شفقت، بزرگترین هنر آدمی
شفقت، بزرگترین هنر آدمی
نیک خواهی یا به تعبیری شفقت بزرگترین هنر آدمی است. در واقع نیک خواهی به این معناست که من انسانهای دیگر را دوست بدارم. اولین شرط نیکخواهی برای دیگران این است که من باید خودم را دوست داشته باشم. اصلا منطق ندارد، هنگامیکه کسی خودش را دوست ندارد، دیگران را دوست بدارد. حال شرط اول اینکه خودم را دوست داشته باشم، این است از سلامت روان برخوردار باشم. کسیکه سلامت روان ندارد خودش را دوست ندارد. اگر من افسرده باشم، اگر من یکپارچگی روانشناختی نداشته باشم، اگر من شاد نباشم، اگر من آرامش درون نداشته باشم، طبعا نمی توانم خودم را دوست بدارم. به میزانی که من از این مطلوبهای روانشناختی دورم، از دوست داشتن خودم هم دور خواهم بود.
برای اینکه خودم را دوست بدارم، کار دیگری هم باید بکنم و آن اینکه از اخلاقی زیستن هم برخوردار باشم. اگر دروغ گو باشم، اگر متکبر باشم، اگر بی صداقت و اهل تزویر و ریا و فریب کار باشم، اگر اهل انصاف نباشم، دیگر خودم را دوست نخواهم داشت. آدم وقتی که این کارها را بکند و این ویژگیها را داشته باشد، از خودش کمابیش بیزار می شود و از خودش نفرت پیدا می کند. کسانی خودشان را دوست دارند که اولا از سلامت روانی برخوردارند و ثانیا کما بیش از کمال اخلاقی هم برخوردارند. آن وقت، وقتی خودشان را دوست بدارند، آهسته آهسته می توانند دیگرانی را که غیر خودشان هستند را هم دوست بدارند.
«بخشی از سخنرانی استاد ملکیان »
نیک خواهی یا به تعبیری شفقت بزرگترین هنر آدمی است. در واقع نیک خواهی به این معناست که من انسانهای دیگر را دوست بدارم. اولین شرط نیکخواهی برای دیگران این است که من باید خودم را دوست داشته باشم. اصلا منطق ندارد، هنگامیکه کسی خودش را دوست ندارد، دیگران را دوست بدارد. حال شرط اول اینکه خودم را دوست داشته باشم، این است از سلامت روان برخوردار باشم. کسیکه سلامت روان ندارد خودش را دوست ندارد. اگر من افسرده باشم، اگر من یکپارچگی روانشناختی نداشته باشم، اگر من شاد نباشم، اگر من آرامش درون نداشته باشم، طبعا نمی توانم خودم را دوست بدارم. به میزانی که من از این مطلوبهای روانشناختی دورم، از دوست داشتن خودم هم دور خواهم بود.
برای اینکه خودم را دوست بدارم، کار دیگری هم باید بکنم و آن اینکه از اخلاقی زیستن هم برخوردار باشم. اگر دروغ گو باشم، اگر متکبر باشم، اگر بی صداقت و اهل تزویر و ریا و فریب کار باشم، اگر اهل انصاف نباشم، دیگر خودم را دوست نخواهم داشت. آدم وقتی که این کارها را بکند و این ویژگیها را داشته باشد، از خودش کمابیش بیزار می شود و از خودش نفرت پیدا می کند. کسانی خودشان را دوست دارند که اولا از سلامت روانی برخوردارند و ثانیا کما بیش از کمال اخلاقی هم برخوردارند. آن وقت، وقتی خودشان را دوست بدارند، آهسته آهسته می توانند دیگرانی را که غیر خودشان هستند را هم دوست بدارند.
«بخشی از سخنرانی استاد ملکیان »
۱.۴k
۱۷ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.