...
...
قرار بود بریم بالای کوه رو قله پرچممونو رو برفا فرو کنیم و با خوشحالی برگردیم ولی ... نمیدونم چجوری شد که از گروه جدا شدم
نمیدونم چقده دارم تنهایی یه راه تموم نشدنی رو پیاده میرم ... تا چشم کار میکنه سفیدیه مطلقه !
لبام ترک خورده
تشنمه
زانوهام دیگه توان راه رفتن نداره
یادته اولین زمستونی که با هم بودیم?
شال گردنی که برام بافتی هنوز دور گردنمه
میذارمشون رو لبام
بوی عطرتو نفس میکشم
یادته گفتم شال گردن که میبافی از عطر خودت باید برام بخری همیشه بزنم بهش که انگار تو کنارمی !
چقد خندیدی بهم
راستی یهو چی شد که به پسرخالت جواب مثبت دادی ?
باورت میشه این قضیه برام حتی گیج کننده تر از این همه برف سفید تموم نشدنیه?
چشام میسوزه
هر وقت یاد تو میفتم چشام میسوزه
اصلا هر وقت بوی عطرت از این شال گردن لعنتی بلند میشه چشام میسوزه...
میشینم رو زانوهام
باید تمومش کنم
اصلا دارم برای چی میجنگم !! دراز میکشم روی برفا
زل میزنم به آسمون
انگار آب داغ ریختن تو چشمام
سنگینه
خیلی سنگین
هیچی نمیشنوم جز یه صدای سوت که قطع نمیشه
یکی داره تکونم میده
دائم میزنه تو صورتم و لباش تکون میخوره
نمیشنوم چی میگه
صدای سوت ... خوابم میاد
میخوام چشمامو ببندم
میخوام همه چی همینجا تموم بشه ...
میای کنارم !!!
تو یهو از کجا پیدات شد !
سعی میکنم چشمامو باز نگه دارم
دست و پاهامو گرفتن
آسموم بالای سرم داره حرکت میکنه
تو بالای سرم پرواز میکنی
موهات تاب میخوره
از اون لبخند همیشگیا رو لباته
نباید چشامو ببندم
باید خوب تماشات کنم
.
کی فکرشو میکرد یه روزی خیالت،وسط اون همه برف جون منو نجات بده ?!
#حنانه_اکرامی
قرار بود بریم بالای کوه رو قله پرچممونو رو برفا فرو کنیم و با خوشحالی برگردیم ولی ... نمیدونم چجوری شد که از گروه جدا شدم
نمیدونم چقده دارم تنهایی یه راه تموم نشدنی رو پیاده میرم ... تا چشم کار میکنه سفیدیه مطلقه !
لبام ترک خورده
تشنمه
زانوهام دیگه توان راه رفتن نداره
یادته اولین زمستونی که با هم بودیم?
شال گردنی که برام بافتی هنوز دور گردنمه
میذارمشون رو لبام
بوی عطرتو نفس میکشم
یادته گفتم شال گردن که میبافی از عطر خودت باید برام بخری همیشه بزنم بهش که انگار تو کنارمی !
چقد خندیدی بهم
راستی یهو چی شد که به پسرخالت جواب مثبت دادی ?
باورت میشه این قضیه برام حتی گیج کننده تر از این همه برف سفید تموم نشدنیه?
چشام میسوزه
هر وقت یاد تو میفتم چشام میسوزه
اصلا هر وقت بوی عطرت از این شال گردن لعنتی بلند میشه چشام میسوزه...
میشینم رو زانوهام
باید تمومش کنم
اصلا دارم برای چی میجنگم !! دراز میکشم روی برفا
زل میزنم به آسمون
انگار آب داغ ریختن تو چشمام
سنگینه
خیلی سنگین
هیچی نمیشنوم جز یه صدای سوت که قطع نمیشه
یکی داره تکونم میده
دائم میزنه تو صورتم و لباش تکون میخوره
نمیشنوم چی میگه
صدای سوت ... خوابم میاد
میخوام چشمامو ببندم
میخوام همه چی همینجا تموم بشه ...
میای کنارم !!!
تو یهو از کجا پیدات شد !
سعی میکنم چشمامو باز نگه دارم
دست و پاهامو گرفتن
آسموم بالای سرم داره حرکت میکنه
تو بالای سرم پرواز میکنی
موهات تاب میخوره
از اون لبخند همیشگیا رو لباته
نباید چشامو ببندم
باید خوب تماشات کنم
.
کی فکرشو میکرد یه روزی خیالت،وسط اون همه برف جون منو نجات بده ?!
#حنانه_اکرامی
۵.۹k
۰۵ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.