بابا علی کناردو چرخه و کمان حلاجیش توی سایه نشسته بودوداش
بابا علی کناردو چرخه و کمان حلاجیش توی سایه نشسته بودوداشت خستگی در میکرد،
یادم هست از وقتی من بچه بودم با همین دوچرخه و کمان حلاجیش حداقل هفته یکی دوباربه محل ما میامد وتشک لحاف های همسایه ها را میدوخت..
سلام کردم و کنارش نشستم گفتم بابا خسته نباشی، کارو کاسبی خوب هست؟..
گفت اللهی شکر ،خداروزی رسونه،
ولی کاسبی، ما کاسب های قدیم تعریفی نداره..
نه فقط کاسبی من، همه هم سن وسال های من، دیگه کاسب نیستن..
دیگه کسی حیاط بزرگ و حوض نداره که آب حوضی ها کاسب باشن،
کدوم خونه این روزااز قوری شکسته استفاده میکنه که قوری بند زن ها بیان توی محله ها و داد بزنند قوری بند میزنیم..
زمستون هم زمستونای قدیم نیست که ارتفاء برف میرسید به پشت بام ها وکاروکاسبی برف روب ها سکه میشد..
از وقتی که پتو واین تشک های فنری اومده دیگه کسی تشک ولحاف نمیدوزه که منم کاسب باشم..
دیگه کو،سرما وکرسی ولحاف کرسی مادر بزرگ ها "که همه "شب های سرد بخصوص شب چله ها دورش جمع بشن ومادر بزرگ با اون سماور قشنگ و قوری بند خورده اش براشون چای بریزه..
دیگه خونه مادر بزرگ وپدر بزرگی وجود نداره که بچه هاروزهای جمعه برن دیدنشون ودور هم ی دلی از عزا در بیارن..
اینو گفت وبلندشد چرخشوبرداشت وقبل از خداحافظی گفت بابا جون منم دیگه کاسبی ندارم،
اما چ کنم توی خونه تنها هستم بچه ها هم سرگرم زندگی خودشونن نمیگم منو یادشون رفته ولی دیگه وقت نمی کنند به من سربزنن منم میام بیرون ی دوری میزنم که توخونه از تنهایی دق نکنم. .
همینجورکه داشت میرفت از پشت سر دیدم بابا علی دیگه اون آدم قوی گذشته نیست دیگه قدشم مثل کمان حلاجیش خمیده شده،
میشه ردپای گذر زمان رادر سیماوتن خسته اش دید ..
راست میگفت دیگه مادر بزرگ وپدر بزرگ ها را بایدسالی یکبار اونم اگر وقتی میریم زنده باشن وچهره مون را از یاد نبرده باشن،
توی خونه های سالمندان ببینیم....
(ر__ش__ج__ر)
یادم هست از وقتی من بچه بودم با همین دوچرخه و کمان حلاجیش حداقل هفته یکی دوباربه محل ما میامد وتشک لحاف های همسایه ها را میدوخت..
سلام کردم و کنارش نشستم گفتم بابا خسته نباشی، کارو کاسبی خوب هست؟..
گفت اللهی شکر ،خداروزی رسونه،
ولی کاسبی، ما کاسب های قدیم تعریفی نداره..
نه فقط کاسبی من، همه هم سن وسال های من، دیگه کاسب نیستن..
دیگه کسی حیاط بزرگ و حوض نداره که آب حوضی ها کاسب باشن،
کدوم خونه این روزااز قوری شکسته استفاده میکنه که قوری بند زن ها بیان توی محله ها و داد بزنند قوری بند میزنیم..
زمستون هم زمستونای قدیم نیست که ارتفاء برف میرسید به پشت بام ها وکاروکاسبی برف روب ها سکه میشد..
از وقتی که پتو واین تشک های فنری اومده دیگه کسی تشک ولحاف نمیدوزه که منم کاسب باشم..
دیگه کو،سرما وکرسی ولحاف کرسی مادر بزرگ ها "که همه "شب های سرد بخصوص شب چله ها دورش جمع بشن ومادر بزرگ با اون سماور قشنگ و قوری بند خورده اش براشون چای بریزه..
دیگه خونه مادر بزرگ وپدر بزرگی وجود نداره که بچه هاروزهای جمعه برن دیدنشون ودور هم ی دلی از عزا در بیارن..
اینو گفت وبلندشد چرخشوبرداشت وقبل از خداحافظی گفت بابا جون منم دیگه کاسبی ندارم،
اما چ کنم توی خونه تنها هستم بچه ها هم سرگرم زندگی خودشونن نمیگم منو یادشون رفته ولی دیگه وقت نمی کنند به من سربزنن منم میام بیرون ی دوری میزنم که توخونه از تنهایی دق نکنم. .
همینجورکه داشت میرفت از پشت سر دیدم بابا علی دیگه اون آدم قوی گذشته نیست دیگه قدشم مثل کمان حلاجیش خمیده شده،
میشه ردپای گذر زمان رادر سیماوتن خسته اش دید ..
راست میگفت دیگه مادر بزرگ وپدر بزرگ ها را بایدسالی یکبار اونم اگر وقتی میریم زنده باشن وچهره مون را از یاد نبرده باشن،
توی خونه های سالمندان ببینیم....
(ر__ش__ج__ر)
۱.۹k
۲۳ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.