**********
**********
کنارگهواره ی زیبا نشسته بودمو یردیاروتوی بغلم فشارمیدادم...گوشاشو گرفته بودم تا چیزی نشنوه....بدنم میلرزید...چرا اخه. .صداشون ازبیرون اتاق میومد......فریاداشون گریه های زیبا رو بیشترکرده بود...
بهراد_نه...اشتباه میکنی...اون خواهرمن نیست...من فقط به خاطراینکه تو...توی بارداریت استرس نداشته باشی قبولش کردم....
دیبا+ولی اون مث خواهرمه...
بهراد_به من چه...همین که گفتم...من به خاطر فاحشه زاده ای مث بهاره...رابطمو باپدرم قطع نمیکنم...من مرد این خونم...من تصمیم میگیرم...اون خرکی باشه که بخواد به من بگه جلوی بردیا زنتو ماچ نکن یاد میگیره زشته...یکی نیست به خودش بگه آخه بدبخت...تویی که مادرت هرزه بوده و بابات قاتل....میخوای به من درس رفتار جلوی بچه رو بدی؟!
دیبا+ساکت...میشنوه..بهراد زشته..خواهرته...تنهاست..همه طردش کردن..آخه این عاقلانه اس.که به خاطر گناهای پدری که تا چندروز پیش چیزی ازش نمیدونست تنبیه و طرد شه؟!
بهراد_یه ماهه که داره میخوره و میخوابه...دیگه چی میخواد...
دیبا+ولی فراموش نکن 1ماهه که داره بردیاو زیبا رو ترخشک میکنه...براشون مادری میکنه.
بهراد_ د.همین دیگه...اصن من دوست ندارم اینی که مادرش هرزه و پدرش خلافکاره برای بچم مادری کنه....تاثیرمنفی داره...
دیبا+تاثیرمنفی این دادو بیدادای الکیه توعه...
بردیا_عیمه؟!فاحوشه زاده یعنی چی؟!
من+هیچی گلم..هیچی...
وقتی همه خوابیدن...
...وسایلامو جمع کردمو بردیاو زیبا رو بوسیدمو چمدونامو همراهم گرفتموازخونه زدم بیرون...ساعت 4صبح بود....تمام مدت بزور پیاده میرفتم...چمدونامم بهم آویزون بودن...
میخواستم کلا ازاینجا برم..ولی من اینجا جای دیگه ای ندارم...به مسجدی که درش بازبود پناه بردم...توی قسمت زنونه...کنار ساکاو کیفم نشستم...خانومی که طرزلباس پوشیدنش نشون میداد طلبه است به سمتم اومد...
زن_سلام...اگردوست دارین وسایلتونو تحویل امانات مسجد بدید...بعدم که خواستید تشریف ببرید باتحویل کارتتون وسایلاتون رو تحویل بگیرید...
من+ممنونم...
باکمک زن وسایلامو تحویل امانات دادم...
بعدم کنارخادمین مسجد صبحانه ای خوردم....
زن_دخترم شما مسافری؟!
من+اره...
یکی اززن ها پرسید
زن_میگم ساغرجان...قراربود برای شیرخوارگاه یه پزشک معرفی کنی...چیشد؟!
یکی ازخانوم های جمع جواب داد
زن+والا عزیزم...هرچی گشتم پزشک خانوم بااین مشخصات پیدانکردم!!
من_میشه بدونم شرایطش چیه.!؟
زنی که اسمش ساغربود جواب داد
زن+خوب این شیرخوارگاه یه پزشک لازم داره..بهش جای خواب و غذاو حقوق بخورنمیری رو میدن...ولی شرطش اینه که 24ساعته حاضرباشه اونجا...هیچ کس حاضر نیس اونجوری کارکنه...
من_من...من حاضرم...
زن+عزیزم..مگه تودکتری؟!
من_بله...توی لندن پزشکیمو تموم کردم..جایی هم ندارم ...اگرجای خواب و غذا و حقوق بدن برای من که یه دخترمجرد تنهام عالیه...
زن+بفرما نیره خانوم....دکترم الحمدالله جورشد.!!
نیره_خداروشکر...من با مدیر شیرخوارگاه صحبت میکنم..مدارکتو بهمون بده...تا فرمتو تکمیل کنیم...
من+خیلی ممنون...ولی تا موقعی که ثبت بشم...یعنی ...پذیرش بشم...خیلی طول میکشه...من جای خواب هم ندارم!!
ساغر_مگه مامردیم...من سرایدار مسجدم...شوهرم هم که کلا نیستش...یعنی دوهفته ای هست که بیمارستانه...یعنی مریضه...پیش من بمون...بعدم برو... این خانوماهم که میبینی...دوستای منن..اومدن پیشم تنهانباشم...
من+خیلی ممنونم...
نیره_بابا رسمی حرف نزن...
نمیدونم چه حالی بود...چقدرباید خداروشکرمیکردم...خدایا ممنونم...اینقدرزود مشکلمو برطرف کرد...
*************
انگارتوی اغماءبودم...نه روی زمین...نه توی آسمونا...شاید مرده ام....اره...من مرده ام...فقط جسمم زنده اس..وبرای ادامه ی حیاتش مجبوره شکمش سیرباشه...
پدرم منو نمیخواد...بهرادی که منو باآغوش بازپذیرفت...معلوم شد موقتی بوده و فقط برای سلامتی بچه اش بوده...وازهمه بدتر...پندار...نه..من حتی دیگه اجازه ی فکرکردن به اونو ندارم....
به چه اجازه ای اونو استیضاح میکنم؟!درحالی که من دخترقاتل پدراونم؟!من دیگه باید سعی کنم به اون فکرنکنم...من کسی نیستم که لیاقتشو داشته باشم....ولی...نه..بهاره توباید خودتو درک کنی...توهویت وحشتناکی داری...
توی دلم به عمه فهیمه ناسزا میگفتم...ولی ازیه طرف ازش متشکر بودم...اگراون..جای منو بااون دختر...عوض نمیکرد...الان من یاباید موادجابه جامیکردم...یا فاحشه گری...
خدایا...شکرت...
من لیاقت این عشقو ندارم...ندارم...
اشکی که ازگوشه ی چشمم بیرون چکیدرو پس زدم...به چه حقی باریدی؟!تونباید به پندارفکرکنی...
چرا اسمش پنداره؟!مگه میشه کسی که پندارته رو بهش فکرنکنی...تمام پندارمن.. پنداره...چی دارم میگم؟!من...
با صدای کسی که پناهم داده بود...ساغر خانوم...به خودم اومدم...
ساغر_چیشده؟!دلداده ای؟!همش باخودش سر
کنارگهواره ی زیبا نشسته بودمو یردیاروتوی بغلم فشارمیدادم...گوشاشو گرفته بودم تا چیزی نشنوه....بدنم میلرزید...چرا اخه. .صداشون ازبیرون اتاق میومد......فریاداشون گریه های زیبا رو بیشترکرده بود...
بهراد_نه...اشتباه میکنی...اون خواهرمن نیست...من فقط به خاطراینکه تو...توی بارداریت استرس نداشته باشی قبولش کردم....
دیبا+ولی اون مث خواهرمه...
بهراد_به من چه...همین که گفتم...من به خاطر فاحشه زاده ای مث بهاره...رابطمو باپدرم قطع نمیکنم...من مرد این خونم...من تصمیم میگیرم...اون خرکی باشه که بخواد به من بگه جلوی بردیا زنتو ماچ نکن یاد میگیره زشته...یکی نیست به خودش بگه آخه بدبخت...تویی که مادرت هرزه بوده و بابات قاتل....میخوای به من درس رفتار جلوی بچه رو بدی؟!
دیبا+ساکت...میشنوه..بهراد زشته..خواهرته...تنهاست..همه طردش کردن..آخه این عاقلانه اس.که به خاطر گناهای پدری که تا چندروز پیش چیزی ازش نمیدونست تنبیه و طرد شه؟!
بهراد_یه ماهه که داره میخوره و میخوابه...دیگه چی میخواد...
دیبا+ولی فراموش نکن 1ماهه که داره بردیاو زیبا رو ترخشک میکنه...براشون مادری میکنه.
بهراد_ د.همین دیگه...اصن من دوست ندارم اینی که مادرش هرزه و پدرش خلافکاره برای بچم مادری کنه....تاثیرمنفی داره...
دیبا+تاثیرمنفی این دادو بیدادای الکیه توعه...
بردیا_عیمه؟!فاحوشه زاده یعنی چی؟!
من+هیچی گلم..هیچی...
وقتی همه خوابیدن...
...وسایلامو جمع کردمو بردیاو زیبا رو بوسیدمو چمدونامو همراهم گرفتموازخونه زدم بیرون...ساعت 4صبح بود....تمام مدت بزور پیاده میرفتم...چمدونامم بهم آویزون بودن...
میخواستم کلا ازاینجا برم..ولی من اینجا جای دیگه ای ندارم...به مسجدی که درش بازبود پناه بردم...توی قسمت زنونه...کنار ساکاو کیفم نشستم...خانومی که طرزلباس پوشیدنش نشون میداد طلبه است به سمتم اومد...
زن_سلام...اگردوست دارین وسایلتونو تحویل امانات مسجد بدید...بعدم که خواستید تشریف ببرید باتحویل کارتتون وسایلاتون رو تحویل بگیرید...
من+ممنونم...
باکمک زن وسایلامو تحویل امانات دادم...
بعدم کنارخادمین مسجد صبحانه ای خوردم....
زن_دخترم شما مسافری؟!
من+اره...
یکی اززن ها پرسید
زن_میگم ساغرجان...قراربود برای شیرخوارگاه یه پزشک معرفی کنی...چیشد؟!
یکی ازخانوم های جمع جواب داد
زن+والا عزیزم...هرچی گشتم پزشک خانوم بااین مشخصات پیدانکردم!!
من_میشه بدونم شرایطش چیه.!؟
زنی که اسمش ساغربود جواب داد
زن+خوب این شیرخوارگاه یه پزشک لازم داره..بهش جای خواب و غذاو حقوق بخورنمیری رو میدن...ولی شرطش اینه که 24ساعته حاضرباشه اونجا...هیچ کس حاضر نیس اونجوری کارکنه...
من_من...من حاضرم...
زن+عزیزم..مگه تودکتری؟!
من_بله...توی لندن پزشکیمو تموم کردم..جایی هم ندارم ...اگرجای خواب و غذا و حقوق بدن برای من که یه دخترمجرد تنهام عالیه...
زن+بفرما نیره خانوم....دکترم الحمدالله جورشد.!!
نیره_خداروشکر...من با مدیر شیرخوارگاه صحبت میکنم..مدارکتو بهمون بده...تا فرمتو تکمیل کنیم...
من+خیلی ممنون...ولی تا موقعی که ثبت بشم...یعنی ...پذیرش بشم...خیلی طول میکشه...من جای خواب هم ندارم!!
ساغر_مگه مامردیم...من سرایدار مسجدم...شوهرم هم که کلا نیستش...یعنی دوهفته ای هست که بیمارستانه...یعنی مریضه...پیش من بمون...بعدم برو... این خانوماهم که میبینی...دوستای منن..اومدن پیشم تنهانباشم...
من+خیلی ممنونم...
نیره_بابا رسمی حرف نزن...
نمیدونم چه حالی بود...چقدرباید خداروشکرمیکردم...خدایا ممنونم...اینقدرزود مشکلمو برطرف کرد...
*************
انگارتوی اغماءبودم...نه روی زمین...نه توی آسمونا...شاید مرده ام....اره...من مرده ام...فقط جسمم زنده اس..وبرای ادامه ی حیاتش مجبوره شکمش سیرباشه...
پدرم منو نمیخواد...بهرادی که منو باآغوش بازپذیرفت...معلوم شد موقتی بوده و فقط برای سلامتی بچه اش بوده...وازهمه بدتر...پندار...نه..من حتی دیگه اجازه ی فکرکردن به اونو ندارم....
به چه اجازه ای اونو استیضاح میکنم؟!درحالی که من دخترقاتل پدراونم؟!من دیگه باید سعی کنم به اون فکرنکنم...من کسی نیستم که لیاقتشو داشته باشم....ولی...نه..بهاره توباید خودتو درک کنی...توهویت وحشتناکی داری...
توی دلم به عمه فهیمه ناسزا میگفتم...ولی ازیه طرف ازش متشکر بودم...اگراون..جای منو بااون دختر...عوض نمیکرد...الان من یاباید موادجابه جامیکردم...یا فاحشه گری...
خدایا...شکرت...
من لیاقت این عشقو ندارم...ندارم...
اشکی که ازگوشه ی چشمم بیرون چکیدرو پس زدم...به چه حقی باریدی؟!تونباید به پندارفکرکنی...
چرا اسمش پنداره؟!مگه میشه کسی که پندارته رو بهش فکرنکنی...تمام پندارمن.. پنداره...چی دارم میگم؟!من...
با صدای کسی که پناهم داده بود...ساغر خانوم...به خودم اومدم...
ساغر_چیشده؟!دلداده ای؟!همش باخودش سر
۹.۶k
۲۷ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.