قسمت سیو پنج رمان آوازه زیره آب
قسمت سیو پنج رمان آوازه زیره آب
-خواهش میکنم برو بیرون من باید تنها باشم..
درو بست..
-میخوای حرف بزنیم؟
دیه کم مونده جلو اینم غروم خورد شه
-چیزی نیس ک بخوام حرف بزنم فقط برو بیرون...
-تا نگی چیشده از جام تکون نمیخورم..
اومد رو به روم چارزانو نشست..
-چیزی نشده بت میگم..
-اگه نشده پس چرا اینجوری کردی؟
-کاره همیشمه..برو بیرون..
-بگو تا برم..
-ببین من واقعن الان نیاز دارم که تنها باشم..
-گفتی چیزی نشده پس چرا میخوای تنها باشی؟
-تا جونت بیاد بالا!!! خفت پرست نباش بت میگم گمشو بیرون ینی گمشو..
-عصبانیتت رو من خالی کو عب نداره..یکم حرف بزن به خدا آروم میشی!!
-من وقتی تنها باشم آروم میشم برو بیرون لدفن..
-هر بلایی سرت میاد به خاطره اینه که مشکلاتتو ب کسی نمیگی.. همین قضیه ی درنا هم به خاطره این شد ک ترجیح دادی تو تنهایی آروم بشی ب جای اینکه به کسی چیزی بگی..ببین.. من کوچیک ترین مشکلی هم که داشته باشم همیشه یا به مامان یا به بابا میگم...اصن خیلی وقتا اومدم به خوده تو گفتم!! یکم حرف بزن سبک میشی..
-لازم بشه ب مهدی میگم...
-مهدی سگه کیه؟ ما خونوادتیم!!
-مهدی سگه هر کیم که باشه بیشتر از شماها ب دردم خورده و درکم کرده..برو بیرون
پاشد درو قفل کرد کلیدشم از پنجره انداخت تو کوچه..
-عه..چیکار کردی دیوونه؟
-من دیه نمیتونم برم بیرون..هر چیم باشه درنا هنوز از نظره قانونی زنه منه..باید بدونم چی بینتون گذشته که اینجوری شدی!!
-من تا فردا هم که نری بیرون چیزی نمیگم...
-باشه..معلوم میشه!!
-من الان میرم ب بابا میگم که کلیدو بیاره..
-منم وضعیته دستتو به مامان اینا میگم اونام کیسه بوکسو قشنگ میندازن دور..
-هه..تو دیوار مشت میزنم..
یکم رفتم عقب و به تخت تکیه دادم..
-مشت زدن چه مشکلی رو ازت حل میکنه؟
-نمیدونم..همون مشکلیو که گریه حل میکنه..
-گریه دردناک نیس..حرف نمیزنی گریه کن..خالی میشی!!
انگشت وسطیمو واسش آوردم بالا
-بشین تا گریه کنم..! به اندازه کافی ضعف نشون دادم دیه گریه نمیکنم..
-هااااا...دیدی؟ سوتی دادی!! پس جلو درنا یه ضعفی نشون دادی..
-نخیرم اصنم اینجور نیس..
-چرا هس..
-نیییس..
-هس هس هس!! همینجوره..
داد زدم
-بهت میگم نیییییس!!
-اگه نیس پس چرا قرمز شدی؟ عصبانی هسی؟
یکم خودمو جمع و جور کردم..
-نیس...
اومد جلوم نشست..
-خوب میدونی که همینطوره...
-خواهش میکنم برو بیرون من باید تنها باشم..
درو بست..
-میخوای حرف بزنیم؟
دیه کم مونده جلو اینم غروم خورد شه
-چیزی نیس ک بخوام حرف بزنم فقط برو بیرون...
-تا نگی چیشده از جام تکون نمیخورم..
اومد رو به روم چارزانو نشست..
-چیزی نشده بت میگم..
-اگه نشده پس چرا اینجوری کردی؟
-کاره همیشمه..برو بیرون..
-بگو تا برم..
-ببین من واقعن الان نیاز دارم که تنها باشم..
-گفتی چیزی نشده پس چرا میخوای تنها باشی؟
-تا جونت بیاد بالا!!! خفت پرست نباش بت میگم گمشو بیرون ینی گمشو..
-عصبانیتت رو من خالی کو عب نداره..یکم حرف بزن به خدا آروم میشی!!
-من وقتی تنها باشم آروم میشم برو بیرون لدفن..
-هر بلایی سرت میاد به خاطره اینه که مشکلاتتو ب کسی نمیگی.. همین قضیه ی درنا هم به خاطره این شد ک ترجیح دادی تو تنهایی آروم بشی ب جای اینکه به کسی چیزی بگی..ببین.. من کوچیک ترین مشکلی هم که داشته باشم همیشه یا به مامان یا به بابا میگم...اصن خیلی وقتا اومدم به خوده تو گفتم!! یکم حرف بزن سبک میشی..
-لازم بشه ب مهدی میگم...
-مهدی سگه کیه؟ ما خونوادتیم!!
-مهدی سگه هر کیم که باشه بیشتر از شماها ب دردم خورده و درکم کرده..برو بیرون
پاشد درو قفل کرد کلیدشم از پنجره انداخت تو کوچه..
-عه..چیکار کردی دیوونه؟
-من دیه نمیتونم برم بیرون..هر چیم باشه درنا هنوز از نظره قانونی زنه منه..باید بدونم چی بینتون گذشته که اینجوری شدی!!
-من تا فردا هم که نری بیرون چیزی نمیگم...
-باشه..معلوم میشه!!
-من الان میرم ب بابا میگم که کلیدو بیاره..
-منم وضعیته دستتو به مامان اینا میگم اونام کیسه بوکسو قشنگ میندازن دور..
-هه..تو دیوار مشت میزنم..
یکم رفتم عقب و به تخت تکیه دادم..
-مشت زدن چه مشکلی رو ازت حل میکنه؟
-نمیدونم..همون مشکلیو که گریه حل میکنه..
-گریه دردناک نیس..حرف نمیزنی گریه کن..خالی میشی!!
انگشت وسطیمو واسش آوردم بالا
-بشین تا گریه کنم..! به اندازه کافی ضعف نشون دادم دیه گریه نمیکنم..
-هااااا...دیدی؟ سوتی دادی!! پس جلو درنا یه ضعفی نشون دادی..
-نخیرم اصنم اینجور نیس..
-چرا هس..
-نیییس..
-هس هس هس!! همینجوره..
داد زدم
-بهت میگم نیییییس!!
-اگه نیس پس چرا قرمز شدی؟ عصبانی هسی؟
یکم خودمو جمع و جور کردم..
-نیس...
اومد جلوم نشست..
-خوب میدونی که همینطوره...
۱۵.۹k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.