پارت آخر قسمت 24:
پارت آخر قسمت 24:
یه گوشه وایستادم تا تو دیدشون نباشم و از دور بهشون نگاه می کردن سعی داشتن با حرف زدن آرومشون کنن سوجو که دید نمی تونه آرومشون کنه از پله های ساختون بالا رفت انگار قصد داشت با صدای بلند باهاشون حرف بزنه
_دوستان گوش بدید ....گوش بدید من چی می گم
همه ساکت شدن و به طرف سوجو برگشتن
_ می دونم همتون الان ناراحت هستید و همتون دو سال تموم وقت و زندگیتون رو این پروژه گذاشتید اما باید بگم که به دلایلی بین سرمایه گذارا اختلاف افتاده و بزرگترین سرمایه گذارمون یه دفعه سرمایه خودش رو از این پروژه پس گرفته
دوباره بین کارگرها همهمه افتاد ، اینبار سعید که کره ای رو از فارسی بهتر صحبت می کرد حرفای جوسو رو ادامه داد:
_مطمئن باشید این مشکل بزودی حل می شه و دوباره همتون برمی گردید سر کارتون ، پس نگران نباشید الانم می تونید دستمزد خودتون رو کامل دریافت کنید
_ما شنیدیم اینا همه اش به خاطر اون دختره اتفاق افتاده ، یعنی اینقدر اون دختر واسش مهمه که حتی حاضره از ساخت کمپانیش بگذره
این رو یکی از کارگرهایی که پشتش به من بود با صدای بلند گفت شوکه شده بودم یعنی اینا همه اش به خاطر منه اما من نمیدونستم
_می بینی به خاطر تو چه خسارت هایی به وجود اومده
با شنیدن صدای هانا از تو فکر در او.مدم این کی اومد کنارم که من متوجه نشدم
_ بودن تو با سوکی به سلاح هیچکس نیست . می دونی چند تا خانواده به خاطر این رابطه مسخره گرسنه می مونن ؟ چند تا کارگر بیکار می شن . اول فقط یه شرکت سرمایه اش رو بیرون کشید اما بعد اون نمی دونم چی شد که همه ی سهامدارا قرار دادشون رو لغو کردن و الان فقط خود سوکی مونده ، اون تمام زندگیش رو روی این قضیه گذاشت خیلی تلاش کرد ساخت یه کمپانی که به استاندارد های جهانی برسه کار ساده ای نبود ولی همه اش به خاطر تو بهم ریخت
یه نگاه دیگه به کارگرا انداختم ، حالا دیگه پراکنده شده بودن و هر عده یه گوشه مشغول صحبت بودن عده ای هم ناامید رو زمین نشسته بودن با دیدنشون یاد کارگرهای کارخونه افتادم
_دنبالم بیا
نمی دونستم می خواد کجا بره اما به ناچار دنبالش رفتم اونجا رو دور زد و از یه در بزرگ وارد ساختمون شد با اینکه هنوز خیلی کار داشت تا تکمیل شه اما بزرگیش و مدلش مشخص بود که کلی به خاطرش هزینه شده
_به چی خیره شدی بیا
_آها باشه
از پله ها بالا رفت ، طبقه دوم یه راهرو بزرگ داشت که کلی در اونجا بود
_ آروم راه برو
این رو با صدای آروم گفت و بعد آروم طوری که صدای کفشاش شنیده نشه راه میرفت منم به تبعیت از هانا آروم راه رفتم ، از یکی از اتاق ها صدای آهنگ شنیده می شد هر چی جلوتر میرفتیم صدای آهنگ بلند تر می شد ، یکی از ترانه های سوکی بود به اتاقی که صدا ازش بیرون میومد رسیدیم هانا کنار ایستاد
_برو جلو تو اتاق رو نگاه کن
جلو رفتم ،کنار دیوار اتاق پنهان شدم و سرم جلو بردم و داخل اتاق رو نگاه کردم این که سوکیه ، با تعجب به سوکی که داشت رقصش رو تمرین می کرد نگاه کردم انگاری خیلی وقت بود داشت تمرین می کرد چون صورت و لباساش از عرق خیس شده بود ولی آخه چرا اجراش که یه ماه دیگه بود هنوز وقت زیاد داشت ؟ با دیدن سوکی که افتاد رو زمین نتونستم تحمل کنم می خواستم برم داخل اتاق که هانا دستم رو گرفت و نذاشت برم
_بهتره نری
دستم رو از تو دستش درآوردم و از ساختمون خارج شدم دلم هوای آزاد می خواست حس می کردم نفس کشیدنم سخت شده ، تو محوطه روی یه نیمکت نشستم که هانا هم کنار من رو نیمکت نشست
_دیدیش ، می دونی با انکه اجراش یه ماه دیگه است اما اینقدر داره تلاش می کنه ؟
به حالت سوالی هانا رو نگاه کردم
_می خواد بهتر دیده شه فکر می کنه اگه اینجوری تمرین کنه می تونه خسارت ها رو جبران کنه
پس اون شبایی که من به نیومدنش شک می کردم در حال تمرین بوده ، من اصلا خبر نداشتم چرا؟ چرا چیزی به من نگفت ؟ هر موقع با هم بودیم اون فقط می خندید حتی یه لحظه هم فکر نمی کردم که به خاطر من ممکنه این همه سختی بکشه آخه چرا ؟ نمی خواستم جلوی هانا اشکم دربیاد واسه همین هم بلند شدم
_ من ...می خوام تنها باشم
می خواستم برم که دوباره دستم رو گرفت
_ سوکی رو تنهاش بذار ، اون اگه کنار تو باشه حتی بیشتر از این هم صدمه می بینه خواهش می کنم اگه دوسش داری رهاش کن
دستم رو یه بار دیگه از دستش بیرون کشیدم سرم داشت می ترکید . سوار ماشین شدم اما اینقدر سرم درد می کرد که حتی نمی تونستم درست رانندگی کنم همش تصویر کارگر های بیچاره و رقص سوکی میومد جلو چشم حتی یه بار نزدیک بود تصادف کنم ترجیح دادم نرم خونه به رودخونه هان که رسیدم نگه داشتم ماشین رو پارک کردم و به کنار رودخونه رفتم شب شده بود و عده زیادی از مردم اومده بودن کنار رودخونه ، روی یه سنگ کنار رود خونه نشستم و به زوج های جوونی که با ش
یه گوشه وایستادم تا تو دیدشون نباشم و از دور بهشون نگاه می کردن سعی داشتن با حرف زدن آرومشون کنن سوجو که دید نمی تونه آرومشون کنه از پله های ساختون بالا رفت انگار قصد داشت با صدای بلند باهاشون حرف بزنه
_دوستان گوش بدید ....گوش بدید من چی می گم
همه ساکت شدن و به طرف سوجو برگشتن
_ می دونم همتون الان ناراحت هستید و همتون دو سال تموم وقت و زندگیتون رو این پروژه گذاشتید اما باید بگم که به دلایلی بین سرمایه گذارا اختلاف افتاده و بزرگترین سرمایه گذارمون یه دفعه سرمایه خودش رو از این پروژه پس گرفته
دوباره بین کارگرها همهمه افتاد ، اینبار سعید که کره ای رو از فارسی بهتر صحبت می کرد حرفای جوسو رو ادامه داد:
_مطمئن باشید این مشکل بزودی حل می شه و دوباره همتون برمی گردید سر کارتون ، پس نگران نباشید الانم می تونید دستمزد خودتون رو کامل دریافت کنید
_ما شنیدیم اینا همه اش به خاطر اون دختره اتفاق افتاده ، یعنی اینقدر اون دختر واسش مهمه که حتی حاضره از ساخت کمپانیش بگذره
این رو یکی از کارگرهایی که پشتش به من بود با صدای بلند گفت شوکه شده بودم یعنی اینا همه اش به خاطر منه اما من نمیدونستم
_می بینی به خاطر تو چه خسارت هایی به وجود اومده
با شنیدن صدای هانا از تو فکر در او.مدم این کی اومد کنارم که من متوجه نشدم
_ بودن تو با سوکی به سلاح هیچکس نیست . می دونی چند تا خانواده به خاطر این رابطه مسخره گرسنه می مونن ؟ چند تا کارگر بیکار می شن . اول فقط یه شرکت سرمایه اش رو بیرون کشید اما بعد اون نمی دونم چی شد که همه ی سهامدارا قرار دادشون رو لغو کردن و الان فقط خود سوکی مونده ، اون تمام زندگیش رو روی این قضیه گذاشت خیلی تلاش کرد ساخت یه کمپانی که به استاندارد های جهانی برسه کار ساده ای نبود ولی همه اش به خاطر تو بهم ریخت
یه نگاه دیگه به کارگرا انداختم ، حالا دیگه پراکنده شده بودن و هر عده یه گوشه مشغول صحبت بودن عده ای هم ناامید رو زمین نشسته بودن با دیدنشون یاد کارگرهای کارخونه افتادم
_دنبالم بیا
نمی دونستم می خواد کجا بره اما به ناچار دنبالش رفتم اونجا رو دور زد و از یه در بزرگ وارد ساختمون شد با اینکه هنوز خیلی کار داشت تا تکمیل شه اما بزرگیش و مدلش مشخص بود که کلی به خاطرش هزینه شده
_به چی خیره شدی بیا
_آها باشه
از پله ها بالا رفت ، طبقه دوم یه راهرو بزرگ داشت که کلی در اونجا بود
_ آروم راه برو
این رو با صدای آروم گفت و بعد آروم طوری که صدای کفشاش شنیده نشه راه میرفت منم به تبعیت از هانا آروم راه رفتم ، از یکی از اتاق ها صدای آهنگ شنیده می شد هر چی جلوتر میرفتیم صدای آهنگ بلند تر می شد ، یکی از ترانه های سوکی بود به اتاقی که صدا ازش بیرون میومد رسیدیم هانا کنار ایستاد
_برو جلو تو اتاق رو نگاه کن
جلو رفتم ،کنار دیوار اتاق پنهان شدم و سرم جلو بردم و داخل اتاق رو نگاه کردم این که سوکیه ، با تعجب به سوکی که داشت رقصش رو تمرین می کرد نگاه کردم انگاری خیلی وقت بود داشت تمرین می کرد چون صورت و لباساش از عرق خیس شده بود ولی آخه چرا اجراش که یه ماه دیگه بود هنوز وقت زیاد داشت ؟ با دیدن سوکی که افتاد رو زمین نتونستم تحمل کنم می خواستم برم داخل اتاق که هانا دستم رو گرفت و نذاشت برم
_بهتره نری
دستم رو از تو دستش درآوردم و از ساختمون خارج شدم دلم هوای آزاد می خواست حس می کردم نفس کشیدنم سخت شده ، تو محوطه روی یه نیمکت نشستم که هانا هم کنار من رو نیمکت نشست
_دیدیش ، می دونی با انکه اجراش یه ماه دیگه است اما اینقدر داره تلاش می کنه ؟
به حالت سوالی هانا رو نگاه کردم
_می خواد بهتر دیده شه فکر می کنه اگه اینجوری تمرین کنه می تونه خسارت ها رو جبران کنه
پس اون شبایی که من به نیومدنش شک می کردم در حال تمرین بوده ، من اصلا خبر نداشتم چرا؟ چرا چیزی به من نگفت ؟ هر موقع با هم بودیم اون فقط می خندید حتی یه لحظه هم فکر نمی کردم که به خاطر من ممکنه این همه سختی بکشه آخه چرا ؟ نمی خواستم جلوی هانا اشکم دربیاد واسه همین هم بلند شدم
_ من ...می خوام تنها باشم
می خواستم برم که دوباره دستم رو گرفت
_ سوکی رو تنهاش بذار ، اون اگه کنار تو باشه حتی بیشتر از این هم صدمه می بینه خواهش می کنم اگه دوسش داری رهاش کن
دستم رو یه بار دیگه از دستش بیرون کشیدم سرم داشت می ترکید . سوار ماشین شدم اما اینقدر سرم درد می کرد که حتی نمی تونستم درست رانندگی کنم همش تصویر کارگر های بیچاره و رقص سوکی میومد جلو چشم حتی یه بار نزدیک بود تصادف کنم ترجیح دادم نرم خونه به رودخونه هان که رسیدم نگه داشتم ماشین رو پارک کردم و به کنار رودخونه رفتم شب شده بود و عده زیادی از مردم اومده بودن کنار رودخونه ، روی یه سنگ کنار رود خونه نشستم و به زوج های جوونی که با ش
۳۹.۹k
۰۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.