بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای
بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبۀ چشم تو ماه را
بی خود که نیست تو قمر این عشیره ای
عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست
فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست
تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست
ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا
ای آفتاب روشن شب های علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه
داده ست مشک تشنه تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه
وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه
لب تشنه زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه
امروز دست های تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه
با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه
این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو، سقای علقمه
شب های جمعه نالۀ محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه
ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
این جا نشسته اند و شده آب روضه خوان
فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو
می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو
طوفان تیر می وزد از بین نخل ها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:
«بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو
ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »
اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز باده چشمش سبو سبو
با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه: عمو عمو
در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود
@akhare_zaman
⛅ ️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅ ️
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبۀ چشم تو ماه را
بی خود که نیست تو قمر این عشیره ای
عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست
فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست
تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست
ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا
ای آفتاب روشن شب های علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه
داده ست مشک تشنه تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه
وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه
لب تشنه زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه
امروز دست های تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه
با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه
این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو، سقای علقمه
شب های جمعه نالۀ محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه
ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
این جا نشسته اند و شده آب روضه خوان
فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو
می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو
طوفان تیر می وزد از بین نخل ها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:
«بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو
ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »
اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز باده چشمش سبو سبو
با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه: عمو عمو
در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود
@akhare_zaman
⛅ ️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅ ️
۱۱.۷k
۱۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.