✍ ڪَاهی سنڪَینی یڪ درد، یڪ بغض
✍ ڪَاهی سنڪَینی یڪ درد، یڪ بغض
چناڹ دلت را میشڪند
ڪہ زانوهایت بر روے زمیڹ خم میشود
آڹ لحظہ فقط دلت میخواهد
بہ خدا یڪ چیز بڪَویی:
خدایا مرا از سنڪَ ڪڹ
چناڹ دلت را میشڪند
ڪہ زانوهایت بر روے زمیڹ خم میشود
آڹ لحظہ فقط دلت میخواهد
بہ خدا یڪ چیز بڪَویی:
خدایا مرا از سنڪَ ڪڹ
۴۰۲
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.