شعر ی از سهراب سپهری
شعر ی از سهراب سپهری
(با مرغ پنهان )
حرف ها دار
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
وزمان را با صدایت میگشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت و خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی
در کجا هستی نهان ای مرغ
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شوی کنار چشمه ادراک بال و پر
هر کجا هستی ،بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمیکوبد به بام ابر .
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
(با مرغ پنهان )
حرف ها دار
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
وزمان را با صدایت میگشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت و خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی
در کجا هستی نهان ای مرغ
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شوی کنار چشمه ادراک بال و پر
هر کجا هستی ،بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمیکوبد به بام ابر .
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
۲.۲k
۲۵ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.