هونجا توی پارکینگ خشکش زده بود و خاطرات گذشته توی ذهنش مر
هونجا توی پارکینگ خشکش زده بود و خاطرات گذشته توی ذهنش مرور میشدند. اونقدر توی افکارش غرق شده بود که حتی متوجه نشده بود که ژیومین روبروش ایستاده.
- تاعو...چی شده؟
تاعو بالاخره به خودش اومد اول نگاهی به ژیومین و بعد به سوهو که پشت سرش ایستاده بود انداخت و جواب داد:
- سلام.
- سلام. تو کجا برج قصر کجا؟
- هیونگ من...
میخواست بگه من اینجا کار میکنم ولی یکدفعه یادش اومد که با مدارک جعلی وارد اینجا شده و گفت:
- دنبال یکی از دوستام میگردم.
- کدوم دوستت؟
- تو نمیشناسیش.
سوهو جلو اومد و گفت:
- اینجا سخت میشه کسی رو پیدا کرد. میخوای کمکت کنم؟
تاعو تمام سعیش رو کرد تا صورتش میزان استرسش رو نشون نده و گفت:
- نه. پیداش کردم.
سوهو سری تکان داد و گفت: آها...
تاعو سریع گفت:
- من دیگه میرم.
ژیومین نگاهی به سوهو انداخت و گفت:
- منم باهات میام تاعو.
سوهو دو قدم جلو اومد و با التماس گفت:
- خواهش میکنم ژیومین. باید با هم حرف بزنیم. گفتم که همه ی اینا سوء تفاهمه.
- الان نه سوهو. بعدا با هم حرف میزنیم. الان واقعا عصبی ام.
ژیومین همین رو گفت و پشت سر تاعو که به سرعت به سمت در خروجی میرفت به راه افتاد.
تاعو نگاهی به ماشینش انداخت و از کنارش رد شد. نباید میذاشت برادرش این ماشین رو ببینه. اگه ژیومین ماشین رو میدید خیلی سریع شک میکرد. چون به خوبی میدونست که تاعو پول خریدن همچین ماشینی رو ندارد.
.............................................................
تاعو روی زمین دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود. تمام تصاویر مربوط به شب قبل مثل فیلم از جلوی چشمش رد میشدند. لحظه ای که سوهو با یه دسته گل خیلی بزرگ اومده بود دنبال ژیومین تا با اون اشتی کند. سوهو پیش چشمهای تاعو جلوی پای ژیومین زانو زده بود و با یه حلقه بریلیان از اون خواسته بود تا همیشه با هم باشند. چهره ی ذوقی ژیومین یک لحظه از پیش چشم تاعو کنار نمیرفت.
تاعو ژیومین رو خیلی خوب درک میکرد. بعد از اینکه عاشق کریس شده بود فهمیده بود که ادم عاشق کوره! فقط یه چیزی رو میبینه عشقش والسلام!
به هیچ وجه قصد نداشت دلخوشی برادرش رو ازش بگیرد. میدونست که با این کارش فقط سوهو رو نمیکشد بلکه ژیومین رو هم تبدیل به مرده متحرک خواهد کرد.
آهی کشید و نشست. هیچ جوره نمیتونست خودش رو راضی به این کار بکند. تلفنش رو از جیبش بیرون کشید و شماره لوهان رو گرفت. لوهان بعد از دو بوق گوشی رو جواب داد:
- چرا هنوز هیچ غلطی نکردی؟ سه هفته گذشته. کای خیلی عصبیه.
تاعو نفس حبس شده اش رو اروم بیرون داد و با صدایی که به زور در میومد گفت:
- به کای بگو من.... این کارو نمیکنم. نمیتونم سوهو رو بکشم.
- من عمرا همچین کاری نمیکنم. چون نمیخوام بمیرم.
- من نمیتونم سوهو رو بکشم. به کای بگو یه عملیات دیگه به من بده. حتی اگه یکی دیگه رو بخواد بکشم میکشم. فقط این یکی رو نهم.
- کای اگه بفهمه از دشمن اصلیش طرفداری میکنی زنده ات نمیذاره.
- اخه مگه اون کیه که دشمن کای باشه؟ در حد اون نیست.
- تو.... یعنی هنوز نفهمیدی؟
- چی رو؟
- من واقعا نمیدونم که کای چرا فکر میکنه تو خیلی حرفه ای هستی!
قبل از اینکه تاعو دهانش رو برای جمله بعدیش باز کند لوهان تلفن رو قطع کرد.
تاعو فوتی کرد. میدونست که لوهان حتما پیغامش رو به کای میرسوند. از جاش بلند شد و به بیمارستان رفت.
کریس هنوز خواب بود. تاعو به صورت زیر باند پیچی کریس نگاهی انداخت. به تخت نزدیک شد و گفت:
نمیدونی که چقدر دلم واسه دیدن نگاهت تنگ شده. حتی نمیتونی تصور کنی که چقدر دلم واسه صورت قشنگت یا صدات تنگ شده. ای کاش زودتر بیدار بشی.
هنوز حرفهاش تموم نشده بود که صدایی رو از پشت سرش شنید:
- امروز به هوش اومده بود. فقط تو رو صدا میکرد.
تاعو به سمت صدایی که مطمئنا صدای ییژینگ بود چرخید. و با تعجب پرسید: واقعا؟
ییژینگ به نشانه مثبت سر تکان داد و ادامه داد:
- پیشنهاد میکنم عملهای جراحی زیبایی رو واسه صورتش شروع کنیم. حالا که به هوش اومده بهترین موقع واسه عمل های صورتشه. به خصوص که اعضای شکسته بدنش هم به سرعت در حال ترمیم هستن.
- پس شروع کنید. هر چه زودتر بهتر.
- میدونی که اینجور عمل ها هزینه های خیلی سنگینی داره.
- نگران هزینه هاش نباشید. همه رو همین امشب واریز میکنم.
- شما واقعا همچین پولی رو دارید؟
- دارم
- همه ی هزینه های عملش رو تا حالا شما پرداخت کردید.
- درسته.
- پس باید ثروتمند باشید
- نه. عمرا. اینا همش فقط یه قرضه.
تاعو مکثی کرد و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت: یه قرض وحشتناک.
- تاعو...چی شده؟
تاعو بالاخره به خودش اومد اول نگاهی به ژیومین و بعد به سوهو که پشت سرش ایستاده بود انداخت و جواب داد:
- سلام.
- سلام. تو کجا برج قصر کجا؟
- هیونگ من...
میخواست بگه من اینجا کار میکنم ولی یکدفعه یادش اومد که با مدارک جعلی وارد اینجا شده و گفت:
- دنبال یکی از دوستام میگردم.
- کدوم دوستت؟
- تو نمیشناسیش.
سوهو جلو اومد و گفت:
- اینجا سخت میشه کسی رو پیدا کرد. میخوای کمکت کنم؟
تاعو تمام سعیش رو کرد تا صورتش میزان استرسش رو نشون نده و گفت:
- نه. پیداش کردم.
سوهو سری تکان داد و گفت: آها...
تاعو سریع گفت:
- من دیگه میرم.
ژیومین نگاهی به سوهو انداخت و گفت:
- منم باهات میام تاعو.
سوهو دو قدم جلو اومد و با التماس گفت:
- خواهش میکنم ژیومین. باید با هم حرف بزنیم. گفتم که همه ی اینا سوء تفاهمه.
- الان نه سوهو. بعدا با هم حرف میزنیم. الان واقعا عصبی ام.
ژیومین همین رو گفت و پشت سر تاعو که به سرعت به سمت در خروجی میرفت به راه افتاد.
تاعو نگاهی به ماشینش انداخت و از کنارش رد شد. نباید میذاشت برادرش این ماشین رو ببینه. اگه ژیومین ماشین رو میدید خیلی سریع شک میکرد. چون به خوبی میدونست که تاعو پول خریدن همچین ماشینی رو ندارد.
.............................................................
تاعو روی زمین دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود. تمام تصاویر مربوط به شب قبل مثل فیلم از جلوی چشمش رد میشدند. لحظه ای که سوهو با یه دسته گل خیلی بزرگ اومده بود دنبال ژیومین تا با اون اشتی کند. سوهو پیش چشمهای تاعو جلوی پای ژیومین زانو زده بود و با یه حلقه بریلیان از اون خواسته بود تا همیشه با هم باشند. چهره ی ذوقی ژیومین یک لحظه از پیش چشم تاعو کنار نمیرفت.
تاعو ژیومین رو خیلی خوب درک میکرد. بعد از اینکه عاشق کریس شده بود فهمیده بود که ادم عاشق کوره! فقط یه چیزی رو میبینه عشقش والسلام!
به هیچ وجه قصد نداشت دلخوشی برادرش رو ازش بگیرد. میدونست که با این کارش فقط سوهو رو نمیکشد بلکه ژیومین رو هم تبدیل به مرده متحرک خواهد کرد.
آهی کشید و نشست. هیچ جوره نمیتونست خودش رو راضی به این کار بکند. تلفنش رو از جیبش بیرون کشید و شماره لوهان رو گرفت. لوهان بعد از دو بوق گوشی رو جواب داد:
- چرا هنوز هیچ غلطی نکردی؟ سه هفته گذشته. کای خیلی عصبیه.
تاعو نفس حبس شده اش رو اروم بیرون داد و با صدایی که به زور در میومد گفت:
- به کای بگو من.... این کارو نمیکنم. نمیتونم سوهو رو بکشم.
- من عمرا همچین کاری نمیکنم. چون نمیخوام بمیرم.
- من نمیتونم سوهو رو بکشم. به کای بگو یه عملیات دیگه به من بده. حتی اگه یکی دیگه رو بخواد بکشم میکشم. فقط این یکی رو نهم.
- کای اگه بفهمه از دشمن اصلیش طرفداری میکنی زنده ات نمیذاره.
- اخه مگه اون کیه که دشمن کای باشه؟ در حد اون نیست.
- تو.... یعنی هنوز نفهمیدی؟
- چی رو؟
- من واقعا نمیدونم که کای چرا فکر میکنه تو خیلی حرفه ای هستی!
قبل از اینکه تاعو دهانش رو برای جمله بعدیش باز کند لوهان تلفن رو قطع کرد.
تاعو فوتی کرد. میدونست که لوهان حتما پیغامش رو به کای میرسوند. از جاش بلند شد و به بیمارستان رفت.
کریس هنوز خواب بود. تاعو به صورت زیر باند پیچی کریس نگاهی انداخت. به تخت نزدیک شد و گفت:
نمیدونی که چقدر دلم واسه دیدن نگاهت تنگ شده. حتی نمیتونی تصور کنی که چقدر دلم واسه صورت قشنگت یا صدات تنگ شده. ای کاش زودتر بیدار بشی.
هنوز حرفهاش تموم نشده بود که صدایی رو از پشت سرش شنید:
- امروز به هوش اومده بود. فقط تو رو صدا میکرد.
تاعو به سمت صدایی که مطمئنا صدای ییژینگ بود چرخید. و با تعجب پرسید: واقعا؟
ییژینگ به نشانه مثبت سر تکان داد و ادامه داد:
- پیشنهاد میکنم عملهای جراحی زیبایی رو واسه صورتش شروع کنیم. حالا که به هوش اومده بهترین موقع واسه عمل های صورتشه. به خصوص که اعضای شکسته بدنش هم به سرعت در حال ترمیم هستن.
- پس شروع کنید. هر چه زودتر بهتر.
- میدونی که اینجور عمل ها هزینه های خیلی سنگینی داره.
- نگران هزینه هاش نباشید. همه رو همین امشب واریز میکنم.
- شما واقعا همچین پولی رو دارید؟
- دارم
- همه ی هزینه های عملش رو تا حالا شما پرداخت کردید.
- درسته.
- پس باید ثروتمند باشید
- نه. عمرا. اینا همش فقط یه قرضه.
تاعو مکثی کرد و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت: یه قرض وحشتناک.
۳۰.۰k
۳۰ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.