بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
حکایت دانا و نادان
شخصی بر پیش گه سترگی برفت و چنین بگفت
ای سترگا سخنی با شما دارم اگر آن را بپرسم پاسخ می دهید سخت بدین پاسخ نیازمندم
سترگ چنین بگفت :ای جوان اگر دادارم یاریدنم کند پرسشت را پاسخ دهم بنده از خودم چیزی ندانم همه از اوست
جوان:چشم ای بزرگوار
ولی پرسشم این است بنده از کودکی خدای یگانه را نمی پرستیدم وهنوز هم پذیره ندارم
سترگ بر آشفت بگفت:پس ای جوان من خویش بدیدم به مسجد بیایی و نماز گزاری و روزه گیری پس سر این بی خدایی چیست
چرا سخن دور از سگال گویی که ترانک«1» را زرمان «2»کند
بنده از بد سگالی ات در شگفتم اندیشه ات بیشتر گو
جوان بگفت: اندیشه ی من چنین باشد که این جهان دیبا دارای انرژی های مثبت و منفی ای می باشد وخدا هم یکی از آن انرژی های جهان است
وما مردم برای آنکه سختی های خویش را چاره کنیم به دنبال دین و آیین خدایی می گردیم و خدا زاییده ی سگال مردم باشد و بس!!؟؟؟؟!!
سترگ آهی کشید و چنین بگفت:ای جوان بنده پاسخت را به مدد پروردگار بگویم ولی حیف که یک عمر بت درونت بپرستیدی و به هیچ نرسیدی
اما پاسخت را بگویم ای جوان این انرژی مثبت و منفی ای که
می گویی در جهان می باشد را چه کسی آفریده
جوان :ای سترگا مگر کسی باید آن را بیافریند خودش پدیدارشده است
همان گونه که پایه ی دنیا واین جهان از منفجر شدن چیزی پدید آمده واز آن انفجار عالم هستی پدید آمده است
سترگ چنین پاسخ داد:ای جوان اگر حرف تو درست باشد آن انفجار اولیه را که آفریده است
جوان لحظه ای درنگ کرد و به سگال فرو برفت و بگفت چرا می خواهید بگویید هر عللی معلولی دارد
سترگ بگفت:این که هر علتی معلولی دارد فطری آدم و بشر است و عقلا آن را پذیره داراند
شخص بی خدایی بر پیشگه سترگی برفت دید در خانه ی سترگ ،منظومه ی شمسیه کوچک دست سازی است که نظام دیبایی دارد وچنین بگفت ای سترگ این منظومه ی شمسی را شمادرست کرده اید
شخص سترگ بگفت :خیر خود به خود به وجود آمده
شخص بی خدا بگفت :من را آزار مده مگر می شود منظومه ی به این دیبایی و خوش نظامی خود به خود پدید آمده باشد
شخص سترگ بگفت:نه آن خود به خود پدید آمده است
دوباره شخص بی خدا گفت مگر می شود خود به خود پدیدار شود حتما سازنده ای قهار داشته
سترگ بگفت:شما این نظام به این کوچکی را می بینی و می گویی سازنده ای دارد
اما عالم هستی را می بینی و بااین همه نظام گویی خالقی ندارد من در سگالت در عجبم
آری ای جوان عزیز این جهان خالقی دارد
جوان:ای سترگا آفرین بر دانش و حکمت شمااما چرا این عالم را باید آفریننده اش خدا باشد چرا نباید انسان باشد
دانا:بنده از خویش ندارم و همه از اوست
اما پاسخت بگویم که انسان خود موجودی نیازمند است و قائم به غیره است وتجدید پذیر و نابود شدنی است خود چگونه می تواند خالق باشد
ضمنا اگر ما قائل به خالقیت انسان شویم باید بگوییم حالا این انسان را مثلا فلان انسان آفرید خوب انسان قبلی را که آفرید و شما می گویی خوب انسان دیگر و این چرخه همین گونه ادامه دارد و با استدلال شما تسلسل پیش آید و تسلسل از نظر عقلا محال است
جوان بگفت تسلسل چیست
سترگ:یعنی ادامه داشتن چیزی تا بی نهایت
جوان بگفت ای سترگ چرا قائل به واحد بودن پروردگار هستیدچرا خدا چند تا نیست
سترگ بگفت: یکی از امامان بزرگواران ما بگفت اگر خدای دیگری غیر خدای یگانه بود تو باید آثارش را می دیدی و معجزاتش و پیامبران او را می دیدی در حالی که چنین نیست
اما دلیل دیگر بر تو گویم که اگر خدای دیگر وجود داشت جهان همواره شاهد جنگ بین خدایان مختلف بود و سپاهیان این خدا با آن خدا می جنگیدند
دلیل دیگر آن است اگر به نظم این جهان بنگری می بینی نظم واحدی دارد خدا می گوید خلق الله الازواجا
حالا شما اگر به ذرات عالم هم نگاه کنی می بینی دارای یک موج مثبت و منفی هستند
پس حالا که این جهان نظام واحد دارد گواه این است که خالق واحد دارد
جوان گفت :ای سترگ چرا قائل به دین مسیحیت نشویم
سترگ بگفت:ای جوان مسیحیان سه خدایی را پذیره دارند و گویند مسیح خدا در او حلول کرده و او خداست
حضرت علی ابن موسی الرضا در پاسخ به یکی از بزرگان مسیحیان چنین گفت
ای مسیحی حضرت مسیح بسیار بزرگ بود ولی حیف که کم عبادت
می کرد
مسیحی به گفت سگال کردم تو از بزرگان شیعه هستی بزرگی ات را پیش من شکاندی
همه می دانند که نمازها می خوانده و روزه ها می گرفته
امام رضا:خوب این نماز و روزه ها را مسیح برای که می گرفته
بعد عالم به جوان می گوید: ای جوان آن مسیحی خاموش ماند چون اگر می گفت برای خدا می خوانده ادعای خدا بودن مسیح باطل می شد چون اگر مسیح خدا بوده پس چه نیاز به عبادت خدا داشته
جوان بگفت ای سترگ بسیار عالی الحق که مرا خیری بسیار رسانیدی و مرا از گمراهی رها
حکایت دانا و نادان
شخصی بر پیش گه سترگی برفت و چنین بگفت
ای سترگا سخنی با شما دارم اگر آن را بپرسم پاسخ می دهید سخت بدین پاسخ نیازمندم
سترگ چنین بگفت :ای جوان اگر دادارم یاریدنم کند پرسشت را پاسخ دهم بنده از خودم چیزی ندانم همه از اوست
جوان:چشم ای بزرگوار
ولی پرسشم این است بنده از کودکی خدای یگانه را نمی پرستیدم وهنوز هم پذیره ندارم
سترگ بر آشفت بگفت:پس ای جوان من خویش بدیدم به مسجد بیایی و نماز گزاری و روزه گیری پس سر این بی خدایی چیست
چرا سخن دور از سگال گویی که ترانک«1» را زرمان «2»کند
بنده از بد سگالی ات در شگفتم اندیشه ات بیشتر گو
جوان بگفت: اندیشه ی من چنین باشد که این جهان دیبا دارای انرژی های مثبت و منفی ای می باشد وخدا هم یکی از آن انرژی های جهان است
وما مردم برای آنکه سختی های خویش را چاره کنیم به دنبال دین و آیین خدایی می گردیم و خدا زاییده ی سگال مردم باشد و بس!!؟؟؟؟!!
سترگ آهی کشید و چنین بگفت:ای جوان بنده پاسخت را به مدد پروردگار بگویم ولی حیف که یک عمر بت درونت بپرستیدی و به هیچ نرسیدی
اما پاسخت را بگویم ای جوان این انرژی مثبت و منفی ای که
می گویی در جهان می باشد را چه کسی آفریده
جوان :ای سترگا مگر کسی باید آن را بیافریند خودش پدیدارشده است
همان گونه که پایه ی دنیا واین جهان از منفجر شدن چیزی پدید آمده واز آن انفجار عالم هستی پدید آمده است
سترگ چنین پاسخ داد:ای جوان اگر حرف تو درست باشد آن انفجار اولیه را که آفریده است
جوان لحظه ای درنگ کرد و به سگال فرو برفت و بگفت چرا می خواهید بگویید هر عللی معلولی دارد
سترگ بگفت:این که هر علتی معلولی دارد فطری آدم و بشر است و عقلا آن را پذیره داراند
شخص بی خدایی بر پیشگه سترگی برفت دید در خانه ی سترگ ،منظومه ی شمسیه کوچک دست سازی است که نظام دیبایی دارد وچنین بگفت ای سترگ این منظومه ی شمسی را شمادرست کرده اید
شخص سترگ بگفت :خیر خود به خود به وجود آمده
شخص بی خدا بگفت :من را آزار مده مگر می شود منظومه ی به این دیبایی و خوش نظامی خود به خود پدید آمده باشد
شخص سترگ بگفت:نه آن خود به خود پدید آمده است
دوباره شخص بی خدا گفت مگر می شود خود به خود پدیدار شود حتما سازنده ای قهار داشته
سترگ بگفت:شما این نظام به این کوچکی را می بینی و می گویی سازنده ای دارد
اما عالم هستی را می بینی و بااین همه نظام گویی خالقی ندارد من در سگالت در عجبم
آری ای جوان عزیز این جهان خالقی دارد
جوان:ای سترگا آفرین بر دانش و حکمت شمااما چرا این عالم را باید آفریننده اش خدا باشد چرا نباید انسان باشد
دانا:بنده از خویش ندارم و همه از اوست
اما پاسخت بگویم که انسان خود موجودی نیازمند است و قائم به غیره است وتجدید پذیر و نابود شدنی است خود چگونه می تواند خالق باشد
ضمنا اگر ما قائل به خالقیت انسان شویم باید بگوییم حالا این انسان را مثلا فلان انسان آفرید خوب انسان قبلی را که آفرید و شما می گویی خوب انسان دیگر و این چرخه همین گونه ادامه دارد و با استدلال شما تسلسل پیش آید و تسلسل از نظر عقلا محال است
جوان بگفت تسلسل چیست
سترگ:یعنی ادامه داشتن چیزی تا بی نهایت
جوان بگفت ای سترگ چرا قائل به واحد بودن پروردگار هستیدچرا خدا چند تا نیست
سترگ بگفت: یکی از امامان بزرگواران ما بگفت اگر خدای دیگری غیر خدای یگانه بود تو باید آثارش را می دیدی و معجزاتش و پیامبران او را می دیدی در حالی که چنین نیست
اما دلیل دیگر بر تو گویم که اگر خدای دیگر وجود داشت جهان همواره شاهد جنگ بین خدایان مختلف بود و سپاهیان این خدا با آن خدا می جنگیدند
دلیل دیگر آن است اگر به نظم این جهان بنگری می بینی نظم واحدی دارد خدا می گوید خلق الله الازواجا
حالا شما اگر به ذرات عالم هم نگاه کنی می بینی دارای یک موج مثبت و منفی هستند
پس حالا که این جهان نظام واحد دارد گواه این است که خالق واحد دارد
جوان گفت :ای سترگ چرا قائل به دین مسیحیت نشویم
سترگ بگفت:ای جوان مسیحیان سه خدایی را پذیره دارند و گویند مسیح خدا در او حلول کرده و او خداست
حضرت علی ابن موسی الرضا در پاسخ به یکی از بزرگان مسیحیان چنین گفت
ای مسیحی حضرت مسیح بسیار بزرگ بود ولی حیف که کم عبادت
می کرد
مسیحی به گفت سگال کردم تو از بزرگان شیعه هستی بزرگی ات را پیش من شکاندی
همه می دانند که نمازها می خوانده و روزه ها می گرفته
امام رضا:خوب این نماز و روزه ها را مسیح برای که می گرفته
بعد عالم به جوان می گوید: ای جوان آن مسیحی خاموش ماند چون اگر می گفت برای خدا می خوانده ادعای خدا بودن مسیح باطل می شد چون اگر مسیح خدا بوده پس چه نیاز به عبادت خدا داشته
جوان بگفت ای سترگ بسیار عالی الحق که مرا خیری بسیار رسانیدی و مرا از گمراهی رها
۵.۵k
۲۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.