رمان آقای مغرور ، خانم لجباز قسمت دوم
رمان آقای مغرور ، خانم لجباز قسمت دوم
سورن- چیه؟ چرا این طوری نگاهم می کنی؟ تو هم بلد نیستی کراوات ببندی؟ – چرا چرا، بلدم. از خودم حرصم گرفته بود که چرا اون طوری بهش خیره شدم. الان پیش خودش چی فکر می کنه؟ سریع کراوات مشکیش رو بستم. کت و شلوار مشکی و پیراهن قرمز، بامن ست کرده بود. سورن- خواهش می کنم اون جا لجبازی نکن، نباید این ماموریت قربانی لجبازی ما بشه. – چیه یهو روشن فکر شدید قربان؟ سورن- یه کم حرفای متین روم تاثیر گذاشته. این یه مدت رو نقش بازی کن، بریم ایران از دست هم دیگه راحت می شیم. – لحظه شماری می کنم واسه ایران. بریم، متین منتظره. رفتیم پایین. متین با یه کت و شلوار سفید و پیراهن طوسی منتظر ما بود و به ماشینش تکیه داده بود. متین- اوه اوه، خوشتیپ ها رو نگاه. آقا، خانم یه امضا در راه خدا به من بدید خواهش می کنم. سورن- خودت رو لوس نکن پسر. – تو هم تو خوشتیپی دست کمی از ما نداریا. متین- وای، تو رو خدا راست می گی؟ سورن- می خوای همین جوری وایستی و حرف بزنی؟ متین دستپاچه گفت: – پس چی کارکنم؟ سورن- راه بیفت دیگه. متین- آها آها، باشه باشه. ماشین حرکت کرد و بعد از چهل دقیقه جلوی یه ویلای خیلی مجلل نگه داشت. پیاده شدیم. متین- این جا خونه ی مهندس نصیریه، یه خلافکار سرمایه دار. رفتیم بالا. متین با چند نفر سلام و علیک کرد. مهندس کیانی که ما رو دید اومد سمت ما. مهندس کیانی با سورن و متین دست داد. چشم ازم برم نمی داشت .دستش که به سمتم دراز شد سورن فشار اندکی به دستم که از لحظه ورود تو دستش بود وارد کرد.
مانی- اوه، سورن جان خانوم زیبات رو با من عوض می کنی؟ سورن یه کم اخم کرد و بعد با خنده گفت: – سارا خانوم داره میاد، جلوی اون هم همین حرف رو می زنی؟ سارا اومد . لباس دکلته ی طوسی پوشیده بود د. همش دور و بر متین و سورن می چرخید، کیانی هم دور من. سارا- اوه خدای من رقص، شما باید امشب رقصید. متین- من با کی رقصید؟ هیچ کس نبود؟ سارا سریعا دست متین رو گرفت و برد وسط تا با هم تانگو برقصن. مانی بی غیرت می خندید. اومد جلوخواست دستم رو بگیره و به سمت پیست رقص ببره که سریع گفتم : – نه نه ممنون، من نمی رقصم مانی- چرا؟ به من افتخار نمی دید؟ – نه، موضوع این نیست، می خوام یه کم نوشیدنی بخورم. اخم کرد. بهش برخورده بود. بد جور دلش رو واسه رقصیدن با من صابون زده بود. رفت و اون طرف تر دست یک دختر رو گرفت و رو به ما گفت: – شما دوتا هم باید برقصید، زود باشید بیاید وسط. سورن- نه، ممنون. مانی- گفتم باید برقصید. زود باشید ببینم. سورن زیر لب گفت: – عجب گیریه ها! مثل این که مجبوریم. – یعنی واقعا می خوای برقصی؟ سورن- آره دیگه، چاره ی دیگه ای هم مگه داریم؟ – آخه … سریع دستم رو گرفت و رفتیم وسط. متین تا ما رو دید خندید و چند ثانیه ما رو نگاه کرد. سورن خیلی با تجربه و ماهرانه می رقصید. با یه دستش دستم رو گرفته بود و. من هم دستم رو روی شونش گذاشته بودم. صورتش نزدیک صورتم بود ولی بخوبی حس می کردم که فاصله مون رو باهم بخوبی رعایت می کنه .
دلم می خواست یه زیر پایی بهش بزنم.پامو آوردم جلو نگاه کرد.زیرلب باحرص در حالی که سعی می کرد لبخند بزنه .گفت:چیه؟فکرای شوم زده به سرت؟پاتو جمع کن مگرنه خودم یه کاری می کنم بیافتی عسل:نخیر…من کاری نمی خواستم بکنم ..من خیلی بلد نیستم عین شما… سورن:دروغگوی خوبی نیستی تو خیلی به این رقص واردی عسل:آره تومهمونی هامون با پسرای فامیل زیاد می رقصم… باحرص به چشمام خیره شد. سورن:خیلی خب…حواست به دور وبر باشه با نگاهم اینطرف واونطرف رو می پاییدم.به ظاهر می رقصیدیم اما تمام حواسمون به مهمون ها بود…زن ها و مردهایی که خیلی پولدار به نظر می رسیدن…وصد البته خلافکار… همه یه جورایی از ایران در رفته بودن و دستی تو خلاف های مالیاتی و شرکتی داشتن… بالاخره آهنگ لعنتی تموم شد ورفتیم پیش بقیه ایستادیم. مانی:خیلی خوب می رقصین مهندس…البته هر کسی جای شماهم باشه با یه خانوم فوق العاده زیبا برقصه رقصش خوب می شه دیگه سورن:خب آره من مرد خوشبختی هستم نکنه شما حسودیتون میشه؟ مانی سرش رو آورد جلو یه چشمکی زد وخیلی آروم گفت:نباید بشه؟عسل خانوم خیلی خیلی زیباست متین:چرا بلندنمی گی سارا جونم بشنوه؟ سارا:مانی چی گفت؟من نباید شنید؟ متین:مانی داشت از زیبایی عسل تعریف میرد مانی:اِ…متین؟ سارا:واقعا عسل زیبا هست و سورن زیباتر پشت چشمی برای مانی نازک کرد و به سورن چشمک زد.چشمای من و مانی گرد شده بود.متین ولوله هم فقط می خندید.سارا رفت کنار سورن ایستاد و بازوی سورن رو محکم تو دستاش گرفت.سورن یکم اخماش رفت توهم،بعدباخنده ی مصنوعی بازوش رو از دستای سارا بیرون کشید و گفت:خواهش می کنم منو قاطی دعواهاتون نکنید
مانی- خیلی خب، نمی خواین با مهندس نصیری و دیگر دوستان آشنا شین؟ سورن- چرا چ
سورن- چیه؟ چرا این طوری نگاهم می کنی؟ تو هم بلد نیستی کراوات ببندی؟ – چرا چرا، بلدم. از خودم حرصم گرفته بود که چرا اون طوری بهش خیره شدم. الان پیش خودش چی فکر می کنه؟ سریع کراوات مشکیش رو بستم. کت و شلوار مشکی و پیراهن قرمز، بامن ست کرده بود. سورن- خواهش می کنم اون جا لجبازی نکن، نباید این ماموریت قربانی لجبازی ما بشه. – چیه یهو روشن فکر شدید قربان؟ سورن- یه کم حرفای متین روم تاثیر گذاشته. این یه مدت رو نقش بازی کن، بریم ایران از دست هم دیگه راحت می شیم. – لحظه شماری می کنم واسه ایران. بریم، متین منتظره. رفتیم پایین. متین با یه کت و شلوار سفید و پیراهن طوسی منتظر ما بود و به ماشینش تکیه داده بود. متین- اوه اوه، خوشتیپ ها رو نگاه. آقا، خانم یه امضا در راه خدا به من بدید خواهش می کنم. سورن- خودت رو لوس نکن پسر. – تو هم تو خوشتیپی دست کمی از ما نداریا. متین- وای، تو رو خدا راست می گی؟ سورن- می خوای همین جوری وایستی و حرف بزنی؟ متین دستپاچه گفت: – پس چی کارکنم؟ سورن- راه بیفت دیگه. متین- آها آها، باشه باشه. ماشین حرکت کرد و بعد از چهل دقیقه جلوی یه ویلای خیلی مجلل نگه داشت. پیاده شدیم. متین- این جا خونه ی مهندس نصیریه، یه خلافکار سرمایه دار. رفتیم بالا. متین با چند نفر سلام و علیک کرد. مهندس کیانی که ما رو دید اومد سمت ما. مهندس کیانی با سورن و متین دست داد. چشم ازم برم نمی داشت .دستش که به سمتم دراز شد سورن فشار اندکی به دستم که از لحظه ورود تو دستش بود وارد کرد.
مانی- اوه، سورن جان خانوم زیبات رو با من عوض می کنی؟ سورن یه کم اخم کرد و بعد با خنده گفت: – سارا خانوم داره میاد، جلوی اون هم همین حرف رو می زنی؟ سارا اومد . لباس دکلته ی طوسی پوشیده بود د. همش دور و بر متین و سورن می چرخید، کیانی هم دور من. سارا- اوه خدای من رقص، شما باید امشب رقصید. متین- من با کی رقصید؟ هیچ کس نبود؟ سارا سریعا دست متین رو گرفت و برد وسط تا با هم تانگو برقصن. مانی بی غیرت می خندید. اومد جلوخواست دستم رو بگیره و به سمت پیست رقص ببره که سریع گفتم : – نه نه ممنون، من نمی رقصم مانی- چرا؟ به من افتخار نمی دید؟ – نه، موضوع این نیست، می خوام یه کم نوشیدنی بخورم. اخم کرد. بهش برخورده بود. بد جور دلش رو واسه رقصیدن با من صابون زده بود. رفت و اون طرف تر دست یک دختر رو گرفت و رو به ما گفت: – شما دوتا هم باید برقصید، زود باشید بیاید وسط. سورن- نه، ممنون. مانی- گفتم باید برقصید. زود باشید ببینم. سورن زیر لب گفت: – عجب گیریه ها! مثل این که مجبوریم. – یعنی واقعا می خوای برقصی؟ سورن- آره دیگه، چاره ی دیگه ای هم مگه داریم؟ – آخه … سریع دستم رو گرفت و رفتیم وسط. متین تا ما رو دید خندید و چند ثانیه ما رو نگاه کرد. سورن خیلی با تجربه و ماهرانه می رقصید. با یه دستش دستم رو گرفته بود و. من هم دستم رو روی شونش گذاشته بودم. صورتش نزدیک صورتم بود ولی بخوبی حس می کردم که فاصله مون رو باهم بخوبی رعایت می کنه .
دلم می خواست یه زیر پایی بهش بزنم.پامو آوردم جلو نگاه کرد.زیرلب باحرص در حالی که سعی می کرد لبخند بزنه .گفت:چیه؟فکرای شوم زده به سرت؟پاتو جمع کن مگرنه خودم یه کاری می کنم بیافتی عسل:نخیر…من کاری نمی خواستم بکنم ..من خیلی بلد نیستم عین شما… سورن:دروغگوی خوبی نیستی تو خیلی به این رقص واردی عسل:آره تومهمونی هامون با پسرای فامیل زیاد می رقصم… باحرص به چشمام خیره شد. سورن:خیلی خب…حواست به دور وبر باشه با نگاهم اینطرف واونطرف رو می پاییدم.به ظاهر می رقصیدیم اما تمام حواسمون به مهمون ها بود…زن ها و مردهایی که خیلی پولدار به نظر می رسیدن…وصد البته خلافکار… همه یه جورایی از ایران در رفته بودن و دستی تو خلاف های مالیاتی و شرکتی داشتن… بالاخره آهنگ لعنتی تموم شد ورفتیم پیش بقیه ایستادیم. مانی:خیلی خوب می رقصین مهندس…البته هر کسی جای شماهم باشه با یه خانوم فوق العاده زیبا برقصه رقصش خوب می شه دیگه سورن:خب آره من مرد خوشبختی هستم نکنه شما حسودیتون میشه؟ مانی سرش رو آورد جلو یه چشمکی زد وخیلی آروم گفت:نباید بشه؟عسل خانوم خیلی خیلی زیباست متین:چرا بلندنمی گی سارا جونم بشنوه؟ سارا:مانی چی گفت؟من نباید شنید؟ متین:مانی داشت از زیبایی عسل تعریف میرد مانی:اِ…متین؟ سارا:واقعا عسل زیبا هست و سورن زیباتر پشت چشمی برای مانی نازک کرد و به سورن چشمک زد.چشمای من و مانی گرد شده بود.متین ولوله هم فقط می خندید.سارا رفت کنار سورن ایستاد و بازوی سورن رو محکم تو دستاش گرفت.سورن یکم اخماش رفت توهم،بعدباخنده ی مصنوعی بازوش رو از دستای سارا بیرون کشید و گفت:خواهش می کنم منو قاطی دعواهاتون نکنید
مانی- خیلی خب، نمی خواین با مهندس نصیری و دیگر دوستان آشنا شین؟ سورن- چرا چ
۲۸۳.۹k
۱۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.