ازکنارم رفتی و پژمرده چون گلها شدم
ازکنارم رفتی و پژمرده چون گلها شدم
همنشین ِ دردوغم باکوهی ازغمها شدم
با همه اهل ِ جهانم ارتباطم بسته شد
با تمام ِ شوق و ذوقم تارک دنیا شدم
هرچه آجر روی آجرمی نهم کج میشود
با همه کوشش ولی بنا بدون ِ نا شدم
آتشی با رفتنت بر روزگارم رخنه کرد
از میان ِ جمع ِعاشق پیشگان مِنهاشدم
اشک ِ چشمم دل به دریا بست و رفت
قطره ای تنها درون ِ آبیه دریا شدم
هرکسی رادرخیابان مثل ِتومی بینمش
مانده ام بااینهمه تو من چراتنها شدم
هرکجا هستی نگاهم خیره ِ راهت شده
رفتی و با رفتنت چون کور ِنابینا شدم
کاش میشد مدتی معنای خود را گم کنی
تا بفهمی من چرا اینگونه بی معنا شد
همنشین ِ دردوغم باکوهی ازغمها شدم
با همه اهل ِ جهانم ارتباطم بسته شد
با تمام ِ شوق و ذوقم تارک دنیا شدم
هرچه آجر روی آجرمی نهم کج میشود
با همه کوشش ولی بنا بدون ِ نا شدم
آتشی با رفتنت بر روزگارم رخنه کرد
از میان ِ جمع ِعاشق پیشگان مِنهاشدم
اشک ِ چشمم دل به دریا بست و رفت
قطره ای تنها درون ِ آبیه دریا شدم
هرکسی رادرخیابان مثل ِتومی بینمش
مانده ام بااینهمه تو من چراتنها شدم
هرکجا هستی نگاهم خیره ِ راهت شده
رفتی و با رفتنت چون کور ِنابینا شدم
کاش میشد مدتی معنای خود را گم کنی
تا بفهمی من چرا اینگونه بی معنا شد
۴۴۵
۲۴ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.