19 مهر 93 دقیقا یه روز بعد از روز تولدم بهم گفتی :همتا خا

19 مهر 93 دقیقا یه روز بعد از روز تولدم بهم گفتی :همتا خانم میتونم باهاتون حرف بزنم؟؟
گفتم:درباره ی چی؟؟
گفتی:امم چیزه یه کاری باهاتون دارم
گفتم:باشه
تو یه کافی شاپ حرفاتو بهم زدی
گفتی:ببینید همتا خانم
گفتم: راحت باش بگو همتا
گفتی: ببین همتا من یه مدتیه میخوام یه چیزی بهت بگم..... همتا من خیلی دوست دارم یه جورایی فک میکنم تو با همه فرق داری میشه یه مدت با هم باشیم؟!
گفتم:😮 😮 😮
گفتی:اره؟
گفتم :باشه ولی
گفتی:میدونم میخوای چی بگی من اصلا ازوناش نیستم..
از زیرکی که داشت خوشم اومد دیگه بی هیچ حرفی رفتم از اونجا
یکماه بعد
علی:سلام اکسیژنم خوبی نفس
من:سلام عزیزم ممنون
علی:امروز ساعت 6 حاضر باش میام دنبالت
اومد دنبالم و منو برد همون کافی شاپ سره همون میز و گفت:یکماه از دوستیمون میگزره و من هر روز عاشقتر از قبل میشم همتا تو بی نظیری
گفتم: تو هم همینطوری مرسی عزیزم
حالا به خاطره اینکه اونشب باهات یه دعوا کردم رفتی خودکشی کردی
اخه علی این رسمش نبود من بدون تو چیکار کنم
علی خواهش میکنم خواهش میکنن برگرد تو رو خدا
مگه نگفتی نمیزارم شبت رو با گربه بگذرونی
حالا چی شد هرشب پشت شیشه های اتاقت منتظرم تا سطح هوشیاریت بیاد بالا
علییییی اگه بلایی سرت بیاد منو مرده فرض کن من بدون تو نمیتونم