واقعه عاشورا
واقعه عاشورا________
پس از آنکه همه یاران امام حسین علیه السلام حتی طفل شش ماهه اش به شهادت رسیدند امام پس از وداعی جانسوز با اهل ببت اش بسوی میدان جنگ رفت. حضرت به عمر سعد فرموده بودند چون من یک نفر هستم، بنابراین یک یک از افراد را به جنگ من بفرست. عمر سعد هم در ابتدا این درخواست امام را قبول کرد.
به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به میدان تاختند، امام حسین علیه السلام تن به تن با آنها جنگید، ولی همه آنها در برابر شمشیر آتش بار امام به خاک هلاکت افتادند، عمر سعد ملعون دریافت که در نبرد تن به تن احدی در برابر امام حسین علیه السلام باقی نمی ماند، از این رو نقض عهد کرد و فرمان حمله دستجمعی را صادر نمود.
از هر سو به امام حمله کردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد که آنها همانند ملخ پراکنده فرار می کردند. مسعودی در اثباه الوصیه می نویسد: امام حسین علیه السلام صدها تن از لشکریان یزید را به درک واصل کرد.
آنحضرت همچنان میجنگید، و بر اثر شدت تشنگی آب طلب می کرد ولی کسی پاسخ نمیداد، آنقدر تیر به بدنش رسیده بود که گفته اند: «حتی صار کالقنفذ».
شمر با جماعتی آمدند و بین او و خیمهاش قرار گرفتند، به طوری که به خیمه نزدیک شدند.امام فریاد زد: «ویلکم یا شیعه آل سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم المعاد فکونوا احرارا فی دنیا کم ...»
شمر فریاد زد: ای پسر فاطمه! چه میگوئی؟
امام فرمود: می گویم من با شما میجنگم شما با من، زنها تقصیری ندارند، از گمراهان و متجاوزین خود جلوگیری کنید و تا زنده ام متعرض حرم من نشوید.
شمر فریاد زد: ای پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.
آنگاه شمر به سپاه خود خطاب کرد و فریاد زد: همه متوجه حسین علیه السلام شوید و کار او را تمام کنید.
سپاه دشمن به امام حمله کردند، آنحضرت هچنان می جنگید تا اینکه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمی بنام «صالح بن وهب» پیش آمد آنچنان بر ناحیه ران آنحضرت ضربت زد، که آن مظلوم از پشت اسب به زمین افتاد، طرف راست صورتش به زمین برخورد کرد، سپس در همین حال برخاست و به جنگ ادامه داد.
در لحظات آخر عمر امام حسین علیه السلام زینب علیها السلام از خیمه بیرون آمد، در حالی که فریاد می زد: «وا محمداه! وا ابتاه! وا علیاه! وا جعفراه».
آنگاه به سوی امام حسین علیه السلام نزدیک شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتی نزدیک شد، و امام در حال جان کندن بود، زینب علیها السلام صدا زد: ای عمر! آیا این ابا عبدالله، کشته می شود و تو می نگری؟
امام حسین علیه السلام از زمین برخاست و مانند شیری شجاع بر دشمن حمله کرد همچنان با دشمن جنگید تا بیش از هفتاد زخم بر بدنش وارد آمد.
امام کنار آمد تا اندکی استراحت کند، در کنار ایستاده بود ناگاه سنگی از جانب دشمن آمد و به پیشانی آنحضرت خورد و خون جاری شد، دامنش را بلند کرد تا خون پیشانی را پاک کند، در این هنگام تیری سه شعبه زهر آلود آمد و بر سینه (یا شکم) آنحضرت اصابت کرد، فرمود: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله.
سپس سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو میدانی مردی را می کشند که در روی زمین پسر پیغمبری غیر او نیست».
آنگاه آن تیر را گرفت و از پشت بیرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جاری شد.
در این هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ کشید و مدتی از این جریان گذشت، و کسی جرئت نمی کرد آخرین ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات کند).
شمر بر سپاه خود فریاد زد: ویحکم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثکلتکم امهاتکم.
در این وقت، دشمنان بیرحم، از هر سو به آن امام غریب، حمله کردند، یکی به شانه چپش ضربت زد، دیگری بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پیش آمد و چنان نیزهاش را بر گودی گلوی آنحضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون آورد و بر استخوانهای سینهاش کوبید و تیر بر حلقوم او وارد ساخت، که آنحضرت بر روی خاک زمین افتاد، پس از لحظهای برخاست و نشست و تیر را از گلوی خود بیرون کشید، سر محاسنش را با خون بدنش رنگین نمود و می فرمود: هکذا القی الله مخضبا بدمی مغصوبا علی حقی.
هلال بن نافع (که از سربازان دشمن بود) می گوید: نگاه به قتلگاه کردم دیدم حسین علیه السلام به خود میپیچد و در حال جان دادن است، درخشندگی چهره، و زیبائی قامت او مرا از فکر در مورد کشتن او بازداشت و من هرگز کشته آغشته به خونی را چنین ندیده ام.
در این حال فرمود: شربت آبی به من برسانید.
ظالمی گفت: آب نچشی تا از آب سوزان دوزخ بیاشامی، حضرت فرمود: آیا من آب سوزان جهنم را میآشامم؟، نه هرگز، بلکه من بر جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم وارد می شوم و در محضر او از آب گوارای بهشتی می آشامم، و از ظلم و ستم شما به آنحضرت شکایت میکنم.
گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نکرد، گویا ذرهای رحم در دل هیچکدام از آنها نبود.مر
پس از آنکه همه یاران امام حسین علیه السلام حتی طفل شش ماهه اش به شهادت رسیدند امام پس از وداعی جانسوز با اهل ببت اش بسوی میدان جنگ رفت. حضرت به عمر سعد فرموده بودند چون من یک نفر هستم، بنابراین یک یک از افراد را به جنگ من بفرست. عمر سعد هم در ابتدا این درخواست امام را قبول کرد.
به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به میدان تاختند، امام حسین علیه السلام تن به تن با آنها جنگید، ولی همه آنها در برابر شمشیر آتش بار امام به خاک هلاکت افتادند، عمر سعد ملعون دریافت که در نبرد تن به تن احدی در برابر امام حسین علیه السلام باقی نمی ماند، از این رو نقض عهد کرد و فرمان حمله دستجمعی را صادر نمود.
از هر سو به امام حمله کردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد که آنها همانند ملخ پراکنده فرار می کردند. مسعودی در اثباه الوصیه می نویسد: امام حسین علیه السلام صدها تن از لشکریان یزید را به درک واصل کرد.
آنحضرت همچنان میجنگید، و بر اثر شدت تشنگی آب طلب می کرد ولی کسی پاسخ نمیداد، آنقدر تیر به بدنش رسیده بود که گفته اند: «حتی صار کالقنفذ».
شمر با جماعتی آمدند و بین او و خیمهاش قرار گرفتند، به طوری که به خیمه نزدیک شدند.امام فریاد زد: «ویلکم یا شیعه آل سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم المعاد فکونوا احرارا فی دنیا کم ...»
شمر فریاد زد: ای پسر فاطمه! چه میگوئی؟
امام فرمود: می گویم من با شما میجنگم شما با من، زنها تقصیری ندارند، از گمراهان و متجاوزین خود جلوگیری کنید و تا زنده ام متعرض حرم من نشوید.
شمر فریاد زد: ای پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.
آنگاه شمر به سپاه خود خطاب کرد و فریاد زد: همه متوجه حسین علیه السلام شوید و کار او را تمام کنید.
سپاه دشمن به امام حمله کردند، آنحضرت هچنان می جنگید تا اینکه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمی بنام «صالح بن وهب» پیش آمد آنچنان بر ناحیه ران آنحضرت ضربت زد، که آن مظلوم از پشت اسب به زمین افتاد، طرف راست صورتش به زمین برخورد کرد، سپس در همین حال برخاست و به جنگ ادامه داد.
در لحظات آخر عمر امام حسین علیه السلام زینب علیها السلام از خیمه بیرون آمد، در حالی که فریاد می زد: «وا محمداه! وا ابتاه! وا علیاه! وا جعفراه».
آنگاه به سوی امام حسین علیه السلام نزدیک شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتی نزدیک شد، و امام در حال جان کندن بود، زینب علیها السلام صدا زد: ای عمر! آیا این ابا عبدالله، کشته می شود و تو می نگری؟
امام حسین علیه السلام از زمین برخاست و مانند شیری شجاع بر دشمن حمله کرد همچنان با دشمن جنگید تا بیش از هفتاد زخم بر بدنش وارد آمد.
امام کنار آمد تا اندکی استراحت کند، در کنار ایستاده بود ناگاه سنگی از جانب دشمن آمد و به پیشانی آنحضرت خورد و خون جاری شد، دامنش را بلند کرد تا خون پیشانی را پاک کند، در این هنگام تیری سه شعبه زهر آلود آمد و بر سینه (یا شکم) آنحضرت اصابت کرد، فرمود: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله.
سپس سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو میدانی مردی را می کشند که در روی زمین پسر پیغمبری غیر او نیست».
آنگاه آن تیر را گرفت و از پشت بیرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جاری شد.
در این هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ کشید و مدتی از این جریان گذشت، و کسی جرئت نمی کرد آخرین ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات کند).
شمر بر سپاه خود فریاد زد: ویحکم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثکلتکم امهاتکم.
در این وقت، دشمنان بیرحم، از هر سو به آن امام غریب، حمله کردند، یکی به شانه چپش ضربت زد، دیگری بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پیش آمد و چنان نیزهاش را بر گودی گلوی آنحضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون آورد و بر استخوانهای سینهاش کوبید و تیر بر حلقوم او وارد ساخت، که آنحضرت بر روی خاک زمین افتاد، پس از لحظهای برخاست و نشست و تیر را از گلوی خود بیرون کشید، سر محاسنش را با خون بدنش رنگین نمود و می فرمود: هکذا القی الله مخضبا بدمی مغصوبا علی حقی.
هلال بن نافع (که از سربازان دشمن بود) می گوید: نگاه به قتلگاه کردم دیدم حسین علیه السلام به خود میپیچد و در حال جان دادن است، درخشندگی چهره، و زیبائی قامت او مرا از فکر در مورد کشتن او بازداشت و من هرگز کشته آغشته به خونی را چنین ندیده ام.
در این حال فرمود: شربت آبی به من برسانید.
ظالمی گفت: آب نچشی تا از آب سوزان دوزخ بیاشامی، حضرت فرمود: آیا من آب سوزان جهنم را میآشامم؟، نه هرگز، بلکه من بر جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم وارد می شوم و در محضر او از آب گوارای بهشتی می آشامم، و از ظلم و ستم شما به آنحضرت شکایت میکنم.
گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نکرد، گویا ذرهای رحم در دل هیچکدام از آنها نبود.مر
۴.۵k
۲۱ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.