HATE ALL
HATE ALL
داشت میدوید تنها چیزی که بود برگ درخت هایی بود که تویه جنگلی خالی از انسان بود ولی اون که یه انسان بود.... و مطمعن بود شخص پشت سرش که همچنان دنبالش میکرد هم اندامی مشابه انسان داشت..
ولی حتم داشت که خودش.... تنها انسانیه که اونجاس... یا حدقل فعلا تنهاس.....
.............
صحنه ای که دید لاعث شد از خواب بپره به اطرافش نگاه کرد. اون تنها شده بود و دیگه نمیدوید چشماشو بست و و نفس عمیق کشید از دیشب فقط شکستن قایقشونو رو یادش میومد و رسیدن به خشکی و به جای استراحت دیدن دوتا چشم قرمز وسط مردمک چشمای سفید اون لحظه مغزش اعلام خطر کرد و تشویق به فرار... الانم اونجا بود لبهاشو از هم باز کرد. لبه خشکیدش ترکید و خونش بیرون زد خونه کمی بود با دست میشد پاکش کرد و ولی برای اینکه لب های خشکشو مرطوب کنه زبونش رو رویه لبش کشید برای لحظه ای مغزش سوت کشید لبشو مکید و گازش زد اما وقتی به خودش اومد داشت زخم لبشو بیشتر میکرد انگشت شست و اشارشو داخل دهنش برد و دوتا دندون نیش بلند رو لمس کرد و الان دیگه مطمعن شده بود......
ساعتش که شیشهش شکسته بود رو جلویه صورتش گرفت میخواست بدونه ساعت چنده.... انگار اونجا همش یا شب بود یا صبح هوا خوب و مرطوب بود سرشو تکون داد و موهای خاکستریش تویه هوا پخش شد چند ساعت بود با لبی که یه ورش کاملا کبود و زخم بود و سروزانو های خراش خورده تویه جنگل راه میرفت رویه زمین نشست.. تویه شهرشون از دود اسمونو نمیشد دید اینجا از درخت سرشو به درختی تکیه داد چشماشو بست و سعی کرد خاطراتشو به یاد بیاره...
دختری که تویه کافی شاپ نشسته بود همرو به خودش مجذوب کرده بود ولی برای اینکه عقده ای و تازه به دوران رسیده دیده نشه به هیچکدوم توجه نمیکرد هنزفری رویه گوشش بود تا صداهای ادمای اطرافشو نشنوه و همزمان با اهنگ همخونی میکرد که ضربه ی محکمی به میز خورد با عصبانیت هنزفری رو از گوشش در اورد و از پنجره فاصله گرفت به کسی که عامل صدا بود نگاه کرد و بهش اخم کرد جنی دستشو تویه موهاش کرد و گردنشو خاروند پشت سرش جیسو و بوم و دارا رویه صندلی ها نشستن لیسا با منوی کافی شاپ تویه دستش اومد و نشست گارسن اومد و سفارش همه رو گرفت دارا کافی شو از لبش دور کرد و رو به بقیه گفت: همه اوکین؟دخترا با ذوق سرشونو تکون دادن چارین که تویه دنیای خودش بود به شونه ی بوم زد و تویه گوشش گفت:مزخرف نیست؟بوم از حرفش متعجب شد و روبه چارین گفت:تو خودت گفتی بریم چارین حرفشو قطع کرد و گفت:دقیقا من گفتم پس اون پاچه خوار چرا اینقد چرند میگه بوم که تازه متوجه ی منظوره چارین شده بود به دارا نگاه کرد و با ابروش به چارین اشاره داد دارا سریع ساکت شد چارین کیفشو برداشت و گفت:کی نمیتونه بیاد ؟ بعد از سکوت طولانی چارین بلند شد و گفت:فقط با قایق میریم دریا و تفریح... برای دوست پسرا هم جا نداریم. دخترا به هم نگاه کردن. و بعد به بوم.. عصره سه شنبه همه ی دخترا تویه یه قایقه تفریحی بودن... اما با دور شدن از ساحل و نزدیک شدن به یه جزیره .همه میخواستن که به اونجا برسن.. لیسا حرف میزد جنی و بوم افتاب میگرفتن دارا با ناخوناش ور میرفت جیسو گاهی میرفت سمت دیگه ای و با تلفن حرف میزد وقتیم با بقیه بود سمس میداد ولی کسی چارینو نمیدید بعد از کلی رویه موج رفتن و تاریک شدن هوا چارین از اتاقکش بیرون اومد.. خبری از دارا نبود... بقیه هم گوشه ی قایقو گرفته بودن و جیغ میزدن میشد حدس زد دارا چش شده.. وقتی به ساحل رسیدن همه جز لیسا که سرش خونی شده بود هوشیار بودن و وقتی اون چشما معلوم شد.. همه فرار کردن چارین داشت کسایی که دورش بودن و به ترتیب نفرت چارین از دور خارج میشدن رو میشمرد چشماشو باز کرد.. الان نوبت کی بود؟؟جنی؟ لبخند کجی زد صدایی توجه شو جلب کرد با خش خش برگ ها نزدیک تر میشد.. عجیب بود که اروم راه میرفت ولی چارین متوجه ی حضورش شده بود ....
یه تیکه ی دیگه هم داره
استغبال شد اونم میزارم
داشت میدوید تنها چیزی که بود برگ درخت هایی بود که تویه جنگلی خالی از انسان بود ولی اون که یه انسان بود.... و مطمعن بود شخص پشت سرش که همچنان دنبالش میکرد هم اندامی مشابه انسان داشت..
ولی حتم داشت که خودش.... تنها انسانیه که اونجاس... یا حدقل فعلا تنهاس.....
.............
صحنه ای که دید لاعث شد از خواب بپره به اطرافش نگاه کرد. اون تنها شده بود و دیگه نمیدوید چشماشو بست و و نفس عمیق کشید از دیشب فقط شکستن قایقشونو رو یادش میومد و رسیدن به خشکی و به جای استراحت دیدن دوتا چشم قرمز وسط مردمک چشمای سفید اون لحظه مغزش اعلام خطر کرد و تشویق به فرار... الانم اونجا بود لبهاشو از هم باز کرد. لبه خشکیدش ترکید و خونش بیرون زد خونه کمی بود با دست میشد پاکش کرد و ولی برای اینکه لب های خشکشو مرطوب کنه زبونش رو رویه لبش کشید برای لحظه ای مغزش سوت کشید لبشو مکید و گازش زد اما وقتی به خودش اومد داشت زخم لبشو بیشتر میکرد انگشت شست و اشارشو داخل دهنش برد و دوتا دندون نیش بلند رو لمس کرد و الان دیگه مطمعن شده بود......
ساعتش که شیشهش شکسته بود رو جلویه صورتش گرفت میخواست بدونه ساعت چنده.... انگار اونجا همش یا شب بود یا صبح هوا خوب و مرطوب بود سرشو تکون داد و موهای خاکستریش تویه هوا پخش شد چند ساعت بود با لبی که یه ورش کاملا کبود و زخم بود و سروزانو های خراش خورده تویه جنگل راه میرفت رویه زمین نشست.. تویه شهرشون از دود اسمونو نمیشد دید اینجا از درخت سرشو به درختی تکیه داد چشماشو بست و سعی کرد خاطراتشو به یاد بیاره...
دختری که تویه کافی شاپ نشسته بود همرو به خودش مجذوب کرده بود ولی برای اینکه عقده ای و تازه به دوران رسیده دیده نشه به هیچکدوم توجه نمیکرد هنزفری رویه گوشش بود تا صداهای ادمای اطرافشو نشنوه و همزمان با اهنگ همخونی میکرد که ضربه ی محکمی به میز خورد با عصبانیت هنزفری رو از گوشش در اورد و از پنجره فاصله گرفت به کسی که عامل صدا بود نگاه کرد و بهش اخم کرد جنی دستشو تویه موهاش کرد و گردنشو خاروند پشت سرش جیسو و بوم و دارا رویه صندلی ها نشستن لیسا با منوی کافی شاپ تویه دستش اومد و نشست گارسن اومد و سفارش همه رو گرفت دارا کافی شو از لبش دور کرد و رو به بقیه گفت: همه اوکین؟دخترا با ذوق سرشونو تکون دادن چارین که تویه دنیای خودش بود به شونه ی بوم زد و تویه گوشش گفت:مزخرف نیست؟بوم از حرفش متعجب شد و روبه چارین گفت:تو خودت گفتی بریم چارین حرفشو قطع کرد و گفت:دقیقا من گفتم پس اون پاچه خوار چرا اینقد چرند میگه بوم که تازه متوجه ی منظوره چارین شده بود به دارا نگاه کرد و با ابروش به چارین اشاره داد دارا سریع ساکت شد چارین کیفشو برداشت و گفت:کی نمیتونه بیاد ؟ بعد از سکوت طولانی چارین بلند شد و گفت:فقط با قایق میریم دریا و تفریح... برای دوست پسرا هم جا نداریم. دخترا به هم نگاه کردن. و بعد به بوم.. عصره سه شنبه همه ی دخترا تویه یه قایقه تفریحی بودن... اما با دور شدن از ساحل و نزدیک شدن به یه جزیره .همه میخواستن که به اونجا برسن.. لیسا حرف میزد جنی و بوم افتاب میگرفتن دارا با ناخوناش ور میرفت جیسو گاهی میرفت سمت دیگه ای و با تلفن حرف میزد وقتیم با بقیه بود سمس میداد ولی کسی چارینو نمیدید بعد از کلی رویه موج رفتن و تاریک شدن هوا چارین از اتاقکش بیرون اومد.. خبری از دارا نبود... بقیه هم گوشه ی قایقو گرفته بودن و جیغ میزدن میشد حدس زد دارا چش شده.. وقتی به ساحل رسیدن همه جز لیسا که سرش خونی شده بود هوشیار بودن و وقتی اون چشما معلوم شد.. همه فرار کردن چارین داشت کسایی که دورش بودن و به ترتیب نفرت چارین از دور خارج میشدن رو میشمرد چشماشو باز کرد.. الان نوبت کی بود؟؟جنی؟ لبخند کجی زد صدایی توجه شو جلب کرد با خش خش برگ ها نزدیک تر میشد.. عجیب بود که اروم راه میرفت ولی چارین متوجه ی حضورش شده بود ....
یه تیکه ی دیگه هم داره
استغبال شد اونم میزارم
۳.۶k
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.