یادش بخیر ..
یادش بخیر ..
چه سورپرایزی کردمش..
این روزا مرد هم واسه زن واقعیش
اینجوری سنگ تموم نمیزاره..
وقتی مجبور شده بودم به دروغ بگم که ..
داریم میرم طبقه هشتم پاساژ..
پیش مشاوره ازدواج..و کلی هم پول ریختم به حساب دکتر روانشناس..خیلی کارش درسته
10صبح وقت گرفتم ..خلاصه..
نزاشتم بفهمه که قضیه تولد..
از روز قبل وسایل برای تزیین برده بودم کافه و به کافه من گفته بودم چکارکنه..
کیک هم از اون طرف خیابونش سفارش داده بودم..
وقتی به هوای مشاوره رسیدیم طبقه هشتم..
گفتم بریم یه سر تا کافه ببینیم چجوریه تازه افتتاح شده قشنگه میگن..
تا رفتیم تو ..
یه اهنگ تولد مبارک شروع کرد به پخش..
رفتیم تو اهسته..
هنوز مات بود..
نشست رو صندلی و
صحنه ی تزین شده ی قلبی شکل میزو
با گلبرگ های گل رز دید ..
وقتی به گارسون با اشاره گفتم کیک رو بیاره
وقتی کیک تولدشو دید که عکسمون روشه..
دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره..
سرشو گذاست رو میز.. وقتی سرشو بلند کرد...
قطره هی اشک از چشماش چکید پایین..
اشک شوق بود..
پاشد اومد محکم بغلم کرد..
نزدیک ده مین همون جوری ..
بی حرکت منو تو بغلش گرفته بود..
جوری که حس کردم تموم دنیاشم😧
بعد کلی فیلم گرفتن و مسخره بازی و
خوردن موهیتو..
نوبت رسید به کادوی تولدش..
گفتم چشماتو ببند..
وقتی باز کرد
از زیر میز ..
یه پاکت ور اوردم که روش..
عکس برج ایفل بود..
برج ایفل رو خیلی دوس داشت..
توشم همون کتونی هایی بود که..
یه روز وقتی از جلوی یه مغازه شیک..
تو بالا شهر رد میشدیم گفت..
چقد قشنگ..
رفتیم تو پاش کرد..
گفتم حالا سر فرصت ..
میاییم میخریمش😉
واقعا یه روز بیاد موندی بود..
من که نمیتونم فراموشش کنم..
ولی اون چطور تونست؟؟؟؟😥 😢 😢 😢
چه سورپرایزی کردمش..
این روزا مرد هم واسه زن واقعیش
اینجوری سنگ تموم نمیزاره..
وقتی مجبور شده بودم به دروغ بگم که ..
داریم میرم طبقه هشتم پاساژ..
پیش مشاوره ازدواج..و کلی هم پول ریختم به حساب دکتر روانشناس..خیلی کارش درسته
10صبح وقت گرفتم ..خلاصه..
نزاشتم بفهمه که قضیه تولد..
از روز قبل وسایل برای تزیین برده بودم کافه و به کافه من گفته بودم چکارکنه..
کیک هم از اون طرف خیابونش سفارش داده بودم..
وقتی به هوای مشاوره رسیدیم طبقه هشتم..
گفتم بریم یه سر تا کافه ببینیم چجوریه تازه افتتاح شده قشنگه میگن..
تا رفتیم تو ..
یه اهنگ تولد مبارک شروع کرد به پخش..
رفتیم تو اهسته..
هنوز مات بود..
نشست رو صندلی و
صحنه ی تزین شده ی قلبی شکل میزو
با گلبرگ های گل رز دید ..
وقتی به گارسون با اشاره گفتم کیک رو بیاره
وقتی کیک تولدشو دید که عکسمون روشه..
دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره..
سرشو گذاست رو میز.. وقتی سرشو بلند کرد...
قطره هی اشک از چشماش چکید پایین..
اشک شوق بود..
پاشد اومد محکم بغلم کرد..
نزدیک ده مین همون جوری ..
بی حرکت منو تو بغلش گرفته بود..
جوری که حس کردم تموم دنیاشم😧
بعد کلی فیلم گرفتن و مسخره بازی و
خوردن موهیتو..
نوبت رسید به کادوی تولدش..
گفتم چشماتو ببند..
وقتی باز کرد
از زیر میز ..
یه پاکت ور اوردم که روش..
عکس برج ایفل بود..
برج ایفل رو خیلی دوس داشت..
توشم همون کتونی هایی بود که..
یه روز وقتی از جلوی یه مغازه شیک..
تو بالا شهر رد میشدیم گفت..
چقد قشنگ..
رفتیم تو پاش کرد..
گفتم حالا سر فرصت ..
میاییم میخریمش😉
واقعا یه روز بیاد موندی بود..
من که نمیتونم فراموشش کنم..
ولی اون چطور تونست؟؟؟؟😥 😢 😢 😢
۶.۴k
۲۴ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.