دلـــَم گرفتــه…
دلـــَم گرفتــه…
از همــه ی بــی تفآوتــی هآ…
از همــه فــَرآموشی هآ…
از هَمه بــی اعتمــآدی هآ…
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت…
“روزگــآر خود رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟”
تــآ چَنــد خَطــی برآیــش درد و دل کنـــَم
حالم اصلا روبراه نیست ، بغض دارم بغضی خفه کننده
کسی میداند راه بالا آوردن بغض را آیا ؟
خیلی سخت است همه تورا قوی بدانند و بنامند برای
دیگران کوه باشی اما تو….
تو دلت ذره ذره بشکنی وسرشار از حسرت باشی ونتوانی
فریاد بزنی
بابااااااااااااااا بخدا من هم آدمم ، دل دارم ،
آرزو دارم، مگر میشود فراموش کرد گذشته را؟
یاچشم پوشید ازآرزوها ؟ دلم برای خودم تنگ شده
کاش میشد ریموو کنم تلخکامی هایم را
غصه هایت که ریخت تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت تالاپی می افته رو زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از میان اشتباهایت
یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه ی حسرت ها و آرزوهایت—-
محکم تر از قبل بتکان.
تا این بار هم آن عشق های گربه ای هم بیفتد!
حالا آرامتر و آرامتر بتکان.
تا خاطره هایت نیفتد.
تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟
خاطره خاطره است
باید باشد باید بماند—-
کاش می دانستی
که بی طاقتیم هم، از همین است …
زمانی که حرفی تلخ را بر زبان جاری می سازم و می خندم
و تو دلگیر می شویی …
چقدر میان این افکار سردرگمم
لذت بودنت، ترس نبودنت
چشم های بی قراری که لحظه ها را می شمارد
صبوری بی انتهای قلب کم طاقتم
هیچکدام را نمی دانی
و تنها حرفی تلخ را می شنوی
که میان خنده های تلخ ترم بر زبان جاری می شوند
از همــه ی بــی تفآوتــی هآ…
از همــه فــَرآموشی هآ…
از هَمه بــی اعتمــآدی هآ…
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت…
“روزگــآر خود رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟”
تــآ چَنــد خَطــی برآیــش درد و دل کنـــَم
حالم اصلا روبراه نیست ، بغض دارم بغضی خفه کننده
کسی میداند راه بالا آوردن بغض را آیا ؟
خیلی سخت است همه تورا قوی بدانند و بنامند برای
دیگران کوه باشی اما تو….
تو دلت ذره ذره بشکنی وسرشار از حسرت باشی ونتوانی
فریاد بزنی
بابااااااااااااااا بخدا من هم آدمم ، دل دارم ،
آرزو دارم، مگر میشود فراموش کرد گذشته را؟
یاچشم پوشید ازآرزوها ؟ دلم برای خودم تنگ شده
کاش میشد ریموو کنم تلخکامی هایم را
غصه هایت که ریخت تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت تالاپی می افته رو زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از میان اشتباهایت
یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه ی حسرت ها و آرزوهایت—-
محکم تر از قبل بتکان.
تا این بار هم آن عشق های گربه ای هم بیفتد!
حالا آرامتر و آرامتر بتکان.
تا خاطره هایت نیفتد.
تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟
خاطره خاطره است
باید باشد باید بماند—-
کاش می دانستی
که بی طاقتیم هم، از همین است …
زمانی که حرفی تلخ را بر زبان جاری می سازم و می خندم
و تو دلگیر می شویی …
چقدر میان این افکار سردرگمم
لذت بودنت، ترس نبودنت
چشم های بی قراری که لحظه ها را می شمارد
صبوری بی انتهای قلب کم طاقتم
هیچکدام را نمی دانی
و تنها حرفی تلخ را می شنوی
که میان خنده های تلخ ترم بر زبان جاری می شوند
۴.۶k
۲۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.