زیستن را برایم معنا کن. آن هم در هیاهوی این جهان و آن جها
زیستن را برایم معنا کن. آن هم در هیاهوی این جهان و آن جهان دیگری که می دانم پشت همین آسمان خراش ها انتظارم را می کشد. باید دست به کار شوم، مجالی نیست. لحظه ای غفلت، مسبب سوگواری سالیان دراز می شود. اینکه تو برای رفتن آماده بودی، اینکه من برای ماندن رفته بودم. هر کدام دنیای خودش را داشت.
زیستن در دنیای غریبی که در آن سوی ساختمان های سر به فلک کشیده ی شهر نفس می کشد دل شیر می خواست که من نداشتم. نمی شد به آینده ی نامعلومی که برایم خواب دیده ای دل خوش کنم. شاید برای همین در تکاپوی یک زیستن آن هم از نوعی دیگر چمدانم را بسته ام و به دنبال راهی برای فرار می گردم.
زیستن را برایم معنا کن وقتی ثانیه ها را می کشم و دست به دامان ساعت شماته دار خانه می شوم تا کمی به خواب برود. می روم تا رفته باشم. می روم تا رفته باشم برای ماندن. وقتی تو هنوز آن توئی نیستی که قرار بود بازگردد. شاید زیستنی از نوع دیگر لازم است تا دیگر از این آسمان خراش های بی دلیل خبری نباشد...
زیستن در دنیای غریبی که در آن سوی ساختمان های سر به فلک کشیده ی شهر نفس می کشد دل شیر می خواست که من نداشتم. نمی شد به آینده ی نامعلومی که برایم خواب دیده ای دل خوش کنم. شاید برای همین در تکاپوی یک زیستن آن هم از نوعی دیگر چمدانم را بسته ام و به دنبال راهی برای فرار می گردم.
زیستن را برایم معنا کن وقتی ثانیه ها را می کشم و دست به دامان ساعت شماته دار خانه می شوم تا کمی به خواب برود. می روم تا رفته باشم. می روم تا رفته باشم برای ماندن. وقتی تو هنوز آن توئی نیستی که قرار بود بازگردد. شاید زیستنی از نوع دیگر لازم است تا دیگر از این آسمان خراش های بی دلیل خبری نباشد...
۴.۶k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.