سلام پروردگار هستی بخش الهی
سلام پروردگار هستی بخش الهی
معبود بزرگم میشه امشب آغوشت را بر روی من حقیر باز کنی حرف و دردل زیاد دارم میخواهم بغلم کنی جوری که حست کنم جوری که لمست کنم، میدانی چه دارم میگویم
میدانم روحم، تموم وجودم از آن توست ای هستی بخش الهی
پروردگارم جسارت نکرده ام
بنده ام و بسیار محتاج بنده نوازی
میخواهم صحبت کنم نمیدانم نامش رو چی میشه گذاشت به گفته بندگانت رازدل، درد دل، گله و شکایت و.... نمیدانم چه بگویم، دلم گرفته غرورم خورد شده و شکسته
وجودم پر از آشوبه و درد هست
ای معبودم جز تو کی از وجود بندگانش خبر داره، وقتی در خودم غرق میشم میبینم ما بندگان برای همدیگر معلم و استادیم برای یاد دادن درس زندگی ولی برای خودمان شاگرد هم نیستیم در خودمان میمانیم این قضیه در من حقیر باعث شده بفهمم نواقص ها در خود زیاد دارم و کمبود های فضایل اخلاقی ام کمتر در من نمایان میشه حد تعادل در وجود من بنده ب کمال نرسیده
وقتی به این باور رسیدم دیدم ما بندگان تعادل رو بیشتر در کنار هم قرار گرفتن در مسائل زندگی و اجتماعی روزمره می بینیم و
ناغافل از خودمون هستیم
پروردگار زیبایم شنیدم این حکایت بارها بارها از بزرگان و پیشینیان که میگویند وقتی بنده ای تو خلوت خودش تو غمهاش و وقتی دلش میشکنه اون لحظه ای که عاجز میشه از بندگیه اش مدام خدا خدا خدا میکنه به فرشته هات میگی
ببین بنده ام رو اشرف مخلوقم رو آمده و صدایم میکنه
به فرشته هات می گوئی ببین بنده ام باز آمده خدا خدا خدا میکنه
همیشه برایم سوال پیش میاد
چرا تو غمها بندگانت تو شادیها تو لحظه لحظه عمرشان با عشق صدا نمی کنند،میدانم و آگاهم که خیلی از بندگانت هستن همیشه در همه لحظات نفسهایشان صدایت میکنند میشه معبود هستی بخشم منم جزوء اون بندگان باشم صدایت کنم دستهایت را باز کنی منو تو آغوشت بگیری بغض کنم گریه کنم اشکهایم رو پاک کنی نوازشم کنی بهم بگوی هستم در کنارت بنده ام
پروردگارم ناشکری نیست بنده ای هستم که از عقل و درایت کاملی از خود نرسیدم برای رسالت بندگیت پذیرش دغدغه های روزمره زندگی برایم بسیار سخت امتحانی هست میدانم صبوری در من کمه و توان پذیرش و آرامش هستم میدانم دستمو به مکررات گرفتی میدانم از عظمت و بزرگی و کراماتت وصف گفتن نیست و این را هم میدانم همه بندگان پر از دغدغه ها و مسائل روزمره هستن،میشه معبودم بهم بگی مگر خدایت نباشه که تو اینگونه در آشوبی و من نگاه کنم و ببینم دل شکسته ام پنیه های زخم های نگفته ام داری درمان میکنی بهترین حکیم و طبیب و پزشکم به ندای قلبم گوش کن هیچ وقت منو فراموش نکن منو رها نکن توی نفس وجودم اسیر بشم، دلم میخواد وقتی خدا خدا خدا میکنم تو بگوئی جان دل بنده ای دلشکسته ام آه نکش ، آخ چقدر آروم میشم بعد تو آغوشت روحم تا وصف عرش کبرئیای به آرامش الهی برسه و موج نور هداییت قلبم را مالامال پر کنی از عشقت خدایا آغوشت را از من نگیر من بی تو هیچم
معبود بزرگم میشه امشب آغوشت را بر روی من حقیر باز کنی حرف و دردل زیاد دارم میخواهم بغلم کنی جوری که حست کنم جوری که لمست کنم، میدانی چه دارم میگویم
میدانم روحم، تموم وجودم از آن توست ای هستی بخش الهی
پروردگارم جسارت نکرده ام
بنده ام و بسیار محتاج بنده نوازی
میخواهم صحبت کنم نمیدانم نامش رو چی میشه گذاشت به گفته بندگانت رازدل، درد دل، گله و شکایت و.... نمیدانم چه بگویم، دلم گرفته غرورم خورد شده و شکسته
وجودم پر از آشوبه و درد هست
ای معبودم جز تو کی از وجود بندگانش خبر داره، وقتی در خودم غرق میشم میبینم ما بندگان برای همدیگر معلم و استادیم برای یاد دادن درس زندگی ولی برای خودمان شاگرد هم نیستیم در خودمان میمانیم این قضیه در من حقیر باعث شده بفهمم نواقص ها در خود زیاد دارم و کمبود های فضایل اخلاقی ام کمتر در من نمایان میشه حد تعادل در وجود من بنده ب کمال نرسیده
وقتی به این باور رسیدم دیدم ما بندگان تعادل رو بیشتر در کنار هم قرار گرفتن در مسائل زندگی و اجتماعی روزمره می بینیم و
ناغافل از خودمون هستیم
پروردگار زیبایم شنیدم این حکایت بارها بارها از بزرگان و پیشینیان که میگویند وقتی بنده ای تو خلوت خودش تو غمهاش و وقتی دلش میشکنه اون لحظه ای که عاجز میشه از بندگیه اش مدام خدا خدا خدا میکنه به فرشته هات میگی
ببین بنده ام رو اشرف مخلوقم رو آمده و صدایم میکنه
به فرشته هات می گوئی ببین بنده ام باز آمده خدا خدا خدا میکنه
همیشه برایم سوال پیش میاد
چرا تو غمها بندگانت تو شادیها تو لحظه لحظه عمرشان با عشق صدا نمی کنند،میدانم و آگاهم که خیلی از بندگانت هستن همیشه در همه لحظات نفسهایشان صدایت میکنند میشه معبود هستی بخشم منم جزوء اون بندگان باشم صدایت کنم دستهایت را باز کنی منو تو آغوشت بگیری بغض کنم گریه کنم اشکهایم رو پاک کنی نوازشم کنی بهم بگوی هستم در کنارت بنده ام
پروردگارم ناشکری نیست بنده ای هستم که از عقل و درایت کاملی از خود نرسیدم برای رسالت بندگیت پذیرش دغدغه های روزمره زندگی برایم بسیار سخت امتحانی هست میدانم صبوری در من کمه و توان پذیرش و آرامش هستم میدانم دستمو به مکررات گرفتی میدانم از عظمت و بزرگی و کراماتت وصف گفتن نیست و این را هم میدانم همه بندگان پر از دغدغه ها و مسائل روزمره هستن،میشه معبودم بهم بگی مگر خدایت نباشه که تو اینگونه در آشوبی و من نگاه کنم و ببینم دل شکسته ام پنیه های زخم های نگفته ام داری درمان میکنی بهترین حکیم و طبیب و پزشکم به ندای قلبم گوش کن هیچ وقت منو فراموش نکن منو رها نکن توی نفس وجودم اسیر بشم، دلم میخواد وقتی خدا خدا خدا میکنم تو بگوئی جان دل بنده ای دلشکسته ام آه نکش ، آخ چقدر آروم میشم بعد تو آغوشت روحم تا وصف عرش کبرئیای به آرامش الهی برسه و موج نور هداییت قلبم را مالامال پر کنی از عشقت خدایا آغوشت را از من نگیر من بی تو هیچم
۱۶.۳k
۰۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.