تصویر خدا در ذهن کودکان
تصویر خدا در ذهن کودکان
معمولاً کودکان از سن سه سالگی با نام خدا آشنا می شوند در این سن کودکان از سطح تفکر بسیار ابتدایی برخوردارند و تنها مسائل محسوس را درک می کنند بنابراین بسیاری از کودکان خداوند را به صورت یک انسان تصور می کنند پرسشهایی مثل "خدا کجاست؟" , "چه می خورد؟" و... ناشی از همین تصویر کودکانه است.
اما آیا این خدا مهربان و دوست داشتنی است یا اخمو و بد اخلاق ؟
این هنر پدر و مادر است که خدا را چگونه به فرزندشان نشان دهند. تصویری که از خدا در ذهن کودک ایجاد می¬شود در ضمیر ناخودآگاه کودک باقی می ماند و تأثیری ماندگار در احساسات مذهبی کودک در آینده خواهد داشت بنابراین والدین باید کاری کنند که زیباترین تصویر ممکن از خدا را در ذهن کودک ایجاد کنند. برای این کار باید به چند نکته توجه داشت:
1. تصویر کودکان از خدا معمولاً شبیه تصویری است که از والدین یا مربیان خود دارند. اگر آنها دلسوز, مهربان و قابل اعتماد باشند خدای ذهن کودک نیز همین صفات را خواهد داشت و اگر کج خلق, خسیس و بی وفا باشند خدای کودک نیز همین گونه خواهد بود.
2. نباید نام خدا را با عواطف منفی همراه ساخت مثل اینکه "اگر مادر را اذیت کنی خدا دوستت ندارد" بلکه خدا را با کلمات و احساسات مثبت یاد کنید. مثلاً بگویید "خدا بچه ها را دوست دارد" و برای این دوستی قید و شرطی قرار ندهید.
3. نعمتهای طبیعی خدا را برای کودک بازگو کنید و از خدا بخاطر آن نعمتها تشکر کنید. مثلاً بگویید "خدایا از اینکه این چشمهای زیبا را به ما هدیه دادی متشکرم".
4. وقتی اتفاق خوبی می افتد آن را به خدا نسبت دهید مثلاً وقتی برف و باران می بارد، یا گلی شکوفا می شود بگویید اینها کار خداست. و در مقابل اتفاقات بد را به خدا نسبت ندهید مثلاً وقتی کودک از علت مریض شدنش می پرسد نگویید "خدا اینطور خواسته است"
پیشنهاد می کنم این شعر زیبا از آقای قیصر امین پور را هم بخوانید
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها...
موفق باشید
نویسنده : سید مهدی خدایی
پیش از اینها فکر می کردم خدا ...
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویربود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود ،اما میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
... هر چه میپرسیدم از خود از خدا
از زمین از اسمان از ابر ها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی جوابش آتش است
تا ببندی چشم کورت می کند
تا شدی نزدیک دورت میکند
کج گشودی دست ،سنگت می کند
کج نهادی پا ی لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می دهد
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود ..
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله
سخت مثل حل صد ها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
گفت :آری خانه ی او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرینتر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او راهم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خ
معمولاً کودکان از سن سه سالگی با نام خدا آشنا می شوند در این سن کودکان از سطح تفکر بسیار ابتدایی برخوردارند و تنها مسائل محسوس را درک می کنند بنابراین بسیاری از کودکان خداوند را به صورت یک انسان تصور می کنند پرسشهایی مثل "خدا کجاست؟" , "چه می خورد؟" و... ناشی از همین تصویر کودکانه است.
اما آیا این خدا مهربان و دوست داشتنی است یا اخمو و بد اخلاق ؟
این هنر پدر و مادر است که خدا را چگونه به فرزندشان نشان دهند. تصویری که از خدا در ذهن کودک ایجاد می¬شود در ضمیر ناخودآگاه کودک باقی می ماند و تأثیری ماندگار در احساسات مذهبی کودک در آینده خواهد داشت بنابراین والدین باید کاری کنند که زیباترین تصویر ممکن از خدا را در ذهن کودک ایجاد کنند. برای این کار باید به چند نکته توجه داشت:
1. تصویر کودکان از خدا معمولاً شبیه تصویری است که از والدین یا مربیان خود دارند. اگر آنها دلسوز, مهربان و قابل اعتماد باشند خدای ذهن کودک نیز همین صفات را خواهد داشت و اگر کج خلق, خسیس و بی وفا باشند خدای کودک نیز همین گونه خواهد بود.
2. نباید نام خدا را با عواطف منفی همراه ساخت مثل اینکه "اگر مادر را اذیت کنی خدا دوستت ندارد" بلکه خدا را با کلمات و احساسات مثبت یاد کنید. مثلاً بگویید "خدا بچه ها را دوست دارد" و برای این دوستی قید و شرطی قرار ندهید.
3. نعمتهای طبیعی خدا را برای کودک بازگو کنید و از خدا بخاطر آن نعمتها تشکر کنید. مثلاً بگویید "خدایا از اینکه این چشمهای زیبا را به ما هدیه دادی متشکرم".
4. وقتی اتفاق خوبی می افتد آن را به خدا نسبت دهید مثلاً وقتی برف و باران می بارد، یا گلی شکوفا می شود بگویید اینها کار خداست. و در مقابل اتفاقات بد را به خدا نسبت ندهید مثلاً وقتی کودک از علت مریض شدنش می پرسد نگویید "خدا اینطور خواسته است"
پیشنهاد می کنم این شعر زیبا از آقای قیصر امین پور را هم بخوانید
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها...
موفق باشید
نویسنده : سید مهدی خدایی
پیش از اینها فکر می کردم خدا ...
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویربود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود ،اما میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
... هر چه میپرسیدم از خود از خدا
از زمین از اسمان از ابر ها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی جوابش آتش است
تا ببندی چشم کورت می کند
تا شدی نزدیک دورت میکند
کج گشودی دست ،سنگت می کند
کج نهادی پا ی لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می دهد
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود ..
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله
سخت مثل حل صد ها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
گفت :آری خانه ی او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرینتر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او راهم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خ
۷.۹k
۱۴ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.