می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تاکه در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
میبرم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.