آروم باش فــــرهاد!!!
آروم باش فــــرهاد!!!
رفته بودم فروشگاه ..
یکی از این فروشگاه بزرگا, اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش!
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی نق می زد. پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!
جلوی قفسه ی خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد ..
پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.
... دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!
من کف بُر شده بودم.
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!
پیرمرده با این قیافه :| منو نگاه کرد و گفت: عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون نق نقو اسمش سیامکه !بازم زود قضاوت کردیا!!!( نظر فراموش نشه)
رفته بودم فروشگاه ..
یکی از این فروشگاه بزرگا, اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش!
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی نق می زد. پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!
جلوی قفسه ی خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد ..
پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.
... دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!
من کف بُر شده بودم.
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!
پیرمرده با این قیافه :| منو نگاه کرد و گفت: عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون نق نقو اسمش سیامکه !بازم زود قضاوت کردیا!!!( نظر فراموش نشه)
۳.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.