12 قسمت صد و یازدهم
12 قسمت صد و یازدهم
حالا چی هست؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
ـ یا بدش به من و اول حدس بزن، یا اینکه یهو بازش کن و خلاص.
ـ نه نه! حدس می زنم و بازش می کنم. هر دوش با هم... این چیه؟ این کادو کوچیکه اول نبودا... یادمِ...
ـ اون و بعداً اضافه کردم. آخه حس کردم به این یکی علاقه بیشتری داری.
کنجکاوتر شدم چی می تونست باشه که من خودم نمی دونم بهش علاقه دارم و فرزام می دونه ؟!
ـ اول کادو بزرگه و می بینم.
این و گفتم و جعبۀ کوچیکی که حدس می زدم یا دستبند باشه یا شایدم انگشتر و گذاشتم کنار و جعبه بزرگتر و از داخل پاکت آوردم بیرون.
درِ جعبه و که باز کردم کلی پوشالِ رنگی رنگی و لیزری رو به روم بود. اصلاً انتظارش و نداشتم. چرا فرک می کردم قراره الان یه کادو و خشک و خالی بگیرم؟ تازه انتظار داشتم یه اسلحه به طرفِ گرفته شده باشه و با باز شدن جعبه سمتم شلیک کنه تا اینکه تا حلقم پوشال تو جعبه ریخته باشه که نشه داخلش و دید.
پوشالا و زدم کنار. قبل اینکه فرصت کنم سوپرایزم و کامل کنم یا تمومِ لوازم آرایش و از دید بگذرونم گفت:
ـ می دونی. یه چند باری لوازم آرایشی که استفاده می کنی به چشمم خورده. یه بار هم که خونه ام جا گذاشتی. اونا دارای تاییدیه نیستن. این و گریمورم می گفت. بهتره اصلاً استفاده نشه. اما اگر هم می شه حداقل چیزی باشه که تاییدیه داره.
برگشت سمتم:
ـ امیدوارم خوشت بیاد. اما...
کنار پارک کرد. نزدیکای مهدِ سخندون بودیم. اما من هنوزم نمی دونستم چی بگم. بی شک لوازم آرایش بهترین گزینه برای کادو وعیدی برای من بود. من که دوست داشتم.
ـ اما تو هیچ نیازی به این لوازم نداری، مگـــه نه؟!
یعنی چی؟ چند تا حالت داره. حالت اول اینه که یعنی من انقدر میمون و زشت هستم که با وجودِ اینا هم خوشگل نمی شم پس نیازی بهشون ندارم. حالت دوم اینه که من انقدر خوشگل هستم که از لوازم آرایش استفاده نکنم و نیازی بهشون نداشته باشم.
از فرک اومدم بیرون وبهش نگاه کردم. خوب بهتره که خوش بین باشم. اون منظورش حالتِ دومِ. نمی گم هوریِ بهشتی ام اما هر چی باشه میمون نیستم. با این حساب اون الان منظورش حالتِ دوم بود.
یهو در عرضِ چند ثانیه گونه هام گل انداخت و خجالت کشیدم. سرم و انداختم پایین و گفتم:
ـ گاهی لازم میشه.
آروم خندید.
ـ گاهی حتی اگه آرایش هم نکنی زیبایی!
یکی بیاد من و بگیره. دهنم یه کم. فقط یه کوچولو باز مونده بود. انگار دیگه نمی خواستم خجالت بکشم و سرم و بندازم پایین. کمی سرم به سمتِ راست متمایل شد و همونجوری بهش خیره شدم.
مهربون نگاهم می کرد. بعد از چند ثانیه یکمی خشک و جدی شد و گفت:
ـ یکم دیگه همینجوری بمونی قول نمی دم سالم از این در بری بیرون! راستی بهت گفتم من یکم جدی عمل می کنم؟!
وا رفتم رو صندلی. خدایا عاشــقتم. چه قدر تفاهم داریم! خوب منم جدی بودن و دوست دارم! با اینکه جدیِ اما دیگه مثل روز اول بی احساس نیست. به عبارتی من عــاشق جذبۀ تو وجودشم که حس می کنم توش پر از احساسِ. راستی منظورش چی بود؟!
سرم و تا حدِ ممکن انداختم پایین که من و نبینه و نیشم تا گوشم باز شد.
ـ به چی می خندی؟
خیلی سریع دهنم و بستم و حق به جانب گفتم:
ـ هیچی.
اه ببند دهنت و ساتی. دخترم انقدر ضعیف میشه؟ یکم اقتدار داشته باش.
آخه تا حالا هیچ کس اینجوری از من تعریف نکرده خوب بهم حق بده.
یعنی الان چون از رابطه گفت نبیشت تا گوشت بازه؟ تو رابطه و به چه منظور گرفتی؟
پیشِ خودم قرمز شدم. خوب همین حد هم که رابطه داریم.
صورتم و جمع کردم و با خودم گفتم: ـ نگو که با این عیدی که بهم داد یا رفتارِ اونروز جلوی در اتاق همه بر می گرده به همکار بوددنمون؟ نخیرم اینطور نیست.
از فرک اومدم بیرون. چرا اینجوری شدم؟ نمی تونم خود دار باشم و جلوی ذوق کردنم و بگیرم. دستی به سر و روی لوازم آرایش عزیزم کشیدم و گفتم:
ـ ممنون. راستش من تا حالا برای خرید لوازم آرایش نرفتم هیچ آشنایی خاصی هم ندارم.
ـ منم با فرانک رفتم.
نمی دونم چی شد که جعبه کوچیک و برداشت. و گذاشت رو قسمتِ جلوییِ ماشین. چشمم دنبالش بود. ای بابا این عادت داره یه دفعه کادو رو برگردونه و ببره و بعد دوباره برام بیاره؟ یعنی چـــی؟!
وقتی دید چشمم رو اونِ گفت:
ـ این و موقعی برات خریدم که کرمِ وجودم بشکن می زد! یعنی چیزه... می خواستم اذیتت کنم!
کنجکاوتر شدم. پر سوال گفتم:
ـ یعنی چی می تونه باشه اون تو؟
مردونه زد زیرِ خنده و راه افتاد:
ـ هیچی.. فقط بچۀ تمساح!
لبام و جمع کردم و با چشمای ریز شده نگاهش کردم:
ـ مسخره می کنی؟!
سرش و تکون داد:
ـ نه!
ـ دروغ می گی؟!
ـ نه!
با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم.
ـ یعنی برام بچۀ تمساح خریدی؟
آروم خندید و زمزمه کرد:
ـ مارمولک گرفتم!
دستام و با ذوق بهم کوبیدم.
ـ مــــــــــــــرسی. بوس بوس.
با تعجب برگشت سمتم. حق به جانب گفتم:
ـ چیه؟ من
حالا چی هست؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
ـ یا بدش به من و اول حدس بزن، یا اینکه یهو بازش کن و خلاص.
ـ نه نه! حدس می زنم و بازش می کنم. هر دوش با هم... این چیه؟ این کادو کوچیکه اول نبودا... یادمِ...
ـ اون و بعداً اضافه کردم. آخه حس کردم به این یکی علاقه بیشتری داری.
کنجکاوتر شدم چی می تونست باشه که من خودم نمی دونم بهش علاقه دارم و فرزام می دونه ؟!
ـ اول کادو بزرگه و می بینم.
این و گفتم و جعبۀ کوچیکی که حدس می زدم یا دستبند باشه یا شایدم انگشتر و گذاشتم کنار و جعبه بزرگتر و از داخل پاکت آوردم بیرون.
درِ جعبه و که باز کردم کلی پوشالِ رنگی رنگی و لیزری رو به روم بود. اصلاً انتظارش و نداشتم. چرا فرک می کردم قراره الان یه کادو و خشک و خالی بگیرم؟ تازه انتظار داشتم یه اسلحه به طرفِ گرفته شده باشه و با باز شدن جعبه سمتم شلیک کنه تا اینکه تا حلقم پوشال تو جعبه ریخته باشه که نشه داخلش و دید.
پوشالا و زدم کنار. قبل اینکه فرصت کنم سوپرایزم و کامل کنم یا تمومِ لوازم آرایش و از دید بگذرونم گفت:
ـ می دونی. یه چند باری لوازم آرایشی که استفاده می کنی به چشمم خورده. یه بار هم که خونه ام جا گذاشتی. اونا دارای تاییدیه نیستن. این و گریمورم می گفت. بهتره اصلاً استفاده نشه. اما اگر هم می شه حداقل چیزی باشه که تاییدیه داره.
برگشت سمتم:
ـ امیدوارم خوشت بیاد. اما...
کنار پارک کرد. نزدیکای مهدِ سخندون بودیم. اما من هنوزم نمی دونستم چی بگم. بی شک لوازم آرایش بهترین گزینه برای کادو وعیدی برای من بود. من که دوست داشتم.
ـ اما تو هیچ نیازی به این لوازم نداری، مگـــه نه؟!
یعنی چی؟ چند تا حالت داره. حالت اول اینه که یعنی من انقدر میمون و زشت هستم که با وجودِ اینا هم خوشگل نمی شم پس نیازی بهشون ندارم. حالت دوم اینه که من انقدر خوشگل هستم که از لوازم آرایش استفاده نکنم و نیازی بهشون نداشته باشم.
از فرک اومدم بیرون وبهش نگاه کردم. خوب بهتره که خوش بین باشم. اون منظورش حالتِ دومِ. نمی گم هوریِ بهشتی ام اما هر چی باشه میمون نیستم. با این حساب اون الان منظورش حالتِ دوم بود.
یهو در عرضِ چند ثانیه گونه هام گل انداخت و خجالت کشیدم. سرم و انداختم پایین و گفتم:
ـ گاهی لازم میشه.
آروم خندید.
ـ گاهی حتی اگه آرایش هم نکنی زیبایی!
یکی بیاد من و بگیره. دهنم یه کم. فقط یه کوچولو باز مونده بود. انگار دیگه نمی خواستم خجالت بکشم و سرم و بندازم پایین. کمی سرم به سمتِ راست متمایل شد و همونجوری بهش خیره شدم.
مهربون نگاهم می کرد. بعد از چند ثانیه یکمی خشک و جدی شد و گفت:
ـ یکم دیگه همینجوری بمونی قول نمی دم سالم از این در بری بیرون! راستی بهت گفتم من یکم جدی عمل می کنم؟!
وا رفتم رو صندلی. خدایا عاشــقتم. چه قدر تفاهم داریم! خوب منم جدی بودن و دوست دارم! با اینکه جدیِ اما دیگه مثل روز اول بی احساس نیست. به عبارتی من عــاشق جذبۀ تو وجودشم که حس می کنم توش پر از احساسِ. راستی منظورش چی بود؟!
سرم و تا حدِ ممکن انداختم پایین که من و نبینه و نیشم تا گوشم باز شد.
ـ به چی می خندی؟
خیلی سریع دهنم و بستم و حق به جانب گفتم:
ـ هیچی.
اه ببند دهنت و ساتی. دخترم انقدر ضعیف میشه؟ یکم اقتدار داشته باش.
آخه تا حالا هیچ کس اینجوری از من تعریف نکرده خوب بهم حق بده.
یعنی الان چون از رابطه گفت نبیشت تا گوشت بازه؟ تو رابطه و به چه منظور گرفتی؟
پیشِ خودم قرمز شدم. خوب همین حد هم که رابطه داریم.
صورتم و جمع کردم و با خودم گفتم: ـ نگو که با این عیدی که بهم داد یا رفتارِ اونروز جلوی در اتاق همه بر می گرده به همکار بوددنمون؟ نخیرم اینطور نیست.
از فرک اومدم بیرون. چرا اینجوری شدم؟ نمی تونم خود دار باشم و جلوی ذوق کردنم و بگیرم. دستی به سر و روی لوازم آرایش عزیزم کشیدم و گفتم:
ـ ممنون. راستش من تا حالا برای خرید لوازم آرایش نرفتم هیچ آشنایی خاصی هم ندارم.
ـ منم با فرانک رفتم.
نمی دونم چی شد که جعبه کوچیک و برداشت. و گذاشت رو قسمتِ جلوییِ ماشین. چشمم دنبالش بود. ای بابا این عادت داره یه دفعه کادو رو برگردونه و ببره و بعد دوباره برام بیاره؟ یعنی چـــی؟!
وقتی دید چشمم رو اونِ گفت:
ـ این و موقعی برات خریدم که کرمِ وجودم بشکن می زد! یعنی چیزه... می خواستم اذیتت کنم!
کنجکاوتر شدم. پر سوال گفتم:
ـ یعنی چی می تونه باشه اون تو؟
مردونه زد زیرِ خنده و راه افتاد:
ـ هیچی.. فقط بچۀ تمساح!
لبام و جمع کردم و با چشمای ریز شده نگاهش کردم:
ـ مسخره می کنی؟!
سرش و تکون داد:
ـ نه!
ـ دروغ می گی؟!
ـ نه!
با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم.
ـ یعنی برام بچۀ تمساح خریدی؟
آروم خندید و زمزمه کرد:
ـ مارمولک گرفتم!
دستام و با ذوق بهم کوبیدم.
ـ مــــــــــــــرسی. بوس بوس.
با تعجب برگشت سمتم. حق به جانب گفتم:
ـ چیه؟ من
۳۳۰.۱k
۱۶ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.