عمری ازم نونده
-این حرف رو نزنید، دعا می کنم همین فردا برید مشهد
-خدا از دهنت بشنوه
سوکی که حالا کنارم ایستاده بود با تعجب به من نگاه میکرد
-واسه همین گفتی نگه دارم
-بیا فضولی نکن این رو بخور
موقعی که میخواست جواب بده کیک ماهی رو گذاشتمش تو دهنش داشت خفه میشد
-چیه دوست نداری ؟
-داری خفم میکنی بعد میکنی بعد میگی چیه دوست نداری؟
-شما دو تا زن و شوهرید؟
کیک تو گلوی هر دومون گیر کرد و هردو به سرفه افتادیم مثل اینکه این عمو سوکی رو نشناخته
هردومون زدیم زیر خنده
-ایشالا خوشبخت بشید ، دختر خیلی خوبی گیرت اومده جوون ،مبادا اشکش رو در بیاری ، اگه یه روز بفهمم اشکش رو در آوردی این کیک رو حلالت نمی کنم
اینارو خطاب به سوکی میگفت اونم با تعجب به حرفای پیرمرد گوش می داد و منم خندم گرفته بود
تو ماشین هر دومون سکوت کرده بودیم ، اینبار به خاطر کیف دستی خودم که تو آپارتمان سوکی جا مونده بود رفتم داخل
-میشه فقط تا موقعی که دوش میگیرم اینجا بمونی؟
اینقدر این حرفش رو صادقانه زد که نتونستم رد کنم .با رفتن سوکی صدای اذان گوشیم بلند شد ،وضو رو گرفتم و جایی رو که حدس میزدم باید پاک تر باشه نماز صبحم رو خوندم ، بعد از سجده ی شکر سوکی رو روبه روی خودم دیدم ازش ممنونم که لباس تنش بود نه حوله وگرنه بیشتر معذب میشدم
-چقدر این چیزی که رو سرت انداختی بهت میاد
-واقعا؟
-آره ،مثل فرشته ها شدی
این دومین باری بود که این رو میشنیدم ولی نمیدونم چرا این یکی رو بیشتر دوست داشتم
-به این میگن چادر
-چی چادل؟
-چادل نه، چادر
-چادل
-اصلا همونی که تو میگی درسته
-چند بار در روز این کار رو انجام میدی ؟
-سه بار ، احساس آرامشی رو که تو نماز دارم هیچ جاندارم
-راستی تو دینت چیه ؟تو ایران خیلی شایع شده که تو ...
نتونستم بقیش رو بگم حتی تصورش هم برام سخته
-تو چی فکر می کنی؟
-من؟
اگه کسی رو که امشب دیدم رو بخوام بگم که همه این حرفا شایعه بیش تر نیست که امیدوارم همین طور هم باشه
-می تونی جوابت رو خودت پیدا کنی ،اه راستی یه واحد این پایین خالیه ،شنیدم که تو دنبال یه خونه اجاره ای میگشتی اگه خواستی می تونم با صاحبش صحبت کنم اینجا رو به تو اجاره بده
-بهش فکر می کنم و بعد خبرش رو بهت میدم
دیگه واقعا باید میرفتم جا نمازم رو جمع کردم و گذاشتمش تو کیفم .سوکی تا دم در همراهیم کرد
-به خاطر امشب ممنونم ،اگه امشب تو کنارم نبودی واسم خیلی سخت می گذشت
-می خوای یه کاری بهت یاد بدم تا هر وقت دلت گرفت یا خیلی غمگین شدی انجامش بدی تا آروم شی؟
-چیه؟
-سجده کن، بلدیش؟
-آره ، تو مسابقات ورزشی بعضی از ورزشکارارو دیدم که این کار رو میکنن
-خوبه ،هروقت ناراحت شدی فقط کافیه به همون سمتی که من سجده کردم ، سجده کنی
-حتما،فقط با چی میخوای برگردی تو که ماشین نداری
-پیاده میرم ، خونه دوستم همین نزدیکیاست
-نمیشه خطرناکه بیا با ماشین من برو
بدون تعارف سوئیچ رو ازش گرفتم
-فقط یادت باشه نزنی داغونش کنی ها تازه خریدمش
-باشه بابا من رانندگیم حرف نداره ، فردا میبینمت
ماشین سوکی رو از پارک درآوردم درست جلوی در بایه ماشین مدل بالا شاخ به شاخ شدم از ترس اینکه نکنه ماشین سوکی صدمه دیده باشه اومدم بیرون ، خداروشکر هیچیش نشده .دختری هم که پشت فرمون بود از ماشینش پیاده شد مثل کره ای ها نبود ، شبیه ایرانی ها بود
-ایرانی هستی؟
-ایرانی هستی؟
هردومون با هم این سوال رو پرسیدیم
فهمیدم واقعا ایرانیه ، چون به فارسی این سوال رو پرسید،یه دختر ایران
بعد کمی دوییدن هر دو خسته رو چمنا افتادیم ،حس کردم صورتم داره خیس میشه با باز شدن شیر رو چمنا که برای آبیاری بود دوباره من و سوکی بلند شدیم هرقدمی که بر می داشتیم شیر یه جا باز میشد مجبوری از بین تونلی که درست شده بود ،فرار کردیم همه ی لباسامون خیس شد .با اینکه بخاری ماشین رو گرم کرده بود من بازم سردم بود هوس یه خوردنی گرم کردم از خوش شانسیم همون لحظه از جلوی یه دستفروش رد شدیم
-وایستا
بیچاره یه متر از جا پرید
-چیه ؟چی شده؟
-پیاده شو
-چرا؟
-حالا تو پیاده شو
با نگاه مشکوک از ماشین پیاده شد من زودتر از اون خودم رو به دکه رسوندم. وااای کیک ماهی از همون هایی بود که گوجون پیو میخورد همیشه دوست داشتم اومدم اینجا از اینا بخورم
-عموجان میشه دوتا از کیک ماهی هات به من بدی؟
پیرمردی که صاحبش بود چهره ی خیلی معصومی داشت و من رو یاد پدر بزرگ خودم می انداخت
-بله دخترم حتما اینم دوتا مخصوص تو،مسلمونی؟
-آره ،چطور؟
-خوشحالم چون خودمم مسلمونم
-واقعا؟
-آره ،اهل کجایی؟ چهرت به ما نمی خوره
-من از ایران اومدم
-پس هر موقع رفتی مشهد سلام من رو به آقا برسون،بهش بگو یکی اینجا سالهاست منتظر دیدنشه
از این حرف پیرمرد تو چشام اشک نشست
-بله حتماولی ایشالا خودتون میرید اونجا و آقا رو زیارت میکنید
--ای دخترم من که دیگه عمری ازم نونده
-این حرف رو نزنید، دعا می کنم همین فردا برید مشهد
-خدا از دهنت بشنوه
سوکی که حالا کنارم ایستاده بود با تعجب به من نگاه میکرد
-واسه همین گفتی نگه دارم
-بیا فضولی نکن این رو بخور
موقعی که میخواست جواب بده کیک ماهی رو گذاشتمش تو دهنش داشت خفه میشد
-چیه دوست نداری ؟
-داری خفم میکنی بعد میکنی بعد میگی چیه دوست نداری؟
-شما دو تا زن و شوهرید؟
کیک تو گلوی هر دومون گیر کرد و هردو به سرفه افتادیم مثل اینکه این عمو سوکی رو نشناخته
هردومون زدیم زیر خنده
-ایشالا خوشبخت بشید ، دختر خیلی خوبی گیرت اومده جوون ،مبادا اشکش رو در بیاری ، اگه یه روز بفهمم اشکش رو در آوردی این کیک رو حلالت نمی کنم
اینارو خطاب به سوکی میگفت اونم با تعجب به حرفای پیرمرد گوش می داد و منم خندم گرفته بود
تو ماشین هر دومون سکوت کرده بودیم ، اینبار به خاطر کیف دستی خودم که تو آپارتمان سوکی جا مونده بود رفتم داخل
-میشه فقط تا موقعی که دوش میگیرم اینجا بمونی؟
اینقدر این حرفش رو صادقانه زد که نتونستم رد کنم .با رفتن سوکی صدای اذان گوشیم بلند شد ،وضو رو گرفتم و جایی رو که حدس میزدم باید پاک تر باشه نماز صبحم رو خوندم ، بعد از سجده ی شکر سوکی رو روبه روی خودم دیدم ازش ممنونم که لباس تنش بود نه حوله وگرنه بیشتر معذب میشدم
-چقدر این چیزی که رو سرت انداختی بهت میاد
-واقعا؟
-آره ،مثل فرشته ها شدی
این دومین باری بود که این رو میشنیدم ولی نمیدونم چرا این یکی رو بیشتر دوست داشتم
-به این میگن چادر
-چی چادل؟
-چادل نه، چادر
-چادل
-اصلا همونی که تو میگی درسته
-چند بار در روز این کار رو انجام میدی ؟
-سه بار ، احساس آرامشی رو که تو نماز دارم هیچ جاندارم
-راستی تو دینت چیه ؟تو ایران خیلی شایع شده که تو ...
نتونستم بقیش رو بگم حتی تصورش هم برام سخته
-تو چی فکر می کنی؟
-من؟
اگه کسی رو که امشب دیدم رو بخوام بگم که همه این حرفا شایعه بیش تر نیست که امیدوارم همین طور هم باشه
-می تونی جوابت رو خودت پیدا کنی ،اه راستی یه واحد این پایین خالیه ،شنیدم که تو دنبال یه خونه اجاره ای میگشتی اگه خواستی می تونم با صاحبش صحبت کنم اینجا رو به تو اجاره بده
-بهش فکر می کنم و بعد خبرش رو بهت میدم
دیگه واقعا باید میرفتم جا نمازم رو جمع کردم و گذاشتمش تو کیفم .سوکی تا دم در همراهیم کرد
-به خاطر امشب ممنونم ،اگه امشب تو کنارم نبودی واسم خیلی سخت می گذشت
-می خوای یه کاری بهت یاد بدم تا هر وقت دلت گرفت یا خیلی غمگین شدی انجامش بدی تا آروم شی؟
-چیه؟
-سجده کن، بلدیش؟
-آره ، تو مسابقات ورزشی بعضی از ورزشکارارو دیدم که این کار رو میکنن
-خوبه ،هروقت ناراحت شدی فقط کافیه به همون سمتی که من سجده کردم ، سجده کنی
-حتما،فقط با چی میخوای برگردی تو که ماشین نداری
-پیاده میرم ، خونه دوستم همین نزدیکیاست
-نمیشه خطرناکه بیا با ماشین من برو
بدون تعارف سوئیچ رو ازش گرفتم
-فقط یادت باشه نزنی داغونش کنی ها تازه خریدمش
-باشه بابا من رانندگیم حرف نداره ، فردا میبینمت
ماشین سوکی رو از پارک درآوردم درست جلوی در بایه ماشین مدل بالا شاخ به شاخ شدم از ترس اینکه نکنه ماشین سوکی صدمه دیده باشه اومدم بیرون ، خداروشکر هیچیش نشده .دختری هم که پشت فرمون بود از ماشینش پیاده شد مثل کره ای ها نبود ، شبیه ایرانی ها بود
-ایرانی هستی؟
-ایرانی هستی؟
هردومون با هم این سوال رو پرسیدیم
فهمیدم واقعا ایرانیه ، چون به فارسی این سوال رو پرسید،یه دختر ایران
۲۶.۵k
۲۹ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.