قسمت 9 فصل هفتاد و نهم
قسمت 9 فصل هفتاد و نهم
سه روز از تولد آرسین و آترین میگذره!الان میخوام برم لباساشون رو از خشک شویی بگیرم!!
مانتوی قهوه ای ساده و اسپرتی رو تنم کردم!جین مشکی و شال مشکی!به به!چه تیپی!!
سوار لکسوزم شدم و راه افتادم به سمت خشک شویی مورد نظر!!
من نمیدونم چرا این رادمان نمیاد خونشون!همش خونه آقا بزرگه!!نکبت خوشگل!
"نکبت چی بود خوشگل چی بود؟"
به وجدان جون!کجایی بودی بلا گرفته!؟یه چند وقتی نبودی از دستت یه نفس راحتی کشیدما!!
"حالا که برگشتم"
رسیدن به خیر!سوقاتی آوردی دیگه؟!
خدایــ ـــا!دارم دیوانه میشم!آخه کی با وجدانش حرف میزنه؟!تازه ازش سوقاتی هم میخواد!
جلوی خشک شویی پارک کردم و پریدم پایین!!
**********
بوق…بوق…بوق…بوق…
آرسین:چیه آتا؟
من:بی شخصیت!
خندید و گفت:سلام!
من:علیک سلام!آدرس شرکت رو بده!
آرسین:واسه چی؟
من:به تو چه؟!دلم میخواد بیام شرکت خاندان امیریان رو ببینم!
خنده ی ریزی کرد و گفت:اس میکنم برات!
من:زود باش!
قطع کردم و منتظر اس ام اس آرسین شدم!
"سعادت آباد…"
هوم…مسیرش خوبه!
پامو رو گاز فشار دادم و…
ویـــ ــــ ـــــژ!
پشت چراغ قرمز وایساده بودم که یه زانتیا پر از پسر کنار ماشینم ترمز وحشتناکی کرد!!
با بیخیالی سرمو با ریتم آهنگ تکون میدادم!!
یه دفعه یکی از پسرا مثه میمون از پنجره آویزون شد و گفت:جوووون!رنگ چشمات تو حلقم!!
سرمو برگردوندم و گفتم:حلقت در حد رنگ چشای من نیست!
یکی دیگه گفت:اوه مای گاد!
من:فهمیدیم انگلیسی بلدی!
نگاهی به چراغ انداختم!سی ثانیه!
پسره:شمارمو بدم؟
من:آره بده!هر وقت به نوکر نیاز داشتم بهت زنگ میزنم!!
پسره سرخ شد!!
حالا من داشتم از خنده منفجر میشدم ولی جلوی خودمو میگرفتم!!
پسره:نوکری که شغل توعه عزیزم!
من:شاگردی کردیم پیش شما!!
دوستش گفت:رضا ول کن!این از اون پاچه گیراست!
رو به دوستش گفتم:ناجورم پاچه میگیرم!!
ده ثانیه!
پسره:سگ خوبی هستی!
من:ژن تو به ارث رسیده!!
پنچ ثانیه!
خواست دهنشو باز کنه و احتمالا فحشی چیزی بده که سر دو ثانیه گاز دادم!!
اونا هم پا به پای من میومدن!!
ای جووونم!دلم واسه کورس تک نفری تنگ شده بود!!
تند تند از بین ماشینا رد میشدم!ریتم تند آهنگ تیلور هم هیجان خاصی بهم میداد!!
خلاصه گمشون کردم و رفتم سمت شرکت!
جلوی شرکت ترمز کردم و بعد از چک کردن ماشین گوگولی و عزیزم لباسای آترین و آرسینو برداشتم و
رفتم به سمت نگهبان شرکت!
من:خسته نباشید!
نگهبانه:زنده باشی دخترم!!
لبخندی زدم و راه افتادم!!شرکت یه ساختمون بزرگ سه طبقه بود که معماری جالبی داشت!!
با استفاده از راهنما و فلش هایی که رو دیوار شرکت بود،مدیریت رو پیدا کردم!
رو به منشی گفتم:سلام!خسته نباشید!آقایون جهانبخش هستن؟!
منشی که دختر سبزه و با نمکی بود با لبخند گفت:سلام!ممنون!وقت قبلی داشتین؟!
من:نه!بگین آتاناز اومده!
منشی:چند لحظه لطفا!
فک کنم زنگید به آترین!!
منشی:آقای رئیس خانومی اومدن به اسم آتاناز!با شما کار دارن!
آترین:…..
منشی:چشم!
گوشی تلفن رو قطع کرد و گفت:بفرمایید!
تشکر کردم و در قهوه ای رنگ رو باز کردم!!
من:ســـ ــــــلام ســـ ـــــلام!
آترین خونسرد و مغرور در حالی که سرش توی کاغذ های رو میزش بود گفت:سلام!
من:آرسین کوش؟!
آترین:میاد الان!
یه هو در باز شد و آرسین اومد تو!!
من:بــَه!سیفون جون!
آرسین:بــَه!آتا جون!
لباس ها رو روی راحتی های مشکی تو اتاق گذاشتم و گفتم:اینم لباساتون!!خخخ!شعر رو حال کردی؟!
آترین:ممنون!
آرسین:وظیفت بود!
من:دیفتری!!
ادامه دادم:عجب شرکتی!خیلی باحاله!!
آرسین:بعله!همه چی اینجا با برنامه پیش میره!البته همه ی اینا از مدیریت خوب برادر بنده سرچشمه میگیره!!
من:اوهوک!برادر از برادر تعریف نکنه کی تعریف بکنه!
خندید و گفت:نه خدایی وقت و انرژی که آترین واسه شرکت میزاره باعث شده که اینقدر پیشرفت داشته باشیم و غول شرکت های ایران باشیم!پروژه هایی که تحویل میدیم همه بدون نقص و سر موقع هستن!و اینا همه به خاطر زحمت ها و برنامه ریزی های آترینه!
آترین سر گفت:منکر زحمت های بچه های شرکت نشو!
آرسین:بابا کی منکر شد؟اصن لیاقت نداری ازت تعریف کنم!!
آترین:حواست باشه ازت بزرگترم!
آرسین:همش این یه دیقه رو بکوب تو سر ما!
خنده ی بلندی کردم و گفتم:داداشا دعوا نکنید!بزرگی به عقله که هیچکدوم ندارین!
آرسین:آها!لابد تو داری!
من:بعله که دارم!
آرسین:شوخیه باحالی بود!
من:باحالی از خودته!
آرسین:کم نیاری یه وقت؟!
من:نه نمیارم!خیالت راحت!
آرسین:خیالم راحته!
من:بالش بدم راحت تر بشه؟!
آرسین:نه قربونت!همین جوری خوبه!
من:لیاقت نداری!دلم برات سوخت!
آرسین:نسوزه!
من:پماد میزنم نسوزه!
آرسین:خیلی پر رویی!
من:میدونم!از تو به ارث رسیده!
آرسین:یادم نمیاد با تــ…
آترین:بســه!
اینقدر محکم گفت که هم من هم آرسین لال شدیم!!
با تته پته گفتم:خب دیگه من برم!اومدم ا
سه روز از تولد آرسین و آترین میگذره!الان میخوام برم لباساشون رو از خشک شویی بگیرم!!
مانتوی قهوه ای ساده و اسپرتی رو تنم کردم!جین مشکی و شال مشکی!به به!چه تیپی!!
سوار لکسوزم شدم و راه افتادم به سمت خشک شویی مورد نظر!!
من نمیدونم چرا این رادمان نمیاد خونشون!همش خونه آقا بزرگه!!نکبت خوشگل!
"نکبت چی بود خوشگل چی بود؟"
به وجدان جون!کجایی بودی بلا گرفته!؟یه چند وقتی نبودی از دستت یه نفس راحتی کشیدما!!
"حالا که برگشتم"
رسیدن به خیر!سوقاتی آوردی دیگه؟!
خدایــ ـــا!دارم دیوانه میشم!آخه کی با وجدانش حرف میزنه؟!تازه ازش سوقاتی هم میخواد!
جلوی خشک شویی پارک کردم و پریدم پایین!!
**********
بوق…بوق…بوق…بوق…
آرسین:چیه آتا؟
من:بی شخصیت!
خندید و گفت:سلام!
من:علیک سلام!آدرس شرکت رو بده!
آرسین:واسه چی؟
من:به تو چه؟!دلم میخواد بیام شرکت خاندان امیریان رو ببینم!
خنده ی ریزی کرد و گفت:اس میکنم برات!
من:زود باش!
قطع کردم و منتظر اس ام اس آرسین شدم!
"سعادت آباد…"
هوم…مسیرش خوبه!
پامو رو گاز فشار دادم و…
ویـــ ــــ ـــــژ!
پشت چراغ قرمز وایساده بودم که یه زانتیا پر از پسر کنار ماشینم ترمز وحشتناکی کرد!!
با بیخیالی سرمو با ریتم آهنگ تکون میدادم!!
یه دفعه یکی از پسرا مثه میمون از پنجره آویزون شد و گفت:جوووون!رنگ چشمات تو حلقم!!
سرمو برگردوندم و گفتم:حلقت در حد رنگ چشای من نیست!
یکی دیگه گفت:اوه مای گاد!
من:فهمیدیم انگلیسی بلدی!
نگاهی به چراغ انداختم!سی ثانیه!
پسره:شمارمو بدم؟
من:آره بده!هر وقت به نوکر نیاز داشتم بهت زنگ میزنم!!
پسره سرخ شد!!
حالا من داشتم از خنده منفجر میشدم ولی جلوی خودمو میگرفتم!!
پسره:نوکری که شغل توعه عزیزم!
من:شاگردی کردیم پیش شما!!
دوستش گفت:رضا ول کن!این از اون پاچه گیراست!
رو به دوستش گفتم:ناجورم پاچه میگیرم!!
ده ثانیه!
پسره:سگ خوبی هستی!
من:ژن تو به ارث رسیده!!
پنچ ثانیه!
خواست دهنشو باز کنه و احتمالا فحشی چیزی بده که سر دو ثانیه گاز دادم!!
اونا هم پا به پای من میومدن!!
ای جووونم!دلم واسه کورس تک نفری تنگ شده بود!!
تند تند از بین ماشینا رد میشدم!ریتم تند آهنگ تیلور هم هیجان خاصی بهم میداد!!
خلاصه گمشون کردم و رفتم سمت شرکت!
جلوی شرکت ترمز کردم و بعد از چک کردن ماشین گوگولی و عزیزم لباسای آترین و آرسینو برداشتم و
رفتم به سمت نگهبان شرکت!
من:خسته نباشید!
نگهبانه:زنده باشی دخترم!!
لبخندی زدم و راه افتادم!!شرکت یه ساختمون بزرگ سه طبقه بود که معماری جالبی داشت!!
با استفاده از راهنما و فلش هایی که رو دیوار شرکت بود،مدیریت رو پیدا کردم!
رو به منشی گفتم:سلام!خسته نباشید!آقایون جهانبخش هستن؟!
منشی که دختر سبزه و با نمکی بود با لبخند گفت:سلام!ممنون!وقت قبلی داشتین؟!
من:نه!بگین آتاناز اومده!
منشی:چند لحظه لطفا!
فک کنم زنگید به آترین!!
منشی:آقای رئیس خانومی اومدن به اسم آتاناز!با شما کار دارن!
آترین:…..
منشی:چشم!
گوشی تلفن رو قطع کرد و گفت:بفرمایید!
تشکر کردم و در قهوه ای رنگ رو باز کردم!!
من:ســـ ــــــلام ســـ ـــــلام!
آترین خونسرد و مغرور در حالی که سرش توی کاغذ های رو میزش بود گفت:سلام!
من:آرسین کوش؟!
آترین:میاد الان!
یه هو در باز شد و آرسین اومد تو!!
من:بــَه!سیفون جون!
آرسین:بــَه!آتا جون!
لباس ها رو روی راحتی های مشکی تو اتاق گذاشتم و گفتم:اینم لباساتون!!خخخ!شعر رو حال کردی؟!
آترین:ممنون!
آرسین:وظیفت بود!
من:دیفتری!!
ادامه دادم:عجب شرکتی!خیلی باحاله!!
آرسین:بعله!همه چی اینجا با برنامه پیش میره!البته همه ی اینا از مدیریت خوب برادر بنده سرچشمه میگیره!!
من:اوهوک!برادر از برادر تعریف نکنه کی تعریف بکنه!
خندید و گفت:نه خدایی وقت و انرژی که آترین واسه شرکت میزاره باعث شده که اینقدر پیشرفت داشته باشیم و غول شرکت های ایران باشیم!پروژه هایی که تحویل میدیم همه بدون نقص و سر موقع هستن!و اینا همه به خاطر زحمت ها و برنامه ریزی های آترینه!
آترین سر گفت:منکر زحمت های بچه های شرکت نشو!
آرسین:بابا کی منکر شد؟اصن لیاقت نداری ازت تعریف کنم!!
آترین:حواست باشه ازت بزرگترم!
آرسین:همش این یه دیقه رو بکوب تو سر ما!
خنده ی بلندی کردم و گفتم:داداشا دعوا نکنید!بزرگی به عقله که هیچکدوم ندارین!
آرسین:آها!لابد تو داری!
من:بعله که دارم!
آرسین:شوخیه باحالی بود!
من:باحالی از خودته!
آرسین:کم نیاری یه وقت؟!
من:نه نمیارم!خیالت راحت!
آرسین:خیالم راحته!
من:بالش بدم راحت تر بشه؟!
آرسین:نه قربونت!همین جوری خوبه!
من:لیاقت نداری!دلم برات سوخت!
آرسین:نسوزه!
من:پماد میزنم نسوزه!
آرسین:خیلی پر رویی!
من:میدونم!از تو به ارث رسیده!
آرسین:یادم نمیاد با تــ…
آترین:بســه!
اینقدر محکم گفت که هم من هم آرسین لال شدیم!!
با تته پته گفتم:خب دیگه من برم!اومدم ا
۹۱۲.۲k
۲۰ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.