سلام من با یک رمان دیگه اومدم امیدوارم خوشتون بیاد لطفا د
سلام من با یک رمان دیگه اومدم امیدوارم خوشتون بیاد لطفا دنبالم کنید فصل اول « قسمت اول »
ـ آخــــخ سخندون اگه جلو چشام بودی جیگرت و در میاوردم بچه. این سطل جلوی پله ها چی کار می کنه؟!
آآآآی نمی تونم حتی پام و بیارم پایین. اینجوری لنگ در هوا موندم هر کی ببینه به عقل نداشته ام شک می کنه. آآآیــی.
به خودم اومدم. خجالت بکش ساتـــی. چرا مثل زنای سوسول آه و ناله راه انداختی؟!
ـ بابا نه صفحه کلاجی برامون مونده نه دیسکی... خجالت باس بیاد مارو بِکِشه...
به هر زوری بود بلند شدم و دست به کمر در حالی که از ضعف لگنم می نالیدم رفتم سرِ حوض. عجب روزیه از صبح با این اتفاقات و بد شانسی ها تر زده شده تو زندگیم. دو مشت آب پاشیدم رو صورتم تا جیگرم حال بیاد. ای تف به ذاتِ پدرِ بد ذاتت روزگار از بوق سگ دارم جون میدم ملت گرگ شدن، چارچنگولی چِسبیدن به کیفاشون.
ـ تقصیر توام هست آخه یه جو عقل تو اون کلۀ شلغم شکلت نیست. کدوم آدمِ پولداری سُوارِ اتوبوس میشه؟
ـ د نه د. خبر نداری از دنیا عقبی موندی تو عهدِ فیفِ علی شاه. الان همه پولدارا با اتوبوس رفت و آمد می کنن که کسی بهشون شک نکنه.
بله! منتها از خر شانسیِ من نه دیگه تیغ زدن به زیرِ کیف کارسازِ نه همصحبتی... چون همه بچشون و می ذارن زیمین وکیفشون و می چِسبن.
ـ د تو خیابون که نمی تونن بچه رو بزارن زیمین کیف و بچِسبن. تو خیابون کیف زدن راحت ترِ اینجوری منِ بدبختم یه نفس راحت می کشم. اول صبحی میری تو اتوبوس بوی دهنا بدجوری تو روحمِ.
با دیدنِ شلوار کثیفش تو حوض دست از کل کل با این وجدانِ بیکار کشیدم . ردیف دندونام و از حرص به هم ساییدم و با صدایی که رو سرم بود گفتم:
ـ سـخـنــدوووونـــ ! باز که شلوارِ کثیفت و انداختی تو حوض. دِ آخه قلمبه من با این آب صورتم و شستم.
همینجور داشتم غر می زدم و فکر می کردم که کجایِ کارِ ما با این بچه اشتب بوده که از پسِ همه به جز همین یه دونه برنمیاییم که یه شیکم از در خونه زد بیرون و بعد هم خودش ظاهر شد. در حالی که دور دهنش و دستاش لواشکی بود گفت:
ـ خواستم بوشولمشا خودش افتاد. من دستم نلیسید بیگیلمش. خوب حالا می شه بیگی به من سه؟ نلیسید دیگه !
چشمام جمع کردم و با ریز بینی نگاش کردم. مثلِ خودِ مارمولکم رد گم می کنه.
ـ ای توله... ای توله... من اگه تو رو نشناسم ساتی نیستم که. به جدِ سادات قسم سخندون یه بار دیگه، فقط یکبارِ دیگه شلوارِ گشادت و وسطِ حوض ببینم از شیکم آویزونت می کنم.
نیگاهی به شیکمش انداخت و دستی بهش کشید دوباره سرش و آورد بالا و چشماش و ریز کرد و خمصانه نیگاهم کرد. شاید اگه موقعیتش بود و توانش و داشت الان من و می ترکوند. حتما پیشِ خودش فکر می کرد من چه جلادی باشم.
ـ من: باز که شیکمت زده بیرون اون بلوزت و بکش پایین دختر. جمع کن اون نافتُ ...
ـ د یالا اونجوری به من نیگاه نکن. برو تو دستات و بشور انقدر این کوفتیارو نخور بهداشتی نیست. می خوری اسهال می گیری میفتی سرِ من ِ پدر مرده.
همینجور خیره خیره به من نیگاه می کرد و به نظر می رسید که جوابِ تمومِ حرفام و تو دلش میده و روحم و به رگبارِ فحش بسته! کلافه تو جام نیم خیز شدم و گفتم:
ـ د مگه با تو نیستم؟ برو نقاشیت و رو دیوار تموم کن...
ترس از کتک خوردنِ احتمالی باعث شد تکونی به خودش بده. اما وقتی دید قصد بلند شدن و تا اونجا رفتن و ندارم پشت چشمی نازک کرد و ازم رو گرفت و خیلی آروم قصد رفتن به داخلِ خونه و کرد. نیگاش کن چه پاریس لندی هم میره...
دستم و گذاشتم رو شیرِ آب و متفکر به حلقه هایی که رو آبِ حوض بود خیره شدم. پولِ گاز و هنو نریختم. تو خونه هِچی نداریم. پولِ غذاهایی که سخندون از ستار کبابی گرفته، پولِ پفکا و چیپسایی که از ممد بقال گرفته و هنو ندادم.
پولِ این آردِ نخودچیایی که از علی حوصله گرفته هم حساب نشده! این شانسیایِ جدید و بازیِ جدیدیم که تو محل این بچه ها راه انداختن روش. لباسم که نداره و همۀ داشته هاش با وجودِ شیکمِ مثل کرۀ زیمینش براش کوچیک شده. با این افکار حرصی شدم و با داد گفتم:
ـ ای بترکی سخندون که همه جا برای شیکمت بدهکارم.
نچ اینجوری نمی شد باید یه فکری می کردم. باید تا عصر پول جور کنم. دیگه یکی دو تومن، پنج تومنی که این پولدارا مدلی می زارن تو کیفشون جوابم و نمیده. دخل و خرجم با درآمدم یکی نیست! ای تف تو ذاتِ هر کی که عابر بانک و از تو یه جایِ مبارکش در آورد و گفت یافتم...
با تصمیمِ کبریی که گرفته بودم بلند شدم رفتم تو خونه. اول باید یه سری سفارشا به سخندون بکنم بعد برم. نباید از خونه بره بیرون اینجوری پیش بره هم خودش می ترکه هم من برشکست میشم. آخه نیست که کارخونه دارم!
یه چایی براش ریختم و سماور و کلا خالی کردم تا یه وقت نیاد خودش و بسوزونه شیر اصلیِ گاز و بستم و نون و پنیر و تو طبقۀ او
ـ آخــــخ سخندون اگه جلو چشام بودی جیگرت و در میاوردم بچه. این سطل جلوی پله ها چی کار می کنه؟!
آآآآی نمی تونم حتی پام و بیارم پایین. اینجوری لنگ در هوا موندم هر کی ببینه به عقل نداشته ام شک می کنه. آآآیــی.
به خودم اومدم. خجالت بکش ساتـــی. چرا مثل زنای سوسول آه و ناله راه انداختی؟!
ـ بابا نه صفحه کلاجی برامون مونده نه دیسکی... خجالت باس بیاد مارو بِکِشه...
به هر زوری بود بلند شدم و دست به کمر در حالی که از ضعف لگنم می نالیدم رفتم سرِ حوض. عجب روزیه از صبح با این اتفاقات و بد شانسی ها تر زده شده تو زندگیم. دو مشت آب پاشیدم رو صورتم تا جیگرم حال بیاد. ای تف به ذاتِ پدرِ بد ذاتت روزگار از بوق سگ دارم جون میدم ملت گرگ شدن، چارچنگولی چِسبیدن به کیفاشون.
ـ تقصیر توام هست آخه یه جو عقل تو اون کلۀ شلغم شکلت نیست. کدوم آدمِ پولداری سُوارِ اتوبوس میشه؟
ـ د نه د. خبر نداری از دنیا عقبی موندی تو عهدِ فیفِ علی شاه. الان همه پولدارا با اتوبوس رفت و آمد می کنن که کسی بهشون شک نکنه.
بله! منتها از خر شانسیِ من نه دیگه تیغ زدن به زیرِ کیف کارسازِ نه همصحبتی... چون همه بچشون و می ذارن زیمین وکیفشون و می چِسبن.
ـ د تو خیابون که نمی تونن بچه رو بزارن زیمین کیف و بچِسبن. تو خیابون کیف زدن راحت ترِ اینجوری منِ بدبختم یه نفس راحت می کشم. اول صبحی میری تو اتوبوس بوی دهنا بدجوری تو روحمِ.
با دیدنِ شلوار کثیفش تو حوض دست از کل کل با این وجدانِ بیکار کشیدم . ردیف دندونام و از حرص به هم ساییدم و با صدایی که رو سرم بود گفتم:
ـ سـخـنــدوووونـــ ! باز که شلوارِ کثیفت و انداختی تو حوض. دِ آخه قلمبه من با این آب صورتم و شستم.
همینجور داشتم غر می زدم و فکر می کردم که کجایِ کارِ ما با این بچه اشتب بوده که از پسِ همه به جز همین یه دونه برنمیاییم که یه شیکم از در خونه زد بیرون و بعد هم خودش ظاهر شد. در حالی که دور دهنش و دستاش لواشکی بود گفت:
ـ خواستم بوشولمشا خودش افتاد. من دستم نلیسید بیگیلمش. خوب حالا می شه بیگی به من سه؟ نلیسید دیگه !
چشمام جمع کردم و با ریز بینی نگاش کردم. مثلِ خودِ مارمولکم رد گم می کنه.
ـ ای توله... ای توله... من اگه تو رو نشناسم ساتی نیستم که. به جدِ سادات قسم سخندون یه بار دیگه، فقط یکبارِ دیگه شلوارِ گشادت و وسطِ حوض ببینم از شیکم آویزونت می کنم.
نیگاهی به شیکمش انداخت و دستی بهش کشید دوباره سرش و آورد بالا و چشماش و ریز کرد و خمصانه نیگاهم کرد. شاید اگه موقعیتش بود و توانش و داشت الان من و می ترکوند. حتما پیشِ خودش فکر می کرد من چه جلادی باشم.
ـ من: باز که شیکمت زده بیرون اون بلوزت و بکش پایین دختر. جمع کن اون نافتُ ...
ـ د یالا اونجوری به من نیگاه نکن. برو تو دستات و بشور انقدر این کوفتیارو نخور بهداشتی نیست. می خوری اسهال می گیری میفتی سرِ من ِ پدر مرده.
همینجور خیره خیره به من نیگاه می کرد و به نظر می رسید که جوابِ تمومِ حرفام و تو دلش میده و روحم و به رگبارِ فحش بسته! کلافه تو جام نیم خیز شدم و گفتم:
ـ د مگه با تو نیستم؟ برو نقاشیت و رو دیوار تموم کن...
ترس از کتک خوردنِ احتمالی باعث شد تکونی به خودش بده. اما وقتی دید قصد بلند شدن و تا اونجا رفتن و ندارم پشت چشمی نازک کرد و ازم رو گرفت و خیلی آروم قصد رفتن به داخلِ خونه و کرد. نیگاش کن چه پاریس لندی هم میره...
دستم و گذاشتم رو شیرِ آب و متفکر به حلقه هایی که رو آبِ حوض بود خیره شدم. پولِ گاز و هنو نریختم. تو خونه هِچی نداریم. پولِ غذاهایی که سخندون از ستار کبابی گرفته، پولِ پفکا و چیپسایی که از ممد بقال گرفته و هنو ندادم.
پولِ این آردِ نخودچیایی که از علی حوصله گرفته هم حساب نشده! این شانسیایِ جدید و بازیِ جدیدیم که تو محل این بچه ها راه انداختن روش. لباسم که نداره و همۀ داشته هاش با وجودِ شیکمِ مثل کرۀ زیمینش براش کوچیک شده. با این افکار حرصی شدم و با داد گفتم:
ـ ای بترکی سخندون که همه جا برای شیکمت بدهکارم.
نچ اینجوری نمی شد باید یه فکری می کردم. باید تا عصر پول جور کنم. دیگه یکی دو تومن، پنج تومنی که این پولدارا مدلی می زارن تو کیفشون جوابم و نمیده. دخل و خرجم با درآمدم یکی نیست! ای تف تو ذاتِ هر کی که عابر بانک و از تو یه جایِ مبارکش در آورد و گفت یافتم...
با تصمیمِ کبریی که گرفته بودم بلند شدم رفتم تو خونه. اول باید یه سری سفارشا به سخندون بکنم بعد برم. نباید از خونه بره بیرون اینجوری پیش بره هم خودش می ترکه هم من برشکست میشم. آخه نیست که کارخونه دارم!
یه چایی براش ریختم و سماور و کلا خالی کردم تا یه وقت نیاد خودش و بسوزونه شیر اصلیِ گاز و بستم و نون و پنیر و تو طبقۀ او
۲۷۰.۲k
۰۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.