من نمیدانم این ماه نظاره گر چیست! چه خوب و بدی دیده که دل
من نمیدانم این ماه نظاره گر چیست! چه خوب و بدی دیده که دل نمیکند از دلبستگی اش ب زمین..
ایا میداند ساکنان زمین چگونه اند!؟ ایا خودش غصه دارد!؟ دلم میسوزد از تنهایی ماه....
ان همه ستاره است اما به چه دل خوش کند ؟ هر شب شاهد چشمک زدن ستاره هاست... و زمانی که تنها رقیبش میشود زمین.. چه کند!؟ بگذار بمیرداز تنهاییی... نه دله دل کندن از زمین را دارد و نه سرسازگاری با خودش.. دقیقا همانند حال و روز بعضی از ادم ها... و چه بد سرنوشتیست این زندگی پر از حسرت... گاهی ادم باید نشنود! نبیند! و نخواهد... اگر همه ی زندگی باشد شنیدن و دیدن و خواستن که نمیشود... اصلا بعضی چیز هارا نباید خواست..مخالف قانون زندگانیست... بعضی چیز ها محدودند و این محدودیت تا ابد هم ادامه دارد... گاهی ادم باید صبر کند... صبر چیز خوبیست!.. ولی اما گاهی با وجود محدودیت ها بازهم باید ماند! باید خواست... ادمه سست عنصر است که زود جا میزند و زود تر از ان میمیرد!!!.... چه فلسفه ایست این خواستن و نشدن! .........حال اگر خواستی و نشد رهایش کن! اینکه هرشب بیادش بخابی ، و دلتنگش شوی فایده ندارد.. باید رها شود این احساس و سپرده شود به باد...گاهی ادم سبک میشودو رها میشود از این بندها.......چه فرقی میکند او کجاست! ؟ و چه میپوشد؟ و اینکه چگونه میخندد؟ و یا حتی بعد از ان چندسال صدایش چه تغییری کرده... این ها اهمیتی ندارد... خودت را رهان کن از در بند زندگانی بودن... شاد باش #دختر افتاب#
ایا میداند ساکنان زمین چگونه اند!؟ ایا خودش غصه دارد!؟ دلم میسوزد از تنهایی ماه....
ان همه ستاره است اما به چه دل خوش کند ؟ هر شب شاهد چشمک زدن ستاره هاست... و زمانی که تنها رقیبش میشود زمین.. چه کند!؟ بگذار بمیرداز تنهاییی... نه دله دل کندن از زمین را دارد و نه سرسازگاری با خودش.. دقیقا همانند حال و روز بعضی از ادم ها... و چه بد سرنوشتیست این زندگی پر از حسرت... گاهی ادم باید نشنود! نبیند! و نخواهد... اگر همه ی زندگی باشد شنیدن و دیدن و خواستن که نمیشود... اصلا بعضی چیز هارا نباید خواست..مخالف قانون زندگانیست... بعضی چیز ها محدودند و این محدودیت تا ابد هم ادامه دارد... گاهی ادم باید صبر کند... صبر چیز خوبیست!.. ولی اما گاهی با وجود محدودیت ها بازهم باید ماند! باید خواست... ادمه سست عنصر است که زود جا میزند و زود تر از ان میمیرد!!!.... چه فلسفه ایست این خواستن و نشدن! .........حال اگر خواستی و نشد رهایش کن! اینکه هرشب بیادش بخابی ، و دلتنگش شوی فایده ندارد.. باید رها شود این احساس و سپرده شود به باد...گاهی ادم سبک میشودو رها میشود از این بندها.......چه فرقی میکند او کجاست! ؟ و چه میپوشد؟ و اینکه چگونه میخندد؟ و یا حتی بعد از ان چندسال صدایش چه تغییری کرده... این ها اهمیتی ندارد... خودت را رهان کن از در بند زندگانی بودن... شاد باش #دختر افتاب#
۲.۳k
۲۸ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.