(علم گذشته و آینده)
(علم گذشته و آینده)
میگویند: روزی حضرت علی(ع) نزد حضرت فاطمه(س) رفت چون نظر فاطمه(س) بر علی(ع) افتاد گفت: ای علی نزدیک من بیا تا به تو از آنچه بوده است و از آنچه تا روز قیامت خواهد بود و از آنچه نخواهد بود خبر دهم.
چون حضرت علی(ع) این سخن را از فاطمه(س) شنید به خدمت حضرت رسول(ص) آمد وقتی حضرت رسول(ص) نظرش بر آن حضرت افتاد فرمود: ای ابوالحسن نزدیک بیا.
وقتی نزدیک آن حضرت نشست پیامبر(ص) فرمود: می خواهی من به تو خبر دهم یا تو به من خبر میدهی؟
حضرت علی(ع) فرمود: سخن گفتن شما بهتر است ای رسول خدا.
پس ایشان آنچه میان آن حضرت و فاطمه(س) گذشته بود را بیان فرمود.
سپس حضرت امیرالمؤمنین(ع) گفت: آیا نور فاطمه(س) از نور ما است؟
حضرت رسول(ص) فرمود: یا علی مگر نمیدانی که نور فاطمه(س) از نور ما است؟
در این هنگام امیرالمؤمنین(ع) به سجده در آمد و شکر الهی را بجای آورد سپس بسوی فاطمه(س) مراجعت نمود. فاطمه(س) فرمود: به نزد پدر من رفتی و آنچه من با تو گفتم به پدرم گفتی؟!
حضرت فرمود: بلی چنین بود ای فاطمه.
فاطمه(س) گفت: ای ابوالحسن! بدرستی که حق تعالی نور مرا آفرید و نور من تسبیح حق تعالی را می کرد. پس نور مرا بر درختی از درختهای بهشت گذاشت و آن درخت به نور من روشن شد.
وقتی در شب معراج پدرم داخل بهشت شد حق تعالی به او الهام کرد که از آن درخت میوه را بچیند و تناول بنماید پس با اینکار نور من در صلب او قرار گرفت پس من از آن نور بوجود آمدم و وقتی متولد شدم علم گذشته و آینده را می دانستم ای ابوالحسن مومن به نور خدا نظر می کند.
میگویند: روزی حضرت علی(ع) نزد حضرت فاطمه(س) رفت چون نظر فاطمه(س) بر علی(ع) افتاد گفت: ای علی نزدیک من بیا تا به تو از آنچه بوده است و از آنچه تا روز قیامت خواهد بود و از آنچه نخواهد بود خبر دهم.
چون حضرت علی(ع) این سخن را از فاطمه(س) شنید به خدمت حضرت رسول(ص) آمد وقتی حضرت رسول(ص) نظرش بر آن حضرت افتاد فرمود: ای ابوالحسن نزدیک بیا.
وقتی نزدیک آن حضرت نشست پیامبر(ص) فرمود: می خواهی من به تو خبر دهم یا تو به من خبر میدهی؟
حضرت علی(ع) فرمود: سخن گفتن شما بهتر است ای رسول خدا.
پس ایشان آنچه میان آن حضرت و فاطمه(س) گذشته بود را بیان فرمود.
سپس حضرت امیرالمؤمنین(ع) گفت: آیا نور فاطمه(س) از نور ما است؟
حضرت رسول(ص) فرمود: یا علی مگر نمیدانی که نور فاطمه(س) از نور ما است؟
در این هنگام امیرالمؤمنین(ع) به سجده در آمد و شکر الهی را بجای آورد سپس بسوی فاطمه(س) مراجعت نمود. فاطمه(س) فرمود: به نزد پدر من رفتی و آنچه من با تو گفتم به پدرم گفتی؟!
حضرت فرمود: بلی چنین بود ای فاطمه.
فاطمه(س) گفت: ای ابوالحسن! بدرستی که حق تعالی نور مرا آفرید و نور من تسبیح حق تعالی را می کرد. پس نور مرا بر درختی از درختهای بهشت گذاشت و آن درخت به نور من روشن شد.
وقتی در شب معراج پدرم داخل بهشت شد حق تعالی به او الهام کرد که از آن درخت میوه را بچیند و تناول بنماید پس با اینکار نور من در صلب او قرار گرفت پس من از آن نور بوجود آمدم و وقتی متولد شدم علم گذشته و آینده را می دانستم ای ابوالحسن مومن به نور خدا نظر می کند.
۷.۳k
۳۱ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.