قسمت اخر آخرین قدم:
قسمت اخر آخرین قدم:
سوار ماشین شدم و به راننده گفتم حرکت کنه دلم می خواست برگردم وعقب و یه بار دیگه نگاهش کنم اما جرعت نداشتم نمی تونستم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم دست من نبود انگار باید میریختن منم دیگه مانعش نشدم سوکی پشت سر هم داشت باهام تماس می گرفت سیمکارتم رواز گوشی خارج کردم و از شیشه دودی ماشین پرت کردم تو خیابون . به فرودگاه که رسیدیم از راننده تشکر کردم و وارد سالن پرواز های خارجی شدم نگاهم به تابلو اعلانات پرواز افتاد ، پرواز من 40 دقیقه دیگه بود ، به بلیط هواپیمایی که تو دستم بود نگاه انداختم یه آهی کشیدم و دسته ساک رو محکم تر گرفتم و دنبال خودم کشیدم چند قدم مونده بود تا برسم به گمرک که دیدم دسته ساکم کشیده شد ترسیدم از اینکه نکنه سوکی باشه از اینکه حتی برگردم عقبم رو نگاه کنم وحشت داشتم صدای تپش قلبم گوشام رو کر کرده بود
_ نونا میخوای بدون خداحافظی بری
با شنیدن صدای کای یه نفس عمیق و طولانی کشیدم سعی کردم اشکام رو پاک کنم و لبخند بزنم بعد به طرفش برگشتم بادیدن 9تا پسر که همشون کلاه و عینک و ماسک داشتن ترسیدم
_وای ترسوندیم ، شما اینجا چیکار می کنید
_ اومدیم یه آدم بی معرفت رو بدرقه کنیم
اینو چانی گفت
_ یعنی خدایی دلت میومد بدون خداحافظی از ما پات رو از این مملکت بیرون بذاری؟
تو جواب کای فقط یه لبخند زدم
_من واقعا ازتون عذر میخوام یهویی شد اینقدر سرم شلوغ بود که حتی وقت خوابیدنم نداشتم
_ قضیه جدایی تو سوکی رو فهمیدیم واس خاطر اون داری برمی گردی
_ نه ... یعنی تا حدودی ، احساس می کنم دیگه دلیلی واسه اینجا موندن ندارم ولی نگران نباشید تموم کارهاتون رو از ایران دنبال می کنم
_بی وفا تازه می خواستیم mv جدید بدیم بیرون
از حالت مظلومانه بکهی خندم گرفته بود
_ نونا بدون هر جا که بری حتی اگه ما رو فراموش کنی ما تو رو فراموش نمی کنیم
دلم می خواست از کای به خاطر تموم کمکایی که تو این مدت بهم کرده بود ، تشکر کنم
_ من واقعا ازت ممنونم کای به خاطر همه ی این مدت
_ فقط از کای ممنونی پس ما چی نونا
این رو سهون گفت
_ در واقع از همه تون ممنونم بچه ها تو این مدت باعث شادی من شدید
نمی دونم چرا ولی یه دفعه بعد این همه مدت از سفارش لیلا تو فرودگاه یادم اومد
_ بچه ها می تونم برای آخرین بار ازتون یه خواهشی بکنم
همشون با هم سرشون رو تکون دادن ، خندم گرفته بود
_لطفا به این دوربین نگاه کنید و بگید ( لیلا دوست داریم)
_ لیلا کیه؟
_آره لیلا کیه؟
_ خواهره کوچیکمه ازم خواسته بود اگه یه روزی شما رو دیدم مجبورتون کنم این کار رو بکنید
_ من که حاضرم
چانی زودتر از همه دست بلند کرد بعد اون بقیه هم پشت سرهم اعلام آمادگی کردن ، دوربین گوشی رو به سمتشون گرفتم همشون با هم گفتن ( لیلا دوست داریم )
_راستی بچه ها چرا کریس نرسید؟
این رو سو هو گفت
_ من بهش گفته بودم اما نمی دونم چرا نرسید
_ نونا اگه می تونی یه خورده دیگه صبر کن کریس دیگه باید الانا پیداش شه
تو اون نه نفر دی او از همه ساکت تر بودن
_ تا جایی که بتونم حتما
_ راستی نونا می دونستی امروز واسه یه نفر روز بسیار بزرگیه
_نه واسه کی؟
_واسه ایشون
چن با دست دی او رو نشون داد
_ درست با رفتن تو جی هیون عشق اول ایشون به وطن باز می گردن
_ جی هیون ؟ واقعا؟ درسش تموم شد ؟ شنیده بودم واسه ادامه تحصیل به کانادا رفته
_آره ، اونجا تو رشته بازیگری درس می خونده بعد گرفتن مدرکش تصمیم گرفت برگرد کره
_حیف دلم می خواست ببینمش ، بهت تبریک می گم باد خوشحال باشی
بکهی که کنار دستش بود محکم زد پشتش
_بایدم خوشحال باشه البته نا گفته نماند جنگ سختی رو در پیش داره
_امیدوارم که تو این جنگ پیروز بشه
_من که امیدی ندارم رقیبش قدره
از این اصطلاحات خندم گرفته بود ، یه نگاه به ساعت انداختم دیگه باید میرفتم
_ بچه ها من دیگه باید برم
_ چه بد شد کریس نرسید
_ شاید دلش نخواسته بیاد
_ همیشه از این لحظه نفرت داشتم
بکهی اشک تو چشش رو پاک کرد و اومد جلو منم از ترسم رفتم کنار و در نهایت بکهی با ستون برخورد کرد همه ی بچه ها خندشون گرفته بود ، دوباره دسته ساک رو تو دستام گرفتم
_ ممنونم ا زتون امیدوارم همیشه توی این صنعت راه درست رو برید و مثل همیشه بدرخشید ، فایتینگ
دستم رو بردم بالا و براشون دست تکون دادم به کای نگاه کردم سعی کرده بود جلوی خودش رو بگیره نمی دونم ولی شاید اونم این بغض من رو داشت با نگاهش می خواست بهم اطمینان بده که دارم کار درستی می کنم منم تو جوابش یه لبخند زدم و ازشون جدا شدم . پاسپورت و بلیطم رو به دست مامور بازرسی که اونجا بود دادم وقتی مدارکم رو گرفتم می خواست از در رد بشم که یهو دستم کشیده شد و نگاهم به کریس که چشاش قرمز بود ، افتاد
_آخرشم کار خودت رو کردی
نگاهم به دستاش که آ
سوار ماشین شدم و به راننده گفتم حرکت کنه دلم می خواست برگردم وعقب و یه بار دیگه نگاهش کنم اما جرعت نداشتم نمی تونستم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم دست من نبود انگار باید میریختن منم دیگه مانعش نشدم سوکی پشت سر هم داشت باهام تماس می گرفت سیمکارتم رواز گوشی خارج کردم و از شیشه دودی ماشین پرت کردم تو خیابون . به فرودگاه که رسیدیم از راننده تشکر کردم و وارد سالن پرواز های خارجی شدم نگاهم به تابلو اعلانات پرواز افتاد ، پرواز من 40 دقیقه دیگه بود ، به بلیط هواپیمایی که تو دستم بود نگاه انداختم یه آهی کشیدم و دسته ساک رو محکم تر گرفتم و دنبال خودم کشیدم چند قدم مونده بود تا برسم به گمرک که دیدم دسته ساکم کشیده شد ترسیدم از اینکه نکنه سوکی باشه از اینکه حتی برگردم عقبم رو نگاه کنم وحشت داشتم صدای تپش قلبم گوشام رو کر کرده بود
_ نونا میخوای بدون خداحافظی بری
با شنیدن صدای کای یه نفس عمیق و طولانی کشیدم سعی کردم اشکام رو پاک کنم و لبخند بزنم بعد به طرفش برگشتم بادیدن 9تا پسر که همشون کلاه و عینک و ماسک داشتن ترسیدم
_وای ترسوندیم ، شما اینجا چیکار می کنید
_ اومدیم یه آدم بی معرفت رو بدرقه کنیم
اینو چانی گفت
_ یعنی خدایی دلت میومد بدون خداحافظی از ما پات رو از این مملکت بیرون بذاری؟
تو جواب کای فقط یه لبخند زدم
_من واقعا ازتون عذر میخوام یهویی شد اینقدر سرم شلوغ بود که حتی وقت خوابیدنم نداشتم
_ قضیه جدایی تو سوکی رو فهمیدیم واس خاطر اون داری برمی گردی
_ نه ... یعنی تا حدودی ، احساس می کنم دیگه دلیلی واسه اینجا موندن ندارم ولی نگران نباشید تموم کارهاتون رو از ایران دنبال می کنم
_بی وفا تازه می خواستیم mv جدید بدیم بیرون
از حالت مظلومانه بکهی خندم گرفته بود
_ نونا بدون هر جا که بری حتی اگه ما رو فراموش کنی ما تو رو فراموش نمی کنیم
دلم می خواست از کای به خاطر تموم کمکایی که تو این مدت بهم کرده بود ، تشکر کنم
_ من واقعا ازت ممنونم کای به خاطر همه ی این مدت
_ فقط از کای ممنونی پس ما چی نونا
این رو سهون گفت
_ در واقع از همه تون ممنونم بچه ها تو این مدت باعث شادی من شدید
نمی دونم چرا ولی یه دفعه بعد این همه مدت از سفارش لیلا تو فرودگاه یادم اومد
_ بچه ها می تونم برای آخرین بار ازتون یه خواهشی بکنم
همشون با هم سرشون رو تکون دادن ، خندم گرفته بود
_لطفا به این دوربین نگاه کنید و بگید ( لیلا دوست داریم)
_ لیلا کیه؟
_آره لیلا کیه؟
_ خواهره کوچیکمه ازم خواسته بود اگه یه روزی شما رو دیدم مجبورتون کنم این کار رو بکنید
_ من که حاضرم
چانی زودتر از همه دست بلند کرد بعد اون بقیه هم پشت سرهم اعلام آمادگی کردن ، دوربین گوشی رو به سمتشون گرفتم همشون با هم گفتن ( لیلا دوست داریم )
_راستی بچه ها چرا کریس نرسید؟
این رو سو هو گفت
_ من بهش گفته بودم اما نمی دونم چرا نرسید
_ نونا اگه می تونی یه خورده دیگه صبر کن کریس دیگه باید الانا پیداش شه
تو اون نه نفر دی او از همه ساکت تر بودن
_ تا جایی که بتونم حتما
_ راستی نونا می دونستی امروز واسه یه نفر روز بسیار بزرگیه
_نه واسه کی؟
_واسه ایشون
چن با دست دی او رو نشون داد
_ درست با رفتن تو جی هیون عشق اول ایشون به وطن باز می گردن
_ جی هیون ؟ واقعا؟ درسش تموم شد ؟ شنیده بودم واسه ادامه تحصیل به کانادا رفته
_آره ، اونجا تو رشته بازیگری درس می خونده بعد گرفتن مدرکش تصمیم گرفت برگرد کره
_حیف دلم می خواست ببینمش ، بهت تبریک می گم باد خوشحال باشی
بکهی که کنار دستش بود محکم زد پشتش
_بایدم خوشحال باشه البته نا گفته نماند جنگ سختی رو در پیش داره
_امیدوارم که تو این جنگ پیروز بشه
_من که امیدی ندارم رقیبش قدره
از این اصطلاحات خندم گرفته بود ، یه نگاه به ساعت انداختم دیگه باید میرفتم
_ بچه ها من دیگه باید برم
_ چه بد شد کریس نرسید
_ شاید دلش نخواسته بیاد
_ همیشه از این لحظه نفرت داشتم
بکهی اشک تو چشش رو پاک کرد و اومد جلو منم از ترسم رفتم کنار و در نهایت بکهی با ستون برخورد کرد همه ی بچه ها خندشون گرفته بود ، دوباره دسته ساک رو تو دستام گرفتم
_ ممنونم ا زتون امیدوارم همیشه توی این صنعت راه درست رو برید و مثل همیشه بدرخشید ، فایتینگ
دستم رو بردم بالا و براشون دست تکون دادم به کای نگاه کردم سعی کرده بود جلوی خودش رو بگیره نمی دونم ولی شاید اونم این بغض من رو داشت با نگاهش می خواست بهم اطمینان بده که دارم کار درستی می کنم منم تو جوابش یه لبخند زدم و ازشون جدا شدم . پاسپورت و بلیطم رو به دست مامور بازرسی که اونجا بود دادم وقتی مدارکم رو گرفتم می خواست از در رد بشم که یهو دستم کشیده شد و نگاهم به کریس که چشاش قرمز بود ، افتاد
_آخرشم کار خودت رو کردی
نگاهم به دستاش که آ
۱۴۷.۵k
۰۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.