سردترین روز زمستانی ام را با آمدنت پر از شکوفه عشق کردی
سردترین روز زمستانی ام را با آمدنت پر از شکوفه عشق کردی
طعم خوش بودنت را در ذهنم حک کردی
روحم را با عشقت به پرواز درآوردم
افکارم را در جعبه ای قرمز به تو هدیه دادم
تب خواستنت در من شکوفا شد
تشنه ی نوازش دستانت شدم
عطش چشیدن عشقت را در ذهن قلبم انداختی
بودنت اگرچه سهم من نیست
در شهر قلبت اگرچه به اندازه نیمکتی در خیابان تنهایی جایی ندارم
ولی تمام وجود من با وجود بی وجود تو عجین شده است
هرچند ناامیدی به امید بودنت را به من هدیه کردی
اما بگذار که روحم همسفر خاطرات رنگینت باشد در سرزمینی که دیگر با نبودنت برایم تاریک است
طعم خوش بودنت را در ذهنم حک کردی
روحم را با عشقت به پرواز درآوردم
افکارم را در جعبه ای قرمز به تو هدیه دادم
تب خواستنت در من شکوفا شد
تشنه ی نوازش دستانت شدم
عطش چشیدن عشقت را در ذهن قلبم انداختی
بودنت اگرچه سهم من نیست
در شهر قلبت اگرچه به اندازه نیمکتی در خیابان تنهایی جایی ندارم
ولی تمام وجود من با وجود بی وجود تو عجین شده است
هرچند ناامیدی به امید بودنت را به من هدیه کردی
اما بگذار که روحم همسفر خاطرات رنگینت باشد در سرزمینی که دیگر با نبودنت برایم تاریک است
۳۳۲
۲۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.