من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم همه گویند این جمعه بیا ! اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم ...
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.