بانوی من...
بانوی من...
اگر دست من بود...
سالی برای تو میساختم...
که روزهایش را...
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی...
به هفتههایش تکیه بدهی...
و آفتاب بگیری...!
و هرطور دلت خواست...
بر ساحل ماههای آن بدوی...
بانوی من...
اگر دست من بود...
برایت پایتختی...
در گوشهی زمان میساختم...
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند...
مگر آنگاه که...
دست های کوچک تو...
در دستان من آرمیدهاند...
اگر دست من بود...
سالی برای تو میساختم...
که روزهایش را...
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی...
به هفتههایش تکیه بدهی...
و آفتاب بگیری...!
و هرطور دلت خواست...
بر ساحل ماههای آن بدوی...
بانوی من...
اگر دست من بود...
برایت پایتختی...
در گوشهی زمان میساختم...
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند...
مگر آنگاه که...
دست های کوچک تو...
در دستان من آرمیدهاند...
۴۸۸
۰۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.