قسمت هفتادو شیش رمان آوازه زیره آب
قسمت هفتادو شیش رمان آوازه زیره آب
سره فلکه گله سرخ بودم یه لحظه یاده داستانه دخترک کبریت فروش افتادم!! پخخخ..به سرنوشته اون دچار نشم شانس اوردم!!دیه حوصله نداشتم بزارم چراغ قرمز بشه از خیابون رد شدم که یهو یه ماشین دستشو گذاشت رو بوق..اومدم بگم زهره مار که یه لحظه احساس کردم با یه درخت محکم کوبوندن تو زانویه چپم..بعدم دیه اصن نفهمیدم چیشد حس کردم پریدم بالا و بعد با مخ همچین اومدم زمین که دیه توان نداشتم انگشتمو تکون بدم..فقد تو سرم یه سوزش حس میکردم نمیدونم از کودوم قسمتش حتا..!چن بار چشمامو باز و بسته کردم تا ببینم کجام..دیدم تو یه کوهم..شب بود ولی قبلن اینجا اومده بودم..خیلی آشناست ولی یادم نمیومد کجاس!!یکم نگاه کردم دیدم عه!! تو دامنه ی بابا کوهیم!!《ی کوه وسطه شیراز》چند تا قدم راه رفتم رسیدم به فلکه اطلسی!عه..چه زود رسیدم!!چقدر همه جا خلوط بود..همه مغازه ها بسته بودن..یه نفرم نبود البته به جز خودم..شب بود انگار حدوده ساعت دو سه نصفه شب..《بچس شیراز میدونن کجو میگم》تو بلوار اطلسی کناره همون مغازه جوازه تفنگه قبلن یه زمینه باز بود جدیدن دورش دیوار کشیدن و ساخت و ساز و اینا...ولی الان هیچی نبود..بازم همون زمینه بازه بود که تاریک بود...یه صدایی از داخلش منو صدا میزد...هی با ناله میگف کیار..رفتم تا ببینم کیه که ازم کمک میخواد..اصن منو از کجا میشناسه؟؟هر چی گشتم چیزی ندیدم..عاخه بچه که بودم اینجا محله قبلیمون بود..اذیت میکردم مامانم میگف الان از تو این زمینه یه جن میاد زندانیت میکنه!!دیه همون تو روحیم تاثیر داشت میترسیدم برم اونجا ولی رفتم ببینم کیه که کمک میخواد..یهو یه چیزی زانومو گرفت از پشت..هر چی تکون میدادم ول نمیکرد..یه حسی بهم میگفت همون جنس!! منو انداخت رو زمین..حس کردم تو به تاریکیه مطلق پرت شدم و بعدم یهو چشمامو باز کردم!!اولش یکم تار میدیدم بعدش یهو کله ی کنده ی کیانوشو بالا سرم دیدم!!سرم هنوزم یکم میسوخت..به مخم فشار اوردم تا ببینم چیشده..فک کنم خواب میدیدم!! سرم یکم میسوخت..خب الان کجام پس؟یهو کیا با لحنی خل گونه گف
-بیدار شدی؟
-پ ن پ از معراجه پیامبر برگشتم!!
حس کردم دوباره جنه پامو گرفته که دیدم نوچ پام تو گچه..احتمالن واس همین همچین چیزی تو خواب دیدم..ولی اصن من چرا اینجام؟؟اینجا کجاس؟دلمم درد میکرد انگار یه جوجه تیغی تو دلم بود..
سره فلکه گله سرخ بودم یه لحظه یاده داستانه دخترک کبریت فروش افتادم!! پخخخ..به سرنوشته اون دچار نشم شانس اوردم!!دیه حوصله نداشتم بزارم چراغ قرمز بشه از خیابون رد شدم که یهو یه ماشین دستشو گذاشت رو بوق..اومدم بگم زهره مار که یه لحظه احساس کردم با یه درخت محکم کوبوندن تو زانویه چپم..بعدم دیه اصن نفهمیدم چیشد حس کردم پریدم بالا و بعد با مخ همچین اومدم زمین که دیه توان نداشتم انگشتمو تکون بدم..فقد تو سرم یه سوزش حس میکردم نمیدونم از کودوم قسمتش حتا..!چن بار چشمامو باز و بسته کردم تا ببینم کجام..دیدم تو یه کوهم..شب بود ولی قبلن اینجا اومده بودم..خیلی آشناست ولی یادم نمیومد کجاس!!یکم نگاه کردم دیدم عه!! تو دامنه ی بابا کوهیم!!《ی کوه وسطه شیراز》چند تا قدم راه رفتم رسیدم به فلکه اطلسی!عه..چه زود رسیدم!!چقدر همه جا خلوط بود..همه مغازه ها بسته بودن..یه نفرم نبود البته به جز خودم..شب بود انگار حدوده ساعت دو سه نصفه شب..《بچس شیراز میدونن کجو میگم》تو بلوار اطلسی کناره همون مغازه جوازه تفنگه قبلن یه زمینه باز بود جدیدن دورش دیوار کشیدن و ساخت و ساز و اینا...ولی الان هیچی نبود..بازم همون زمینه بازه بود که تاریک بود...یه صدایی از داخلش منو صدا میزد...هی با ناله میگف کیار..رفتم تا ببینم کیه که ازم کمک میخواد..اصن منو از کجا میشناسه؟؟هر چی گشتم چیزی ندیدم..عاخه بچه که بودم اینجا محله قبلیمون بود..اذیت میکردم مامانم میگف الان از تو این زمینه یه جن میاد زندانیت میکنه!!دیه همون تو روحیم تاثیر داشت میترسیدم برم اونجا ولی رفتم ببینم کیه که کمک میخواد..یهو یه چیزی زانومو گرفت از پشت..هر چی تکون میدادم ول نمیکرد..یه حسی بهم میگفت همون جنس!! منو انداخت رو زمین..حس کردم تو به تاریکیه مطلق پرت شدم و بعدم یهو چشمامو باز کردم!!اولش یکم تار میدیدم بعدش یهو کله ی کنده ی کیانوشو بالا سرم دیدم!!سرم هنوزم یکم میسوخت..به مخم فشار اوردم تا ببینم چیشده..فک کنم خواب میدیدم!! سرم یکم میسوخت..خب الان کجام پس؟یهو کیا با لحنی خل گونه گف
-بیدار شدی؟
-پ ن پ از معراجه پیامبر برگشتم!!
حس کردم دوباره جنه پامو گرفته که دیدم نوچ پام تو گچه..احتمالن واس همین همچین چیزی تو خواب دیدم..ولی اصن من چرا اینجام؟؟اینجا کجاس؟دلمم درد میکرد انگار یه جوجه تیغی تو دلم بود..
۱۳.۵k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.