🌹 رمان ستاره ی شکسته🌹 بخش ششم....اززبون جیون وایون بخونین
🌹 رمان ستاره ی شکسته🌹 بخش ششم....اززبون جیون وایون بخونین....درضمن کامنتم یادتون نره👇
-ایون جان یکم لبخند بزنی بد نیست!!!!
با حرص به عکاس نگاه کردم اخه چطور کنار این دراکولا من لبخند بزنم؟؟صداشو شنیدم که گفت اصلا بلدی لبخند بزنی؟؟؟یا همش فرمالیتس؟؟ با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم:اتفاقا من همیشه لبخند می زنم مثل جناب عالی شبیه برج زهرمار نمی مونم! لبخندی زد و گفت:من برج زهرمارم؟؟؟؟سری تکون دادم و گفتم:بله! سری تکون داد و سرشو چرخوند سمتم دستشو اورد بالا و موهامو نوازش کرد خدایا این داره چیکار می کنه پسره روانی....لبخندی زد و گفت:ببینم تو این شرایط کدوممون می تونه لبخندشو طبیعی تر نشون بده... چچچچ یعنی چی؟؟چه بی معنی...ضربان قلبم از اوووون همه نزدیکی و دستی که رو موم بود بالا رفته بود لبخندی زدم و اونم لبخندی زد که تا حالا ازش ندیده بودم خیلی عجیب بوووود!! عکاس انقدرررررر عکس گرفت که خودشو کشت...منم که عین دسته ماهی تابه تفلون جلوش وایساده بودم و لبخند می زدم...
چند لحظه نگذشته بود که یهو لبخندش تبدیل به اخم شد و دستش رو برداشت...پوفی کشید و بدون توجه به ما رفت...وآااآ دیوانه اس..عکاس چند بار داد زد که برگرده اما رفت...چی باعث شد انقدر عصبی شه؟؟من که کاری نکردم؟؟خدا شفاش بده!روانی تیمارستانی..
به عکاس نگاه کردم که داشت با مدیر صحبت می کرد!مدیر نگاهی بهش انداخت و گفت:مال ایون و سایمی بهتره اونو بزار!!
اونوبزاره؟؟کجا اونو بزاره؟؟؟ رفتم سمت مدیر و گفتم : واسه چی؟؟ مدیر برگه های دستشو رو میز گذاشت و گفت : من واسه اهنگ باید دو تا بازیگر انتخاب می کردم اما حالا که شما دوتا رو دیدم نظرم عوض شد! تو و ساینی بهترین زوج واسه اهنگ هستید!! دو تا لیدر! دو تا بهترین!!واآآوعالی میشه...
انقدر تو شک رفته بودم که اون لحظه زبانم نمی چرخید...خدایا من!؟با اون میمون؟،! تو یه موزیک ویدیو؟؟ نقش دو زوج عاشق؟؟؟نههههههههههههه😱
☆☆☆☆☆
بالاخره رسیدم ساختمون خودمون و رفتم تو اتاق که کیوری اومد سمتم:
-وآآاآای ایووووون باورم نمیشه دیوونه!
گوشیمو از جیبم دراوردم و گفتم:چیو؟؟کیوری رفت رو تخت ولو شد و لبشو غنچه کرد و گفت:من و بورام و سوئون باید بریم چین ! با تعجب نگاهش کردم و گفتم:خیر باشه چرا؟؟؟کیوری با حرص نگام کرد و گفت:واسه سولومون دیییییگه... سری تکون دادم و گفتم:اهآآآ!خوب باشه خیر باشه...کیوری خندید و گفت:نمی ترسی که تنها بمونی! لبخندی زدم و گفتم:زهرمار!از چی بترسم؟؟ کیوری سری تکون داد و گفت:جن! وآای خاک عالم...جن...من از بچگی از جن می ترسیدم تنها نقطه ضعفم بود حتی الانم که خیر سرم ۲۷ سالمه هنوز می ترسم...😰 خودمو محکم نگه داشتم و خندیدم و گفتم:جن کدومه بابا! ☆☆☆☆☆☆☆
امروز کیوری و ... رفتن...توی اتاقم نشسته بودم...اه!حوصلم سر رفته! رفتم سمت کنترل و تی وی رو روشن کردم ! یه شبکه داشت فیلم ترسناک نشون میداد...منم که عشق فیلم ترسناک!!!به اسم فیلم نگاه کردم "احظار"؟؟؟ فیلم شروع شد و اولش نوشت:این فیلم براساس واقعیت ساخته شده!چییییییییی؟؟؟؟؟؟خاک عالم...بر اساس واقعیت؟؟فیلم کم کم شروع شد ... منم که رفته بودم تو اووووجش...عجب فیلمی بود!خدایی ترسناک بود منم بعضی جاهاش تا مرز سکته رفتم !! بالاخره فیلم تموم شد و منم عین جوجه تیغی شده بودم...خدایا !! به امید خودت...تی وی رو خاموش کردم و رفتم تو تخت خواب به امید خواب...
تازه چشمامو بسته بودم که احساس کردم درباز شد ، اولش فک کردم توهم زدم و یکم پتو رو اوردم بالاتر رو چشمام...چند لحظه گذشت که حس کردم تخت تکون خورد...وای!توی فیلم یه جن زیر تخت بچه ها بود!بعد پای بچه رو کشید یعنی...نه نه ایون بخواب خیر سرت ۲۷ سالته دیوانه!!!سعی کردم ارامشمو حفظ کنم که صدای خش خشی اومد و یهو صدای کمد اومد و یه چیزی توش پرید بیرون! منم با سرعت باد از جام بلند شدم و تا تونستم جیغ کشیدم و از اتاق زدم بیرون!خدایا!غلط کردم!دیگه فیلم ترسناک نگاه نمی کنممممم....الان همه جنا اومدن اینجا دور مهونی!!خدایا کمکمممم کننن!!خدایا هنوز جوونم ارزو دارم! همونطور داشتم گریه می کردم و می دویدم که برگشتم ببینم جنی پشت سرم هست یا نه که برخوردم به یه چیز سخت و محکم...آخخخ سرم...دیوار بود؟؟؟نه فک نکنم چون اگه دیوار بود الان مغزم تو دهنم بود!سرمو برگردوندم و با دو جفت چشم عسلی مواجه شدم..نه خدایا من یه سوال دارم آدم قحطییییی بود اینو فرستادی اخه؟؟؟؟؟داشت با تعجب نگاهم می کرد خوب بایدم نگاه کنه تو این موقعیت من فکر کرده جن زده شدم...که شدممم!!!!سرمو انداختم که صداشو شنیدم:ایون؟ سرمو بلند کردم و گفتم:ها؟ همونطور داشت با تعجب نگاهم می کرد گفت:حالت خوبه؟؟یه طرف موهامو پش
-ایون جان یکم لبخند بزنی بد نیست!!!!
با حرص به عکاس نگاه کردم اخه چطور کنار این دراکولا من لبخند بزنم؟؟صداشو شنیدم که گفت اصلا بلدی لبخند بزنی؟؟؟یا همش فرمالیتس؟؟ با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم:اتفاقا من همیشه لبخند می زنم مثل جناب عالی شبیه برج زهرمار نمی مونم! لبخندی زد و گفت:من برج زهرمارم؟؟؟؟سری تکون دادم و گفتم:بله! سری تکون داد و سرشو چرخوند سمتم دستشو اورد بالا و موهامو نوازش کرد خدایا این داره چیکار می کنه پسره روانی....لبخندی زد و گفت:ببینم تو این شرایط کدوممون می تونه لبخندشو طبیعی تر نشون بده... چچچچ یعنی چی؟؟چه بی معنی...ضربان قلبم از اوووون همه نزدیکی و دستی که رو موم بود بالا رفته بود لبخندی زدم و اونم لبخندی زد که تا حالا ازش ندیده بودم خیلی عجیب بوووود!! عکاس انقدرررررر عکس گرفت که خودشو کشت...منم که عین دسته ماهی تابه تفلون جلوش وایساده بودم و لبخند می زدم...
چند لحظه نگذشته بود که یهو لبخندش تبدیل به اخم شد و دستش رو برداشت...پوفی کشید و بدون توجه به ما رفت...وآااآ دیوانه اس..عکاس چند بار داد زد که برگرده اما رفت...چی باعث شد انقدر عصبی شه؟؟من که کاری نکردم؟؟خدا شفاش بده!روانی تیمارستانی..
به عکاس نگاه کردم که داشت با مدیر صحبت می کرد!مدیر نگاهی بهش انداخت و گفت:مال ایون و سایمی بهتره اونو بزار!!
اونوبزاره؟؟کجا اونو بزاره؟؟؟ رفتم سمت مدیر و گفتم : واسه چی؟؟ مدیر برگه های دستشو رو میز گذاشت و گفت : من واسه اهنگ باید دو تا بازیگر انتخاب می کردم اما حالا که شما دوتا رو دیدم نظرم عوض شد! تو و ساینی بهترین زوج واسه اهنگ هستید!! دو تا لیدر! دو تا بهترین!!واآآوعالی میشه...
انقدر تو شک رفته بودم که اون لحظه زبانم نمی چرخید...خدایا من!؟با اون میمون؟،! تو یه موزیک ویدیو؟؟ نقش دو زوج عاشق؟؟؟نههههههههههههه😱
☆☆☆☆☆
بالاخره رسیدم ساختمون خودمون و رفتم تو اتاق که کیوری اومد سمتم:
-وآآاآای ایووووون باورم نمیشه دیوونه!
گوشیمو از جیبم دراوردم و گفتم:چیو؟؟کیوری رفت رو تخت ولو شد و لبشو غنچه کرد و گفت:من و بورام و سوئون باید بریم چین ! با تعجب نگاهش کردم و گفتم:خیر باشه چرا؟؟؟کیوری با حرص نگام کرد و گفت:واسه سولومون دیییییگه... سری تکون دادم و گفتم:اهآآآ!خوب باشه خیر باشه...کیوری خندید و گفت:نمی ترسی که تنها بمونی! لبخندی زدم و گفتم:زهرمار!از چی بترسم؟؟ کیوری سری تکون داد و گفت:جن! وآای خاک عالم...جن...من از بچگی از جن می ترسیدم تنها نقطه ضعفم بود حتی الانم که خیر سرم ۲۷ سالمه هنوز می ترسم...😰 خودمو محکم نگه داشتم و خندیدم و گفتم:جن کدومه بابا! ☆☆☆☆☆☆☆
امروز کیوری و ... رفتن...توی اتاقم نشسته بودم...اه!حوصلم سر رفته! رفتم سمت کنترل و تی وی رو روشن کردم ! یه شبکه داشت فیلم ترسناک نشون میداد...منم که عشق فیلم ترسناک!!!به اسم فیلم نگاه کردم "احظار"؟؟؟ فیلم شروع شد و اولش نوشت:این فیلم براساس واقعیت ساخته شده!چییییییییی؟؟؟؟؟؟خاک عالم...بر اساس واقعیت؟؟فیلم کم کم شروع شد ... منم که رفته بودم تو اووووجش...عجب فیلمی بود!خدایی ترسناک بود منم بعضی جاهاش تا مرز سکته رفتم !! بالاخره فیلم تموم شد و منم عین جوجه تیغی شده بودم...خدایا !! به امید خودت...تی وی رو خاموش کردم و رفتم تو تخت خواب به امید خواب...
تازه چشمامو بسته بودم که احساس کردم درباز شد ، اولش فک کردم توهم زدم و یکم پتو رو اوردم بالاتر رو چشمام...چند لحظه گذشت که حس کردم تخت تکون خورد...وای!توی فیلم یه جن زیر تخت بچه ها بود!بعد پای بچه رو کشید یعنی...نه نه ایون بخواب خیر سرت ۲۷ سالته دیوانه!!!سعی کردم ارامشمو حفظ کنم که صدای خش خشی اومد و یهو صدای کمد اومد و یه چیزی توش پرید بیرون! منم با سرعت باد از جام بلند شدم و تا تونستم جیغ کشیدم و از اتاق زدم بیرون!خدایا!غلط کردم!دیگه فیلم ترسناک نگاه نمی کنممممم....الان همه جنا اومدن اینجا دور مهونی!!خدایا کمکمممم کننن!!خدایا هنوز جوونم ارزو دارم! همونطور داشتم گریه می کردم و می دویدم که برگشتم ببینم جنی پشت سرم هست یا نه که برخوردم به یه چیز سخت و محکم...آخخخ سرم...دیوار بود؟؟؟نه فک نکنم چون اگه دیوار بود الان مغزم تو دهنم بود!سرمو برگردوندم و با دو جفت چشم عسلی مواجه شدم..نه خدایا من یه سوال دارم آدم قحطییییی بود اینو فرستادی اخه؟؟؟؟؟داشت با تعجب نگاهم می کرد خوب بایدم نگاه کنه تو این موقعیت من فکر کرده جن زده شدم...که شدممم!!!!سرمو انداختم که صداشو شنیدم:ایون؟ سرمو بلند کردم و گفتم:ها؟ همونطور داشت با تعجب نگاهم می کرد گفت:حالت خوبه؟؟یه طرف موهامو پش
۲۷.۴k
۱۳ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.