قسمت3 فصل هجدهم
قسمت3 فصل هجدهم
من:امیر برو جلو بشین!تو بزرگتری!
امیر:ای بابا!باشه!
من:قشنگ معلومه از خداته ها!!
همگی سوار بی ام و آرسین شدیم!امیر جلو نشسته بود.منو سپیده و دلسا هم عقب!که البته من وسط بودم!
آرسین:آتاناز گفتی امیر بزرگتره؟؟
امیر:آره استاد!دو سال از بچه ها بزرگترم!!به خاطر سربازی رفتنم دو سال دیر کنکور دادم!
آرسین:جالبه!امیر من تو دانشگاه استادم!این جا آرسینم!
سپی:میگم آرسین الان داری ما رو کجا میبری؟؟
آرسین:یه رستوران توپ!!
من:آخ جوووون غذا!!
آرسین:باز حرف غذا اومد خانوم غش و ضعف کرد!!
دلسا:آرسین کی برگه ها رو تصحیح میکنی؟
آرسین:اگه برسم امروز!میخوام زود تر نمره ها تون بره تو سایت!
امیر:خدایی خیلی سخت گرفتی!!
آرسین:برووو!!به اون آسونی!فقط باید دقت میکردی!
دلسا:نمیدونم چرا بعضیا برگشون رو ســ…
جوووری زدم رو پای دلسا که مطمئنم کبود میشه!!
دلسا:آی!چته؟
از لای دندونام غریدم:خفه دلسا جان!
آرسین از آینه داشت نگام میکرد!با شک گفت:این حرکتت مرموز بود!باز چه خوابی دیدی دختر دایی؟
من:خواب چیه؟من اصن این چند وقته از زور استرس خوابم نمیبرد!!
سپیده:آره جون خودت!من رمزتو دارم!رفتم سایت نمره هاتو دیدم!همه ی نمره هات ده و یازدس!
من:ســپـــیــده!بیشعور بی شخصت!تو نمیدونی نمره مثه گوشی یه چیز شخصیه!؟
آرسین:این برای منم سواله که چرا نمره هات از ده بالاتر نمیره!
با خونسردی گفتم:وقتی با ده پاس میشم چرا بیخودی بخونم؟؟
آرسین:منطقــت کف معدم!!
ادامه داد:خب…دیگه امتحانات تموم شد!پایان نامتون رو هم که ارائه دادین!پس میشه الان بهتون گفت لیسانس دارین!
تا رستوران با کل کل های منو آرسین و جوک ها و مسخره بازیای امیر و دلی و سپیده گذشت!
آرسین خیلی زود با بچه ها مچ شد!بد تر ازخودم روابط عمومیش بیسته!اصن از قدیم گفتم حلال زاده به دختر داییش میره!
رسیدیم به رستوران!از این سنتی ها بود!از شهر یه کم دور بود!!از در که وارد میشدی یه راه سنگی خوشگل جلوت بود!دور تا دور درخت و گل و سبزه بود!!یه حوض گرد قشنگ هم وسط بود!دور تا دور باغ تخت گذاشته بودن!به به! عجب جایی!!فکر منو دلسا به زبون آورد!
دلی:عجب جایی!!
امیر:ایول داری!
آرسین:خب بریم بشینیم!
همگی رو یکی از تختا نشستیم!آرسین وامیر کنار هم.ما سه تا هم کنارهم!
گارسون اومد و بعد از خوشامد گویی واین حرفا منو رو داد دستمون!
آرسین:خب چی میخورین؟؟
من:اوممم….ماهیچه!
دلسا:جوجه!
امیر:منم ماهیچه!
سپی:برگ!
آرسین:ماشاالله چه بی تعارف!!گفتم الان باید نیم ساعت بگم ترو خدا تعارف نکیند!هر چی خواستین سفارش بدین!
امیر:داداش ما تعارفی نیستیم!
آرسین:قربونت!
همه خندیدیم!
خودشم ماهیچه سفارش داد!تا غذا ها رو بیارن مشغول حرفیدن شدیم!
آرسین:بابا دیوانم کرده!!هر چیزی رو باید سی بار براش انجام بدم تا یاد بگیره!!
من:خفه شو آرسین!خب من از بچگی یاد نگرفتم!
سپی:میتونی تظاهر کنی؟
من:آره بابا!راه افتادم!
دلسا:خوبه باز!حداقل مثه اون مهمونیه سوتی نمیدی!!
آرسین:شما ها خبر دارین چه سوتی هایی داده؟؟
امیر:اوووووف!پس چی؟انقدر خندیدیم بهش!
این بار خود آرسین شروع کرد به تعریف!این قدر با آب و تاب و هیجان حرف میزد که خود منم خندم گرفته بود!!
بعد از کلی خنده،غذا ها رو آوردن!
افتادم به جون غذا!!واییی خدا…این شکمو از من نگیر!غذامو تا تـــ ـــه خوردم!ولی بازم گشنم بود!یه نگاه به ظرف آرسین انداختم!نصفشو خورده بود!بقیشو نخورد و کشید کنار!
آرسین:وای ترکیدم!
در یه حرکت انتــ ـــحــ ـــاری بشقابشو گذاشتم جلوم و شروع کردم به خوردن!!
بچه ها با بیخیالی نگام میکردن!ولی آرسین بیچاره کپ کرده بود!!
با بهت گفت:یا خدا!تو غذای خودتو کامل خوردی هیچ،به غذای منم رحم نکردی؟مگه معدت پارکینگ طبقاتیه؟!
درحالی که دهنم پر بود گفتم:خب…گشنم…بود!!
آرسین:اصن دهنی و غیر دهنیم برات مهم نیس!!
من:اوووووووق!!من از اینی لوس بازیا خوشم نمیاد!دهنی همه رو میخورم!!
بعد از غذا آرسین گفت:این پشت دو تا تاب بزرگ هست!بریم اونجا!فضای سبز قشنگی داره!
مثه جوجه اردک ها که دنبال مامانشون راه میوفتن ما هم دنبال آرسین راه افتادیم!
اووووفـفـفـــ ــــ!!چه جایی!همش درختای سبز وبلند داشت!با کلی گل های رنگی رنگی!!یه راه سنگی داشت تا برسی به دو تا تاب ها!دو تا تاب سفید و بزرگ که رو به روی هم قرار داشتن!امیر و آرسین رو یه تاب ما سه تا هم رو یه تاب نشستیم!
امیر:این جور جا ها رواز کجا پیدا میکنی تو؟؟
آرسین:من زیاد بیرون میرم!به خاطر همین این جور جا ها رو کشف میکنم!!
من:جوری میگه کشف میکنم انگار مقبره ی فرعون کشف کرده!!
آرسین:نگو که خوشت نیومد از اینجا!!
من:غذاش که عالی بود!!
دلی:شکمو!
تو همین لحظه گوشی خوشگل آرسین زنگ خورد!
همون طوری که روی
من:امیر برو جلو بشین!تو بزرگتری!
امیر:ای بابا!باشه!
من:قشنگ معلومه از خداته ها!!
همگی سوار بی ام و آرسین شدیم!امیر جلو نشسته بود.منو سپیده و دلسا هم عقب!که البته من وسط بودم!
آرسین:آتاناز گفتی امیر بزرگتره؟؟
امیر:آره استاد!دو سال از بچه ها بزرگترم!!به خاطر سربازی رفتنم دو سال دیر کنکور دادم!
آرسین:جالبه!امیر من تو دانشگاه استادم!این جا آرسینم!
سپی:میگم آرسین الان داری ما رو کجا میبری؟؟
آرسین:یه رستوران توپ!!
من:آخ جوووون غذا!!
آرسین:باز حرف غذا اومد خانوم غش و ضعف کرد!!
دلسا:آرسین کی برگه ها رو تصحیح میکنی؟
آرسین:اگه برسم امروز!میخوام زود تر نمره ها تون بره تو سایت!
امیر:خدایی خیلی سخت گرفتی!!
آرسین:برووو!!به اون آسونی!فقط باید دقت میکردی!
دلسا:نمیدونم چرا بعضیا برگشون رو ســ…
جوووری زدم رو پای دلسا که مطمئنم کبود میشه!!
دلسا:آی!چته؟
از لای دندونام غریدم:خفه دلسا جان!
آرسین از آینه داشت نگام میکرد!با شک گفت:این حرکتت مرموز بود!باز چه خوابی دیدی دختر دایی؟
من:خواب چیه؟من اصن این چند وقته از زور استرس خوابم نمیبرد!!
سپیده:آره جون خودت!من رمزتو دارم!رفتم سایت نمره هاتو دیدم!همه ی نمره هات ده و یازدس!
من:ســپـــیــده!بیشعور بی شخصت!تو نمیدونی نمره مثه گوشی یه چیز شخصیه!؟
آرسین:این برای منم سواله که چرا نمره هات از ده بالاتر نمیره!
با خونسردی گفتم:وقتی با ده پاس میشم چرا بیخودی بخونم؟؟
آرسین:منطقــت کف معدم!!
ادامه داد:خب…دیگه امتحانات تموم شد!پایان نامتون رو هم که ارائه دادین!پس میشه الان بهتون گفت لیسانس دارین!
تا رستوران با کل کل های منو آرسین و جوک ها و مسخره بازیای امیر و دلی و سپیده گذشت!
آرسین خیلی زود با بچه ها مچ شد!بد تر ازخودم روابط عمومیش بیسته!اصن از قدیم گفتم حلال زاده به دختر داییش میره!
رسیدیم به رستوران!از این سنتی ها بود!از شهر یه کم دور بود!!از در که وارد میشدی یه راه سنگی خوشگل جلوت بود!دور تا دور درخت و گل و سبزه بود!!یه حوض گرد قشنگ هم وسط بود!دور تا دور باغ تخت گذاشته بودن!به به! عجب جایی!!فکر منو دلسا به زبون آورد!
دلی:عجب جایی!!
امیر:ایول داری!
آرسین:خب بریم بشینیم!
همگی رو یکی از تختا نشستیم!آرسین وامیر کنار هم.ما سه تا هم کنارهم!
گارسون اومد و بعد از خوشامد گویی واین حرفا منو رو داد دستمون!
آرسین:خب چی میخورین؟؟
من:اوممم….ماهیچه!
دلسا:جوجه!
امیر:منم ماهیچه!
سپی:برگ!
آرسین:ماشاالله چه بی تعارف!!گفتم الان باید نیم ساعت بگم ترو خدا تعارف نکیند!هر چی خواستین سفارش بدین!
امیر:داداش ما تعارفی نیستیم!
آرسین:قربونت!
همه خندیدیم!
خودشم ماهیچه سفارش داد!تا غذا ها رو بیارن مشغول حرفیدن شدیم!
آرسین:بابا دیوانم کرده!!هر چیزی رو باید سی بار براش انجام بدم تا یاد بگیره!!
من:خفه شو آرسین!خب من از بچگی یاد نگرفتم!
سپی:میتونی تظاهر کنی؟
من:آره بابا!راه افتادم!
دلسا:خوبه باز!حداقل مثه اون مهمونیه سوتی نمیدی!!
آرسین:شما ها خبر دارین چه سوتی هایی داده؟؟
امیر:اوووووف!پس چی؟انقدر خندیدیم بهش!
این بار خود آرسین شروع کرد به تعریف!این قدر با آب و تاب و هیجان حرف میزد که خود منم خندم گرفته بود!!
بعد از کلی خنده،غذا ها رو آوردن!
افتادم به جون غذا!!واییی خدا…این شکمو از من نگیر!غذامو تا تـــ ـــه خوردم!ولی بازم گشنم بود!یه نگاه به ظرف آرسین انداختم!نصفشو خورده بود!بقیشو نخورد و کشید کنار!
آرسین:وای ترکیدم!
در یه حرکت انتــ ـــحــ ـــاری بشقابشو گذاشتم جلوم و شروع کردم به خوردن!!
بچه ها با بیخیالی نگام میکردن!ولی آرسین بیچاره کپ کرده بود!!
با بهت گفت:یا خدا!تو غذای خودتو کامل خوردی هیچ،به غذای منم رحم نکردی؟مگه معدت پارکینگ طبقاتیه؟!
درحالی که دهنم پر بود گفتم:خب…گشنم…بود!!
آرسین:اصن دهنی و غیر دهنیم برات مهم نیس!!
من:اوووووووق!!من از اینی لوس بازیا خوشم نمیاد!دهنی همه رو میخورم!!
بعد از غذا آرسین گفت:این پشت دو تا تاب بزرگ هست!بریم اونجا!فضای سبز قشنگی داره!
مثه جوجه اردک ها که دنبال مامانشون راه میوفتن ما هم دنبال آرسین راه افتادیم!
اووووفـفـفـــ ــــ!!چه جایی!همش درختای سبز وبلند داشت!با کلی گل های رنگی رنگی!!یه راه سنگی داشت تا برسی به دو تا تاب ها!دو تا تاب سفید و بزرگ که رو به روی هم قرار داشتن!امیر و آرسین رو یه تاب ما سه تا هم رو یه تاب نشستیم!
امیر:این جور جا ها رواز کجا پیدا میکنی تو؟؟
آرسین:من زیاد بیرون میرم!به خاطر همین این جور جا ها رو کشف میکنم!!
من:جوری میگه کشف میکنم انگار مقبره ی فرعون کشف کرده!!
آرسین:نگو که خوشت نیومد از اینجا!!
من:غذاش که عالی بود!!
دلی:شکمو!
تو همین لحظه گوشی خوشگل آرسین زنگ خورد!
همون طوری که روی
۱۷۵.۶k
۲۰ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.