آسمان هستم ولی در لحظه ی بارانی اش
آسمان هستم ولی در لحظه ی بارانی اش
سهم من از عاشقی غم بود و سرگردانی اش
مثل شیخی که پس از عمری نماز بی ریا
انگ بی دینی بچسبانند بر پیشانی اش
جای من در جمع یا در لحظه های شاد نیست
مثل شعری که درون خلوتت می خوانی اش
یوسفم،منظور من اینجا عزیز مصر نیست
یوسفم وقتی زلیخا می کند زندانی اش
مثل اسماعیل تسلیم پدر هستم ولی
این پدر رحمی ندارد بر سر قربانی اش
من ولی عهدی که بعد از جنگ شاهش می کنند
سهم من از کل کشور می شود ویرانی اش
ابتدا خوب اند اما بعد ها بد می شوند
فرق دارد هر کسی با نقطه ی پایانی اش
دعوتم در خانه ی یک دوست،مثل قبل ها
می روم با اینکه عمری منت مهمانی اش...
بابک ...
سهم من از عاشقی غم بود و سرگردانی اش
مثل شیخی که پس از عمری نماز بی ریا
انگ بی دینی بچسبانند بر پیشانی اش
جای من در جمع یا در لحظه های شاد نیست
مثل شعری که درون خلوتت می خوانی اش
یوسفم،منظور من اینجا عزیز مصر نیست
یوسفم وقتی زلیخا می کند زندانی اش
مثل اسماعیل تسلیم پدر هستم ولی
این پدر رحمی ندارد بر سر قربانی اش
من ولی عهدی که بعد از جنگ شاهش می کنند
سهم من از کل کشور می شود ویرانی اش
ابتدا خوب اند اما بعد ها بد می شوند
فرق دارد هر کسی با نقطه ی پایانی اش
دعوتم در خانه ی یک دوست،مثل قبل ها
می روم با اینکه عمری منت مهمانی اش...
بابک ...
۱.۱k
۱۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.