باران گرفته، دست هایت را نمی گیرم
باران گرفته، دست هایت را نمی گیرم
از دست تو نه! از خودم انگار دلگیرم
چیزی بگو! از این سکوت سرد می ترسم
حرفی بزن حالا که از این زندگی سیرم
با جمله ای آرام کن آشوب من را باز
حالا که رویای تو هستم چیست تعبیرم؟
باید نفس های مرا از من بگیرد عشق
از شهر تو دل می کنم، اما نمی میرم
اصلا نفهمیدم که چشمانت کجا گم شد
یک شب تو را برداشت با خود برد تقدیرم
آیینه هم دیگر مرا زیبا نخواهد دید
بعد از تو محو و خسته و گنگ است تصویرم
این زندگی دست از سر من بر نمی دارد
حس می کنم در پنجه های تیز یک شیرم
دارم برایت شعر می گویم کمی سخت است
دست مرا خوانده ست امشب میز تحریرم
یک روز دستان تو چترم بود، حالا نه!
دیگر سراغت را از این باران نمی گیرم
از دست تو نه! از خودم انگار دلگیرم
چیزی بگو! از این سکوت سرد می ترسم
حرفی بزن حالا که از این زندگی سیرم
با جمله ای آرام کن آشوب من را باز
حالا که رویای تو هستم چیست تعبیرم؟
باید نفس های مرا از من بگیرد عشق
از شهر تو دل می کنم، اما نمی میرم
اصلا نفهمیدم که چشمانت کجا گم شد
یک شب تو را برداشت با خود برد تقدیرم
آیینه هم دیگر مرا زیبا نخواهد دید
بعد از تو محو و خسته و گنگ است تصویرم
این زندگی دست از سر من بر نمی دارد
حس می کنم در پنجه های تیز یک شیرم
دارم برایت شعر می گویم کمی سخت است
دست مرا خوانده ست امشب میز تحریرم
یک روز دستان تو چترم بود، حالا نه!
دیگر سراغت را از این باران نمی گیرم
۵.۶k
۰۲ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.