قسمت 119 ازرومان یک اشتباه عشقی داستان ادامه دارد
قسمت 119 ازرومان یک اشتباه عشقی داستان ادامه دارد
#رمان
#پارت_صد_نوزده
تکیه دادم به درب آسانسور...اشک سمجی که برای بیرون زدن به دنبال روزنه بود،بالاخره راهش رو پیدا کرد..مست نباش. من رو تو مستی نخواه!همه جا با من باش!همیشه بهم بگو بیا!سرم رو تکیه دادم واشک هام سرازیر شد. حالم بده،حالِ دلم خوش نیست،واسه کسی بی قراره که تو مشکلاتش غرقه! ای کاش همه چی طور دیگه ای بود..ای کاشرپردیسی نبود،المانی نبود،فقط من بودم واون..ای کاش
آسانسور خیلی وقت بود ایستاده بود. اشک هام رو پاک کردن و به سمت آپارتمان رفتم.
*********
صبح با صدای بی وقفه زنگ آپارتمان چشم باز کردم. با ویدا همزمان از اتاقامون زدیم بیرون. باتعجب بهم نگاه کردیم. کی میتونه باشه اول صبحی؟
جلو رفتم واز چشمی بیرون رو نگاه کردم کسی نبود ولی صدای زنگ قطع نمی شد. با تعجب گفتم:
-کسی نیست نکنه زنگ خراب شده؟
ویدا با بی خیالی شونه ای بالا انداخت وگفت:
-خب باز کن ببین چه خبره!
قفل رو زدم ودر رو نصفه باز کردم اما یکی درو محکم هل داد واومد تو،طوری که من مثل اعلامیه به دیوار چسبیدم. ارسلان بود. پشیمون اومد سمتم وگفت:
-چیزیت که نشد؟
دستش رو با عصبانیت پس زدم وگفتم:
-به من دست نزن. برو بیرون.
با بی خیالی برگشت درو بست ورفت روی یکی از مبل ها نشست. ویدا فقط نگاهش می کرد وحرفی نمی زد.
خیلی پرو پاهاش رو روی هم انداخت وگفت:
-می خوام با زنم حرف بزنم.
موهام رو دادمعقب وبه سمت دستشویی رفتم.
وقتی برگشتم ویدا روبه روی ارسلان نشسته بود. هر رو ساکت بودند. ارسلان از شرمندگی ویدا از غصه.
به سمت آشپزخونه رفتم تا چای دم کنم.
نمی دونم اگه جای ویدا بودم چیکار می کردم؟یعنی یک بار دیگه به کسی که عاشقشم فرصت میدادم؟اونم با این اشتباه بزرگی که کرده؟
خوبه که جای ویدا نیستم.با شنیدن صدای ارسلان رو صندلی نشستم:
-ویدا...من قبول دارم که خیلی پستم خیلی عوضیم خیلی آشغالم...بهت خیانت کردم...ولی باور کن باور کن جز اون دختره با کس دیگه ای رابطه نداشتم...
نمی دونم ویدا می خواست چی بگه که ارسلان سریع گفت:
-می دونم..می دونم..خیلی وقیحم..خیلی پروئم..پرده احترام بینمون از بین رفته،منم خیلی صریح دارم حرف می زنم. ویدا من اون شب مست بودم یعنی دختره مستم کرده بود...ببین اصلا نمی خوام چیزی رو توجیح کنم فقط می خوام این رو بهت بگم که یه موقع فکر نکنین رابطه اون دو نفر بخاطر من بهم خورده...هم تو هم وندا هم اون پسره باید بدونین اون دختره خودش یه هرزه بود..خودش می خواست با من باشه.. اینقدر رفت واومد اینقدر نازوعشوه ریخت اینقدر گیلاس به گیلاس دستم داد که من دیگه چیزی نفهمیدم..اون خودش می خواست..با این کارش به زندگی هممون گند زد..
صدای ویدا می لرزید معلوم بود گریه می کنه:
-فقط همون یک بار نبود ارسلان...تو فقط یک بار به من خیانت نکردی. بارها و بارها..خیانت فقط این که با یکی رو تخت باشی نیست ارسلان،اینارو می خوای چطوری توجیح کنی؟
ارسلان:
-آره سروگوشم می جنبید هیچ جورم نمی تونم توجیحش کنم. فقط اومدم بگم..من پشیمونم..من خیلی دوستت دارم ویدا..به خدا به جون خودم،خودت مامان،بابا بدون تو نمی تونم...برگرد..خواهش می کنم..
صدای گریه اش فضای خونه رو پر کرد:
-ویدا من بدون تو توی اون خونه طاقت نمیارم..نیستی همه زندگیمجهنمه..جبران میکنم،بهت قول میدم،هرطور که تو بخوای هرچی که تو بخوای..فقط تو باش..هرتنبیه که خواستی..اصلا بگو بمیر..به خدا یه تیغ برمی دارم همین الان می کشم رو رگم..ویدا جون ارسلان بغض نکن..اصلا منو بزن...بزن تا خالی شی..اینقدر بزن تا بمیرم..فقط من رو ببخش..یه ارسلانِ دیگه میشم یکی که تو می خوای یکی که آدمه یکی که عشق حالیشه،ویدا فقط با تو میشه تورو خدا خودت رو از من نگیر من نابود میشم..
صدای پر بغض ویدا خیلی آروم بود:
-برو ارسلان می خوام تنها باشم..
همزمان با ویدا از جام بلند شدم،به سمت اتاقش رفت..به ارسلان نگاه کردم،چشم های اشکیش رو به من دوخت وگفت:
-تو هم اگه تونستی پسرعموت رو به پاس سالهایی که داداشت بود ببخش.
سرش رو انداخت پایین واز خونه رفت بیرون.
سرم رو گرفتم ونشستم رو زمین. این زندگی قراره به کجا برسه؟هم ازش متنفرم هم دوسش دارم هم دلم براش می سوزه هم میگم خودکرده را تدبیر نیست. دست خودم نیست گذشتن از کسی که قسمت اعظم زندگیش رو باهاش سپری کردی کار آسونی نیست.
صدای دلنشین آهنگی که از اتاق ویدا میومد من رو به دنیای خلسه برد:
هی پرسه میزنم تو این خیابونا
هی زجه میزنم میخوامت از خدا
عجب هواییه بارون داره میاد
نیستی ندارمت دلم تو رو میخواد نیستی کنار من ببندی چترتو
دوتایی خیس بشیم بپیچه عطر تو نیستی حالم بده لعنت به این هوا
من بی تو ناخوشم بارون میخوام چی کار
بارون میخوام چیکار
آی نبودنت امونمو دیگه برید آی یه ک
#رمان
#پارت_صد_نوزده
تکیه دادم به درب آسانسور...اشک سمجی که برای بیرون زدن به دنبال روزنه بود،بالاخره راهش رو پیدا کرد..مست نباش. من رو تو مستی نخواه!همه جا با من باش!همیشه بهم بگو بیا!سرم رو تکیه دادم واشک هام سرازیر شد. حالم بده،حالِ دلم خوش نیست،واسه کسی بی قراره که تو مشکلاتش غرقه! ای کاش همه چی طور دیگه ای بود..ای کاشرپردیسی نبود،المانی نبود،فقط من بودم واون..ای کاش
آسانسور خیلی وقت بود ایستاده بود. اشک هام رو پاک کردن و به سمت آپارتمان رفتم.
*********
صبح با صدای بی وقفه زنگ آپارتمان چشم باز کردم. با ویدا همزمان از اتاقامون زدیم بیرون. باتعجب بهم نگاه کردیم. کی میتونه باشه اول صبحی؟
جلو رفتم واز چشمی بیرون رو نگاه کردم کسی نبود ولی صدای زنگ قطع نمی شد. با تعجب گفتم:
-کسی نیست نکنه زنگ خراب شده؟
ویدا با بی خیالی شونه ای بالا انداخت وگفت:
-خب باز کن ببین چه خبره!
قفل رو زدم ودر رو نصفه باز کردم اما یکی درو محکم هل داد واومد تو،طوری که من مثل اعلامیه به دیوار چسبیدم. ارسلان بود. پشیمون اومد سمتم وگفت:
-چیزیت که نشد؟
دستش رو با عصبانیت پس زدم وگفتم:
-به من دست نزن. برو بیرون.
با بی خیالی برگشت درو بست ورفت روی یکی از مبل ها نشست. ویدا فقط نگاهش می کرد وحرفی نمی زد.
خیلی پرو پاهاش رو روی هم انداخت وگفت:
-می خوام با زنم حرف بزنم.
موهام رو دادمعقب وبه سمت دستشویی رفتم.
وقتی برگشتم ویدا روبه روی ارسلان نشسته بود. هر رو ساکت بودند. ارسلان از شرمندگی ویدا از غصه.
به سمت آشپزخونه رفتم تا چای دم کنم.
نمی دونم اگه جای ویدا بودم چیکار می کردم؟یعنی یک بار دیگه به کسی که عاشقشم فرصت میدادم؟اونم با این اشتباه بزرگی که کرده؟
خوبه که جای ویدا نیستم.با شنیدن صدای ارسلان رو صندلی نشستم:
-ویدا...من قبول دارم که خیلی پستم خیلی عوضیم خیلی آشغالم...بهت خیانت کردم...ولی باور کن باور کن جز اون دختره با کس دیگه ای رابطه نداشتم...
نمی دونم ویدا می خواست چی بگه که ارسلان سریع گفت:
-می دونم..می دونم..خیلی وقیحم..خیلی پروئم..پرده احترام بینمون از بین رفته،منم خیلی صریح دارم حرف می زنم. ویدا من اون شب مست بودم یعنی دختره مستم کرده بود...ببین اصلا نمی خوام چیزی رو توجیح کنم فقط می خوام این رو بهت بگم که یه موقع فکر نکنین رابطه اون دو نفر بخاطر من بهم خورده...هم تو هم وندا هم اون پسره باید بدونین اون دختره خودش یه هرزه بود..خودش می خواست با من باشه.. اینقدر رفت واومد اینقدر نازوعشوه ریخت اینقدر گیلاس به گیلاس دستم داد که من دیگه چیزی نفهمیدم..اون خودش می خواست..با این کارش به زندگی هممون گند زد..
صدای ویدا می لرزید معلوم بود گریه می کنه:
-فقط همون یک بار نبود ارسلان...تو فقط یک بار به من خیانت نکردی. بارها و بارها..خیانت فقط این که با یکی رو تخت باشی نیست ارسلان،اینارو می خوای چطوری توجیح کنی؟
ارسلان:
-آره سروگوشم می جنبید هیچ جورم نمی تونم توجیحش کنم. فقط اومدم بگم..من پشیمونم..من خیلی دوستت دارم ویدا..به خدا به جون خودم،خودت مامان،بابا بدون تو نمی تونم...برگرد..خواهش می کنم..
صدای گریه اش فضای خونه رو پر کرد:
-ویدا من بدون تو توی اون خونه طاقت نمیارم..نیستی همه زندگیمجهنمه..جبران میکنم،بهت قول میدم،هرطور که تو بخوای هرچی که تو بخوای..فقط تو باش..هرتنبیه که خواستی..اصلا بگو بمیر..به خدا یه تیغ برمی دارم همین الان می کشم رو رگم..ویدا جون ارسلان بغض نکن..اصلا منو بزن...بزن تا خالی شی..اینقدر بزن تا بمیرم..فقط من رو ببخش..یه ارسلانِ دیگه میشم یکی که تو می خوای یکی که آدمه یکی که عشق حالیشه،ویدا فقط با تو میشه تورو خدا خودت رو از من نگیر من نابود میشم..
صدای پر بغض ویدا خیلی آروم بود:
-برو ارسلان می خوام تنها باشم..
همزمان با ویدا از جام بلند شدم،به سمت اتاقش رفت..به ارسلان نگاه کردم،چشم های اشکیش رو به من دوخت وگفت:
-تو هم اگه تونستی پسرعموت رو به پاس سالهایی که داداشت بود ببخش.
سرش رو انداخت پایین واز خونه رفت بیرون.
سرم رو گرفتم ونشستم رو زمین. این زندگی قراره به کجا برسه؟هم ازش متنفرم هم دوسش دارم هم دلم براش می سوزه هم میگم خودکرده را تدبیر نیست. دست خودم نیست گذشتن از کسی که قسمت اعظم زندگیش رو باهاش سپری کردی کار آسونی نیست.
صدای دلنشین آهنگی که از اتاق ویدا میومد من رو به دنیای خلسه برد:
هی پرسه میزنم تو این خیابونا
هی زجه میزنم میخوامت از خدا
عجب هواییه بارون داره میاد
نیستی ندارمت دلم تو رو میخواد نیستی کنار من ببندی چترتو
دوتایی خیس بشیم بپیچه عطر تو نیستی حالم بده لعنت به این هوا
من بی تو ناخوشم بارون میخوام چی کار
بارون میخوام چیکار
آی نبودنت امونمو دیگه برید آی یه ک
۲۴.۵k
۱۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.