تا نوشتم عشق را دیدم که خودکارم گریست
تا نوشتم عشق را دیدم که خودکارم گریست
بعدِ آن هر واژه ای از حال بیمارم گریست
دفترم ابری شد و در آسمانِ شعر من
توی طوفانی درافتاد و از افکارم گریست
در اتاقی دنج بودم سر به روی شانه ای
از خیال بی تو بودن های بسیارم گریست
فاش کردم راز خود را با خودم در آینه
ناگهان دیدم در آن مردی از اسرارم گریست
هر شب از فکرت خودم را هم به دندان میکشم
چشمم از این خودخوری هایی که من دارم گریست
در خیابان عشق را دیدم هراسان می دوید
آمدم بردارمش در سینه بگذارم، گریست!
چشمه ای شد چشم من از رعد و برق یاد تو
بسکه دید از من چه شبهایی که بیدارم گریست!
بعدِ آن هر واژه ای از حال بیمارم گریست
دفترم ابری شد و در آسمانِ شعر من
توی طوفانی درافتاد و از افکارم گریست
در اتاقی دنج بودم سر به روی شانه ای
از خیال بی تو بودن های بسیارم گریست
فاش کردم راز خود را با خودم در آینه
ناگهان دیدم در آن مردی از اسرارم گریست
هر شب از فکرت خودم را هم به دندان میکشم
چشمم از این خودخوری هایی که من دارم گریست
در خیابان عشق را دیدم هراسان می دوید
آمدم بردارمش در سینه بگذارم، گریست!
چشمه ای شد چشم من از رعد و برق یاد تو
بسکه دید از من چه شبهایی که بیدارم گریست!
۷۶۱
۰۵ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.