قسمت 14:
قسمت 14:
-ما هم می خوایم بیایم عروسی
این رو باز همه با هم گفتن خخخخ اینا مثل اینکه زیادی واسه همخوانی تمرین کردن
-باشه ، اتفاقا اگه دوستم هم بفهمه که شما به عروسیش میرید بی نهایت خوشحال میشه
-منم فکرام رو کردم
-خب؟
-منم میام
یه نگاه به من و یه نگاه هم به اکسو انداخت
-فقط شما رو کمپانیتون اجازه می ده بیاید؟
-اون که حله راضی کردن اونا با من
این رو چانی گفت
-عال شد پس من رفتم به دوستم خبر بدم ، تو هم اگه دلت خواست می تونی بری لباستو عوض کنی تا برای بار سوم قهوه نریخته روش.
چند ساعتی می شد که از چین برگشته بودیم ، خیلی خسته بودم دلم می خواست تا فردا بخوابم اما نمی تونستم شب قرار بود با پریا برم خرید ،هنوز گرم خواب نشده بودم که صدای در اتاقم بلند شد ،در رو باز کردم ، پشت در یکی از خدمه وایستاده ب.د البته چون چند تا جعبه ی بزرگ تو دستش بود صورتش رو نمی دیدم
-خانم اگه میشه این ها رو بگیرید
- این ها رو کی فرستاده؟
-این ها رو پیک آورد ، گفت از طرف آقای جانگ گیون سوکه
اینا دیگه چیه فرستاده ، جعبه ها رو یکی یکی میذاشت رو دستم حالا من دیگه نمی تونستم جلوم رو ببینم
-خانم میشه اگه یه بار دیگه آقای سوکی رو دیدید واسه من یه امضا بگیری آخه دخترم عاشق اونه
- باشه حتما
می خواستم در رو ببندم که دیدم بسته نمیشه منم بی خیالش شدم جعبه ها رو گذاشتم رو تختم برگشتم تا در رو ببندم که با پریا برخورد کردم از ترس یه جیغ بلند کشیدم ، پریا هم غش کرده بود از خنده
-ترسوندیم
-معذرت میخوام
-تو اینا رو آوردی؟
-آره
-دروغ گفتی از طرف سوکیه
-نه من داشتم از سرکار برمی گشتم که دیدم پیک جلوی در داره رژه میره وقتی ازش پرسیدم گفت اینا رو از طرف آقای جانگ گیون سوک آورده واسه شخصی به اسم نگاره منم گرفتمشونو و آوردم واست
-حالا به نظرت چیه توش؟
-جعبه هاش که میگن یا لباسه یا کیفه زودتر بازش کن که دارم از فضولی میمیرم
در جعبه ی اول رو برداشتم یه ست زمستونه بود یه پالتو که رنگش رو دقیقا نمی تونستم تشخیص بدم عایا سبز بود؟ به همراه یه شلوار ، یه جفت چکمه ، دستکش کلاه و شالگردن و کیف یاد کادوی کریس افتادم اونم ست بود مثل اینکه اینا عادت داشتن ست هدیه بدن
-واای چه باحال یه ست لباس
-به چه مناسبته اینا
-چه می دونم شاید عاشقت شده
زدم به شونش
-دیوونه این چه حرفیه چرا باید اون عاشق من بشه
-اینم نمی دونم حالا چرا می زنی بعدی رو باز کن
درجعبه ی بعدی رو برداشتم این یکی هم یه ست بود این یکی یه لباس ساده ی مشکی که کمرش قهوه ای بود به همراه یه پالتو قهوه ای رنگ و کیف و کفش ستش اینم که ست بود
-خخخخخ این یکی هم که سته ولی خوش سلیقه اس ها ، کارت رو راخت کرد دیگه نمی خواد این همه را الکی تو پاساژها بگردی
-آره راست می گی
نگاهم به نامه ای که توش بود افتاد ،برش داشتم
-اوه نامه هم که گذاشته بلند بخونش منم بشنوم
-(اول اینکه فکر بی خود نکنی اینارو واسه این گرفتم که به بهونه ی خرید کردن کارت رو رها نکنی دوم اینکه امشب ساعت 7 بیا جلوی آپارتمانم باید باهم یه جایی بریم اینم جزوه کارته پس سر وقت اینجا باش اون پالتو رو واسه امشب گرفتم و این ست رو هم واسه فردا چون می دونستم به خاطر لباس تا صبح می خوابی خیابون ها رو بگردی این هارو گرفتم پس برداشت دیگه ای نکن ، اون جعبه ی دیگه رو هم ...همینطوری دلم خواست بگیرم)
-اینم حالش خوش نیست ها منو بگو گفتم عاشقت شده که اینارو گرفته سومیه رو باز کن با این جمله ی آخرش بیشتر کنجکاو شدم بدونم اون تو چیه
خودمم واسه باز کردن جعبه ی سومی یه حس دیگه ای داشتم آروم در جعبه رو برداشتم این یکی هم یه لباس بود یه تاپ دامن دخترونه که خیلی هم ساده بود ولی درعین سادگی خیلی خوشگل بود همراهش یه کفش عروسکی صورتی هم بود واقعا هردوشون ناز بودن این سومی رو بیشتر از اون دوتای دیگه خوشم اومد البته یه خورده واسه سن من نامناسب بود ولی با این حال عالی بود
با صدای پیام چشم از لباس برداشتم ، بازم سوکی بود پیام رو باز کردم
((اگه یه دقیقه دیر کنی به رئیس می گم حقوقت رو نصف کنه ))
وااااااا این واقعا یه چیزیش شده ، ساعت رو نگاه کردنم 6:30 بود .اوه دیر شد
سریع یه آبی به دست و صورتم زدم پالتویی رو هم که سوکی گرفته بود پوشیدم و یه روسری همرنگش هم سرم کردم چون وقت نداشتم بی خیال آرایش شدم با پریا خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون . درست راس هفت جلوی آپارتما بودم اما از سوکی خبری نبود ، می خواستم بهش تک بزنم که من رسیدم که دیدم باز با یکی از ماشین خوشگلاش از پارکینگ بیرون اومد از همون داخل ماشین در رو برام باز کرد چیش لااقل پیاده شو ، منم یکم مکث کردم بعد سوار شدم
-چیه انتظار داشتی از ماشین پیاده شم دررو واست باز کنم ، مگه تو دوست دخترمی ؟
-هه، من اصلن یه
-ما هم می خوایم بیایم عروسی
این رو باز همه با هم گفتن خخخخ اینا مثل اینکه زیادی واسه همخوانی تمرین کردن
-باشه ، اتفاقا اگه دوستم هم بفهمه که شما به عروسیش میرید بی نهایت خوشحال میشه
-منم فکرام رو کردم
-خب؟
-منم میام
یه نگاه به من و یه نگاه هم به اکسو انداخت
-فقط شما رو کمپانیتون اجازه می ده بیاید؟
-اون که حله راضی کردن اونا با من
این رو چانی گفت
-عال شد پس من رفتم به دوستم خبر بدم ، تو هم اگه دلت خواست می تونی بری لباستو عوض کنی تا برای بار سوم قهوه نریخته روش.
چند ساعتی می شد که از چین برگشته بودیم ، خیلی خسته بودم دلم می خواست تا فردا بخوابم اما نمی تونستم شب قرار بود با پریا برم خرید ،هنوز گرم خواب نشده بودم که صدای در اتاقم بلند شد ،در رو باز کردم ، پشت در یکی از خدمه وایستاده ب.د البته چون چند تا جعبه ی بزرگ تو دستش بود صورتش رو نمی دیدم
-خانم اگه میشه این ها رو بگیرید
- این ها رو کی فرستاده؟
-این ها رو پیک آورد ، گفت از طرف آقای جانگ گیون سوکه
اینا دیگه چیه فرستاده ، جعبه ها رو یکی یکی میذاشت رو دستم حالا من دیگه نمی تونستم جلوم رو ببینم
-خانم میشه اگه یه بار دیگه آقای سوکی رو دیدید واسه من یه امضا بگیری آخه دخترم عاشق اونه
- باشه حتما
می خواستم در رو ببندم که دیدم بسته نمیشه منم بی خیالش شدم جعبه ها رو گذاشتم رو تختم برگشتم تا در رو ببندم که با پریا برخورد کردم از ترس یه جیغ بلند کشیدم ، پریا هم غش کرده بود از خنده
-ترسوندیم
-معذرت میخوام
-تو اینا رو آوردی؟
-آره
-دروغ گفتی از طرف سوکیه
-نه من داشتم از سرکار برمی گشتم که دیدم پیک جلوی در داره رژه میره وقتی ازش پرسیدم گفت اینا رو از طرف آقای جانگ گیون سوک آورده واسه شخصی به اسم نگاره منم گرفتمشونو و آوردم واست
-حالا به نظرت چیه توش؟
-جعبه هاش که میگن یا لباسه یا کیفه زودتر بازش کن که دارم از فضولی میمیرم
در جعبه ی اول رو برداشتم یه ست زمستونه بود یه پالتو که رنگش رو دقیقا نمی تونستم تشخیص بدم عایا سبز بود؟ به همراه یه شلوار ، یه جفت چکمه ، دستکش کلاه و شالگردن و کیف یاد کادوی کریس افتادم اونم ست بود مثل اینکه اینا عادت داشتن ست هدیه بدن
-واای چه باحال یه ست لباس
-به چه مناسبته اینا
-چه می دونم شاید عاشقت شده
زدم به شونش
-دیوونه این چه حرفیه چرا باید اون عاشق من بشه
-اینم نمی دونم حالا چرا می زنی بعدی رو باز کن
درجعبه ی بعدی رو برداشتم این یکی هم یه ست بود این یکی یه لباس ساده ی مشکی که کمرش قهوه ای بود به همراه یه پالتو قهوه ای رنگ و کیف و کفش ستش اینم که ست بود
-خخخخخ این یکی هم که سته ولی خوش سلیقه اس ها ، کارت رو راخت کرد دیگه نمی خواد این همه را الکی تو پاساژها بگردی
-آره راست می گی
نگاهم به نامه ای که توش بود افتاد ،برش داشتم
-اوه نامه هم که گذاشته بلند بخونش منم بشنوم
-(اول اینکه فکر بی خود نکنی اینارو واسه این گرفتم که به بهونه ی خرید کردن کارت رو رها نکنی دوم اینکه امشب ساعت 7 بیا جلوی آپارتمانم باید باهم یه جایی بریم اینم جزوه کارته پس سر وقت اینجا باش اون پالتو رو واسه امشب گرفتم و این ست رو هم واسه فردا چون می دونستم به خاطر لباس تا صبح می خوابی خیابون ها رو بگردی این هارو گرفتم پس برداشت دیگه ای نکن ، اون جعبه ی دیگه رو هم ...همینطوری دلم خواست بگیرم)
-اینم حالش خوش نیست ها منو بگو گفتم عاشقت شده که اینارو گرفته سومیه رو باز کن با این جمله ی آخرش بیشتر کنجکاو شدم بدونم اون تو چیه
خودمم واسه باز کردن جعبه ی سومی یه حس دیگه ای داشتم آروم در جعبه رو برداشتم این یکی هم یه لباس بود یه تاپ دامن دخترونه که خیلی هم ساده بود ولی درعین سادگی خیلی خوشگل بود همراهش یه کفش عروسکی صورتی هم بود واقعا هردوشون ناز بودن این سومی رو بیشتر از اون دوتای دیگه خوشم اومد البته یه خورده واسه سن من نامناسب بود ولی با این حال عالی بود
با صدای پیام چشم از لباس برداشتم ، بازم سوکی بود پیام رو باز کردم
((اگه یه دقیقه دیر کنی به رئیس می گم حقوقت رو نصف کنه ))
وااااااا این واقعا یه چیزیش شده ، ساعت رو نگاه کردنم 6:30 بود .اوه دیر شد
سریع یه آبی به دست و صورتم زدم پالتویی رو هم که سوکی گرفته بود پوشیدم و یه روسری همرنگش هم سرم کردم چون وقت نداشتم بی خیال آرایش شدم با پریا خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون . درست راس هفت جلوی آپارتما بودم اما از سوکی خبری نبود ، می خواستم بهش تک بزنم که من رسیدم که دیدم باز با یکی از ماشین خوشگلاش از پارکینگ بیرون اومد از همون داخل ماشین در رو برام باز کرد چیش لااقل پیاده شو ، منم یکم مکث کردم بعد سوار شدم
-چیه انتظار داشتی از ماشین پیاده شم دررو واست باز کنم ، مگه تو دوست دخترمی ؟
-هه، من اصلن یه
۲۶.۶k
۲۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.