بی تــــــابــــــم...
بی تــــــابــــــم...
دلم دستایی رو میخواد که میپیچید تو موهام و هر از گاهی لیز میخورد رو لبم، چشمایی که وقتی گره میخورد تو چشمم صدای قلبم تا آسمون میرفت، لب های ترک خورده ای که آتیش پاره میشد و میافتاد به جونم. صدای جانم گفتن هایی که هنوز هر از گاهی تو گوشم میپیچه و یه لبخند مسخره میشونه رو لبم. گرمای تنی که به خاکستر نشوندتم. شونه هایی که اولین و آخرین پناه بود واسه اشک و هق هق های بیقراری.
کاش میشد فقط واسه یه شب برگشت به اون حس و حال! کاش یه بار یادم میرفت چی شد و چی قراره بشه... ای کاش بعضی حس هارو میشد تکرار کرد!
دلم دستایی رو میخواد که میپیچید تو موهام و هر از گاهی لیز میخورد رو لبم، چشمایی که وقتی گره میخورد تو چشمم صدای قلبم تا آسمون میرفت، لب های ترک خورده ای که آتیش پاره میشد و میافتاد به جونم. صدای جانم گفتن هایی که هنوز هر از گاهی تو گوشم میپیچه و یه لبخند مسخره میشونه رو لبم. گرمای تنی که به خاکستر نشوندتم. شونه هایی که اولین و آخرین پناه بود واسه اشک و هق هق های بیقراری.
کاش میشد فقط واسه یه شب برگشت به اون حس و حال! کاش یه بار یادم میرفت چی شد و چی قراره بشه... ای کاش بعضی حس هارو میشد تکرار کرد!
۳.۸k
۰۱ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.