قسمت هشتاد و شیش رمان آوازه زیره آب
قسمت هشتاد و شیش رمان آوازه زیره آب
دهنه من که کلن سرویس شده بود با این حرفایه مامانم!! من دوسالمه فک کنم!!
جلو واحد بودیم و زنگ رو زدن مامانم باز گف
-سلام یادت نره ها!!!
حالا اگه برعکسه همه ی اینا رو انجام بدم حله!!رفتیم داخل و من ظاهرن آخرین نفر بودم... کفشم رو دراوردم و تا رفتم داخل همه جیغ و کل و داد زدن... کم مونده بود عاقد بیارن عقد کنیم!! والا به خدا! بی جنبن اینا!!! اینجا آپارتمانه ها!!...یه ربع ساعتی میشد که نشسته بودیم.. بابا بزرگم اینورم رو تحته پوشش داشت بابایه دختره هم اینورم رو... اگه بچسم چی میشه؟؟ دختره خودش رو که هنوز ندیده بودم ببینم چه گوهیه!! نسیمم کجایی؟ دقیقن کجایی؟ کجایی تو بی من؟ تو بی من کجایی؟ خیلی داشتم به نسیم فک میکردم دیه.. همش یه چیزی شبیه خاطره یا سریال تو سرم میساختم که یکیش من بودم و اون یکی نسیم!! یهو یه سایه بالا سرم دیدم و همه ی فکرام فرار کردن... سرم رو بالا گرفتم دیدم یه دختره با یه دماغه عقابی چایی اورده و لبخند میزنه.. این بود چشمه اندازه کفه دستش و قده باریک و بلندش؟ یاده حرفه مامان افتادم و سریع نگاهم رو ازش گرفتم و خواستم چایی بردارم که بابا بزرگه حال بهم زنه نکبتم گف
-چایی که دیه پسندیدن نداره زود بردار دیه پسر چقد تو بیخیالی!! دهنم خشک شد!! پسره ی اسلو!!
دختره هم یه خنده کرد و سریع جمع و جورش کرد.. منم که هنگ کردم!! قبل ازینکه دوباره آبرو ریزی کنه یه چایی همینجور برداشتم و قند یادم رفت!! یه نگاهه مظلومانه به مامانم کردم ببینم قیافش با این حرفه بابا بزرگ چجوری شده!! داشت لبش رو گاز میگرفت!! این حرکت یعنی ابروم تمام شد!!حالا خیلیم بد نشد شاید اینجور زن بهم ندن برم سراغه خونه زندگیم با نسیم!! هه.. یه جور میگم انگار نسیم هم عاشقانه با چشمایه خیس منتظرمه!!! عاخه بدبختی تا کجا؟؟ یه نگاه به چاییم کردم حالا من اینو با چه زهره ماری کوفت کنم!! میخوای کوفت نکنم اصن؟ ن شاید زشت باشه!! آروم یه قلپ خوردم... نمیشه بی قند خورد کاش بگم بهم قند بدن؟ ن باو خیلی زشت میشه یه فکری میکنن!! یه قلپ دیه خوردم من که چایی خور نیستم بدم میاد از مزش حالم که قند ندارم چاییه مزه ک*ی*ره خر میداد لامصب!! یهو یه دست دوتا قند گرفت جلوم... برگشتم نگاه کردم دیدم بابایه دخترس
-بیا پسرم هول کردی قند برنداشتی!!
فک کنم خیلی معصومانه نگاهش کردم چون یه لبخنده گنده تحویلم داد... کاش این زنم بود جایه دختره!!
دهنه من که کلن سرویس شده بود با این حرفایه مامانم!! من دوسالمه فک کنم!!
جلو واحد بودیم و زنگ رو زدن مامانم باز گف
-سلام یادت نره ها!!!
حالا اگه برعکسه همه ی اینا رو انجام بدم حله!!رفتیم داخل و من ظاهرن آخرین نفر بودم... کفشم رو دراوردم و تا رفتم داخل همه جیغ و کل و داد زدن... کم مونده بود عاقد بیارن عقد کنیم!! والا به خدا! بی جنبن اینا!!! اینجا آپارتمانه ها!!...یه ربع ساعتی میشد که نشسته بودیم.. بابا بزرگم اینورم رو تحته پوشش داشت بابایه دختره هم اینورم رو... اگه بچسم چی میشه؟؟ دختره خودش رو که هنوز ندیده بودم ببینم چه گوهیه!! نسیمم کجایی؟ دقیقن کجایی؟ کجایی تو بی من؟ تو بی من کجایی؟ خیلی داشتم به نسیم فک میکردم دیه.. همش یه چیزی شبیه خاطره یا سریال تو سرم میساختم که یکیش من بودم و اون یکی نسیم!! یهو یه سایه بالا سرم دیدم و همه ی فکرام فرار کردن... سرم رو بالا گرفتم دیدم یه دختره با یه دماغه عقابی چایی اورده و لبخند میزنه.. این بود چشمه اندازه کفه دستش و قده باریک و بلندش؟ یاده حرفه مامان افتادم و سریع نگاهم رو ازش گرفتم و خواستم چایی بردارم که بابا بزرگه حال بهم زنه نکبتم گف
-چایی که دیه پسندیدن نداره زود بردار دیه پسر چقد تو بیخیالی!! دهنم خشک شد!! پسره ی اسلو!!
دختره هم یه خنده کرد و سریع جمع و جورش کرد.. منم که هنگ کردم!! قبل ازینکه دوباره آبرو ریزی کنه یه چایی همینجور برداشتم و قند یادم رفت!! یه نگاهه مظلومانه به مامانم کردم ببینم قیافش با این حرفه بابا بزرگ چجوری شده!! داشت لبش رو گاز میگرفت!! این حرکت یعنی ابروم تمام شد!!حالا خیلیم بد نشد شاید اینجور زن بهم ندن برم سراغه خونه زندگیم با نسیم!! هه.. یه جور میگم انگار نسیم هم عاشقانه با چشمایه خیس منتظرمه!!! عاخه بدبختی تا کجا؟؟ یه نگاه به چاییم کردم حالا من اینو با چه زهره ماری کوفت کنم!! میخوای کوفت نکنم اصن؟ ن شاید زشت باشه!! آروم یه قلپ خوردم... نمیشه بی قند خورد کاش بگم بهم قند بدن؟ ن باو خیلی زشت میشه یه فکری میکنن!! یه قلپ دیه خوردم من که چایی خور نیستم بدم میاد از مزش حالم که قند ندارم چاییه مزه ک*ی*ره خر میداد لامصب!! یهو یه دست دوتا قند گرفت جلوم... برگشتم نگاه کردم دیدم بابایه دخترس
-بیا پسرم هول کردی قند برنداشتی!!
فک کنم خیلی معصومانه نگاهش کردم چون یه لبخنده گنده تحویلم داد... کاش این زنم بود جایه دختره!!
۱۶.۷k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.