نیستی ببینی چه بارانی می آید...
نیستی ببینی چه بارانی می آید...
از همان هایی که دوست دارم لباس هایم را بر تن کنم و از زندان خانگی ام رها شوم....بی حوصله جان نمیدانی چقدر لذت دارد آرام قدم زدن و فکر کردن به تو..نمیدانی از چه نعمتی محرومی...نعمت عاشق خودت شدن!
قدم زدم و فکر کردم دلم چقدر تنگ شده حتی برای عصبانیت هایت برای کلافه شدن هایت،برای لحظه هایی که تورا از خودم ناامید میکردم و....راستی میدانی دلم بیشتر برای کدام حالتت تنگ شده؟نادیده گرفتن هایت!وقتی جوری با من رفتار میکردی که انگار نیستم...انقدر باورت داشتم که وقتی مرا نمی دیدی به ظاهر! خودم هم فکر میکردم شاید اَصلا منی در کار نباشد.
شاید من وجود خارجی ندارم و یک توده توهم،توده توهم عاشق!
لابد داری با خودت میگویی این اراجیف چیست؟!یا میگویی باز این دخترک عاشق احمق پیدایش شد.
چرا دست از سرم بر نمیدارد!؟!
بد اخلاق جان رک بگویم! این دختر احمق عاشق دیگر نمیتواند دلتنگت نباشد...اصلا این دخترک عاشق تمام آینده اش را در آغوش تو گم کرده....میدانی؟ این دخترک عاشق با تو نمیترسید و با خیال راحت خودش بود.بی حوصله جان دلم خیلی خیلی برای خودم بودن تنگ شده...من خودم را جا گذاشته ام در کنار تو! این منی که میبینی یک تکه دلتنگی ست....
بداخلاق جان میشود یک بار این عادتت را کنار بگذاری و نامه ام را جواب دهی؟ اصلا ناسزا بنویس و پست کن یا حتی بنویس هی تو احمق از فکر من بیا بیرون من مال تو نیستم!
تا من بهانه ای برای یک عمر پرواز کردن داشته باشم...میدانی؟ اخر نامه معمولی که نیست...دست خط توست...دست خط مرد همیشه بداخلاق و مغرور من....
راستی بداخلاق جان یک سوال!
تو اصلا میدانی دلتنگی چیست؟...
اگر روزی دیگر پیدایم نشد فکر نکنی تمام شد این دلتنگی ها!نه اصلا...من از آن هایی نیستم که بتوانم دلتنگی هایم را مهار کنم..!
از همان هایی که دوست دارم لباس هایم را بر تن کنم و از زندان خانگی ام رها شوم....بی حوصله جان نمیدانی چقدر لذت دارد آرام قدم زدن و فکر کردن به تو..نمیدانی از چه نعمتی محرومی...نعمت عاشق خودت شدن!
قدم زدم و فکر کردم دلم چقدر تنگ شده حتی برای عصبانیت هایت برای کلافه شدن هایت،برای لحظه هایی که تورا از خودم ناامید میکردم و....راستی میدانی دلم بیشتر برای کدام حالتت تنگ شده؟نادیده گرفتن هایت!وقتی جوری با من رفتار میکردی که انگار نیستم...انقدر باورت داشتم که وقتی مرا نمی دیدی به ظاهر! خودم هم فکر میکردم شاید اَصلا منی در کار نباشد.
شاید من وجود خارجی ندارم و یک توده توهم،توده توهم عاشق!
لابد داری با خودت میگویی این اراجیف چیست؟!یا میگویی باز این دخترک عاشق احمق پیدایش شد.
چرا دست از سرم بر نمیدارد!؟!
بد اخلاق جان رک بگویم! این دختر احمق عاشق دیگر نمیتواند دلتنگت نباشد...اصلا این دخترک عاشق تمام آینده اش را در آغوش تو گم کرده....میدانی؟ این دخترک عاشق با تو نمیترسید و با خیال راحت خودش بود.بی حوصله جان دلم خیلی خیلی برای خودم بودن تنگ شده...من خودم را جا گذاشته ام در کنار تو! این منی که میبینی یک تکه دلتنگی ست....
بداخلاق جان میشود یک بار این عادتت را کنار بگذاری و نامه ام را جواب دهی؟ اصلا ناسزا بنویس و پست کن یا حتی بنویس هی تو احمق از فکر من بیا بیرون من مال تو نیستم!
تا من بهانه ای برای یک عمر پرواز کردن داشته باشم...میدانی؟ اخر نامه معمولی که نیست...دست خط توست...دست خط مرد همیشه بداخلاق و مغرور من....
راستی بداخلاق جان یک سوال!
تو اصلا میدانی دلتنگی چیست؟...
اگر روزی دیگر پیدایم نشد فکر نکنی تمام شد این دلتنگی ها!نه اصلا...من از آن هایی نیستم که بتوانم دلتنگی هایم را مهار کنم..!
۱۲.۲k
۲۳ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.