🍁 رمان ستاره شکسته🍁 بخش چهارم....بخونین و کامنت بزارین اج
🍁 رمان ستاره شکسته🍁 بخش چهارم....بخونین و کامنت بزارین اجیا و بچه هااااا
⭐ ️ایون⭐
_ایون...من واقعا نمی دونم چیکار کنم...خیلی سخته که به مدیر توضیح بدم این مشکل رو ...من انقدر تو خودم ریختم که دیگه دارم منفجر میشم...ایون...من فقط تورودارم.من نمی تونستم به کسی بگم این مشکلو!اینم خودت فهمیدی!وگرنه شاید هرگز نمی گفتم و تو دلم می موند.ایون کمکم کن!دارم می میرم...به چشمای معصوم سوئون نگاه کردم که حالا پر از اشک شده بودن و با مظلومیت خاصی که همیشه تو چشماش بود نگاهم می کرد. کی فکرشو می کرد سوئونی که همیشه می خنده و با همه خوش و بش می کنه همچنین آدمی باشه که انقدر سختی تو زندگیش باشه!بعضی ها فکر می کنند آیدل ها هیچ غم و غصه ای ندارن و اگر هم مشکلی باشه با پول براشون درست می شه...هه...بعضی چیزا هرگز با پول درست نمیشه مثل این مشکل سوئون...سوئون رو تو آغوشم گرفتم و بهش اجازه دادم گریه هاش فوران کنند . سوئون مغرور بود ، مغرور و محکم! یه دختر که با وجود تمام سختی هاش خم به ابروش نیاورد اما اینبار دیگه نتونست و گریه کرد و من اینو می خوام این که گریه کنه ، بگه،کمک بخواد !نه اینکه بریزه تو خودش...همیشه از این تعجب می کردم که چرا صدای هیچ کس شبیه سوئون بااحساس نیست به قول جیون اون با درد می خونه!
بالاخره سرشو از رو سینم برداشت و با دستش مشغول پاک کردن اشکاش شد نگاهش کردم و لبخندی زدم و با لحن آرومی گفتم:بهتری؟؟
☆☆☆☆☆☆
ایییییییی خدا !!! بهم صبر بده دارم می میرم آخه این کتاب کجآآآآست!!! اون لحظه خدایی داشت دیگه دود از گوشام می زد بیرون ! یه کتاب بود که تمام نوشته هایی که بهم گفته بود رو توش نوشته بودم...مجسمه و کتاب تنها دارایی باقی موندم از اون بود که مجسمه به لطف جیون نیست و نابود شد اما ازن یکی نمی زارم چیزیش شه...صبر کن ببینم...ای خدآآآا ☆دوهفته قبل☆
-ایون!خیلی دوس دارم دفتری که بهت داد رو بخونم...توروخدآآآ
-جیون حرفشم نزن و حتی بهش هم فک نکن! من اونو دست هیییییچکس نمی دم
-می دونم ایون ولی من که هیچکس و هرکس نیستم!توروخدآآآاا
-ایییی جیون نکن راضیم نکن لطفا -ایون بده دیگههههههه
-باشه برو ببر ولی تا یه هفته دیگه باید برگردونی!
-باشه...-قول؟؟-قول☆☆☆
وآآای جیون می کشمت عجب قولی!!!!با حرص از تو اتاق زدم بیرون به طرف اتاق جیون و هیومین رفتم و توراه همش فحش می دادم..وسطای راه بودم که یکی صدام کرد برگشتم و به برنانه ریز برخوردم
-ایون!سریع برو پیش مدیر ! باید باهاتون درمورد گروه جدید حرف بزنه!!
با تعجب گفتم:گروه جدید؟؟
برنامه ریز درحالی که داشت می رفت گفت:برو دیگه خودت می فهمی...تا جلوی اتاق مدیر انقدر تو فکر بودم که اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم!!!!!
در زدم و رفتم تو ...همشون بودن فقط من مونده بودم. رفتم رو صندلی نشستم و وقتی سرمو بلند کردم دقیق روبروی جیون بودم... آخ جیون من بالاخره از دست تو سکته می کنم دختره دیوونه...مدیر بالاخره شروع کرد به حرف زدن: دخترا راستش قراره یه گروه دیگه به کمپانیمون اضافه بشه!و خواستم اولین نفر شما باشین که از این قضیه خبردار میشید!این گروه الان در گروه بهترین گروه ها در طی این چند سال بودن و خیلی هم در وقت کم تونستند تو دل مردم خودشونو جا کنند! لیدر این گروه که مادرش کره ای و پدرش آمریکاییه با صدای دل انگیز و اجرای فوق العادش می تونه پوئن خوبی واسه کمپانیمون باشه...بورام لبشو کج کرد و گفت:مدیر اسم گروه...هممون به مدیر خیره شدیم . مدیر لبخندی زد و گفت:4EsR
با لیدر عالی و بی نقصش "سایمی"
☆☆☆☆☆☆☆⭐ ️جیون⭐ ️
وای!هنوزم باورم نمیشه!یعنی اونی که مدیر اون روز داشت واسش بال بال میزد اینا بودن...ولی از حق نگذریم واقعا عالین و مدیر خوب تونست تو هوا بزنتشون...نمی دونم چرا اما وقتی فهمیدم اونان حس عجیبی داشتم...نه خوشحال نه ناراحت..
همونطور داشتم تو محوطه کمپانی راه می رفتم که صدای ایون رو شنیدم
-جیون!
اول به گوشام شک کردم اما وقتی واسه دومین بار صدا زد مطمئن شدم و برگشتم!با چشمای معصوم سیاهش داشت نگاهم می کرد..اخیییییی دلش طاقت نیاورد اومد اشتی کنون!حقته!که یه بار دیگه واسه من خودتو نگیری!وقتی دید دارم اینطوری نگاهش می کنم گفت: دفترم کجاس؟؟
مثل لاستیکی که پنچر بشه بادم خالی شد...چچچچ...واسه دفتر اومده؟؟منو بگو فک کردم...لبمو کج کردم و گفتم: تو جیبم که نیست!تو اتاقه!ایون اخمی کرد و گفت:یه هفته پیش قرار بود برگردونی!نکنه تو هر ۴۸ ساعتو ۲۴ ساعت حساب می کنی!!!به چشاش نگاه کردم و گفت:ایییی نمی خورمش که!
ایون پوزخندی زد و گفت:شاید خوردی!موش خرما!
ایییی من نمی دونم چرا همه به من میگن موش خرما جانور دیگه ای نیست واقعا که خرما بخوره؟؟؟اصلا بگن گربه خرما یا
⭐ ️ایون⭐
_ایون...من واقعا نمی دونم چیکار کنم...خیلی سخته که به مدیر توضیح بدم این مشکل رو ...من انقدر تو خودم ریختم که دیگه دارم منفجر میشم...ایون...من فقط تورودارم.من نمی تونستم به کسی بگم این مشکلو!اینم خودت فهمیدی!وگرنه شاید هرگز نمی گفتم و تو دلم می موند.ایون کمکم کن!دارم می میرم...به چشمای معصوم سوئون نگاه کردم که حالا پر از اشک شده بودن و با مظلومیت خاصی که همیشه تو چشماش بود نگاهم می کرد. کی فکرشو می کرد سوئونی که همیشه می خنده و با همه خوش و بش می کنه همچنین آدمی باشه که انقدر سختی تو زندگیش باشه!بعضی ها فکر می کنند آیدل ها هیچ غم و غصه ای ندارن و اگر هم مشکلی باشه با پول براشون درست می شه...هه...بعضی چیزا هرگز با پول درست نمیشه مثل این مشکل سوئون...سوئون رو تو آغوشم گرفتم و بهش اجازه دادم گریه هاش فوران کنند . سوئون مغرور بود ، مغرور و محکم! یه دختر که با وجود تمام سختی هاش خم به ابروش نیاورد اما اینبار دیگه نتونست و گریه کرد و من اینو می خوام این که گریه کنه ، بگه،کمک بخواد !نه اینکه بریزه تو خودش...همیشه از این تعجب می کردم که چرا صدای هیچ کس شبیه سوئون بااحساس نیست به قول جیون اون با درد می خونه!
بالاخره سرشو از رو سینم برداشت و با دستش مشغول پاک کردن اشکاش شد نگاهش کردم و لبخندی زدم و با لحن آرومی گفتم:بهتری؟؟
☆☆☆☆☆☆
ایییییییی خدا !!! بهم صبر بده دارم می میرم آخه این کتاب کجآآآآست!!! اون لحظه خدایی داشت دیگه دود از گوشام می زد بیرون ! یه کتاب بود که تمام نوشته هایی که بهم گفته بود رو توش نوشته بودم...مجسمه و کتاب تنها دارایی باقی موندم از اون بود که مجسمه به لطف جیون نیست و نابود شد اما ازن یکی نمی زارم چیزیش شه...صبر کن ببینم...ای خدآآآا ☆دوهفته قبل☆
-ایون!خیلی دوس دارم دفتری که بهت داد رو بخونم...توروخدآآآ
-جیون حرفشم نزن و حتی بهش هم فک نکن! من اونو دست هیییییچکس نمی دم
-می دونم ایون ولی من که هیچکس و هرکس نیستم!توروخدآآآاا
-ایییی جیون نکن راضیم نکن لطفا -ایون بده دیگههههههه
-باشه برو ببر ولی تا یه هفته دیگه باید برگردونی!
-باشه...-قول؟؟-قول☆☆☆
وآآای جیون می کشمت عجب قولی!!!!با حرص از تو اتاق زدم بیرون به طرف اتاق جیون و هیومین رفتم و توراه همش فحش می دادم..وسطای راه بودم که یکی صدام کرد برگشتم و به برنانه ریز برخوردم
-ایون!سریع برو پیش مدیر ! باید باهاتون درمورد گروه جدید حرف بزنه!!
با تعجب گفتم:گروه جدید؟؟
برنامه ریز درحالی که داشت می رفت گفت:برو دیگه خودت می فهمی...تا جلوی اتاق مدیر انقدر تو فکر بودم که اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم!!!!!
در زدم و رفتم تو ...همشون بودن فقط من مونده بودم. رفتم رو صندلی نشستم و وقتی سرمو بلند کردم دقیق روبروی جیون بودم... آخ جیون من بالاخره از دست تو سکته می کنم دختره دیوونه...مدیر بالاخره شروع کرد به حرف زدن: دخترا راستش قراره یه گروه دیگه به کمپانیمون اضافه بشه!و خواستم اولین نفر شما باشین که از این قضیه خبردار میشید!این گروه الان در گروه بهترین گروه ها در طی این چند سال بودن و خیلی هم در وقت کم تونستند تو دل مردم خودشونو جا کنند! لیدر این گروه که مادرش کره ای و پدرش آمریکاییه با صدای دل انگیز و اجرای فوق العادش می تونه پوئن خوبی واسه کمپانیمون باشه...بورام لبشو کج کرد و گفت:مدیر اسم گروه...هممون به مدیر خیره شدیم . مدیر لبخندی زد و گفت:4EsR
با لیدر عالی و بی نقصش "سایمی"
☆☆☆☆☆☆☆⭐ ️جیون⭐ ️
وای!هنوزم باورم نمیشه!یعنی اونی که مدیر اون روز داشت واسش بال بال میزد اینا بودن...ولی از حق نگذریم واقعا عالین و مدیر خوب تونست تو هوا بزنتشون...نمی دونم چرا اما وقتی فهمیدم اونان حس عجیبی داشتم...نه خوشحال نه ناراحت..
همونطور داشتم تو محوطه کمپانی راه می رفتم که صدای ایون رو شنیدم
-جیون!
اول به گوشام شک کردم اما وقتی واسه دومین بار صدا زد مطمئن شدم و برگشتم!با چشمای معصوم سیاهش داشت نگاهم می کرد..اخیییییی دلش طاقت نیاورد اومد اشتی کنون!حقته!که یه بار دیگه واسه من خودتو نگیری!وقتی دید دارم اینطوری نگاهش می کنم گفت: دفترم کجاس؟؟
مثل لاستیکی که پنچر بشه بادم خالی شد...چچچچ...واسه دفتر اومده؟؟منو بگو فک کردم...لبمو کج کردم و گفتم: تو جیبم که نیست!تو اتاقه!ایون اخمی کرد و گفت:یه هفته پیش قرار بود برگردونی!نکنه تو هر ۴۸ ساعتو ۲۴ ساعت حساب می کنی!!!به چشاش نگاه کردم و گفت:ایییی نمی خورمش که!
ایون پوزخندی زد و گفت:شاید خوردی!موش خرما!
ایییی من نمی دونم چرا همه به من میگن موش خرما جانور دیگه ای نیست واقعا که خرما بخوره؟؟؟اصلا بگن گربه خرما یا
۲۷.۸k
۱۲ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.